۶۶۲۰.تاريخ الطبرىـ به نقل از كعبِ والبى ـ: على عليه السلام همراه محمّد بن ابى بكر، نامه اى به مردم مصر فرستاد و چون محمّد با آن نامه بر قيس درآمد ، قيس به او گفت : امير مؤمنان ، چه منظورى دارد؟ چه چيزى [ نظر] او را دگرگون كرده است؟ آيا كسى ميان من و او را به هم زده است؟
محمّد بن ابى بكر به او گفت : نه ؛ و اين حكومت ، حكومت تو باشد!
گفت : نه ، به خدا سوگند ، لحظه اى در كنار تو نمى مانم ، و هنگام بركنارى اش خشمناك شد و از آن جا به سوى مدينه آمد و وارد مدينه شد و حَسّان بن ثابت ـ كه هوادار عثمان بود ـ به شماتت او آمد و به او گفت : على بن ابى طالب ، تو را در حالى بر كنار كرد كه عثمان را كشته اى . پس گناه برايت ماند و [على] خوب از تو سپاس گذارى نكرد .
قيس بن سعد به او گفت : اى نابيناى كوردل! به خدا سوگند ، اگر ميان قوم من و تو جنگ درنمى گرفت ، گردنت را مى زدم . از نزدم بيرون رو .
سپس قيس و سهل بن حُنَيف [ از مدينه] بيرون آمدند تا بر على عليه السلام درآمدند و قيس ، حقيقت ماجرا را براى على عليه السلام بازگفت و على عليه السلام او را تصديق كرد . سپس قيس و سهل در صِفّين در كنار على عليه السلام حضور يافتند .