۶۶۲۷.تاريخ اليعقوبىـ در ماجراى صلح امام حسن عليه السلام با معاويه ـ: قيس بن سعد بن عباده به نزد معاويه آمد . معاويه به او گفت : قيس ، بيعت كن!
گفت : من پيوسته چنين روزى را بد و ناگوار مى داشتم ، اى معاويه!
معاويه به او گفت : باز ايست ، خدايت بيامرزد!
قيس گفت : من طمع داشتم كه پيش از اين ميان روح و پيكرت جدايى اندازم ؛ امّا اى پسر ابوسفيان ! خدا جز آنچه دوست داشت ، نخواست .
معاويه گفت : از كار خدا جلوگيرى نمى شود .
قيس به مردمْ رو كرد و گفت : اى مردم! خوب را با بد ، عوض كرديد و ذلّت را به جاى عزّت ، و كفر را به جاى ايمان نهاديد و پس از ولايت يافتن امير مؤمنان و سرور مسلمانان و پسر عموى پيامبر خداى جهانيان ، كسى ولىّ شما گشته كه آزاده شده پسر آزاد شده است و شما را به زبونى وا مى دارد و زورمدارانه با شما رفتار مى كند . چگونه خود را به نادانى مى زنيد ؟ يا خداوند بر دل هايتان مُهر زده و چيزى نمى فهميد؟
پس معاويه بر دو زانويش نشست . سپس دست قيس را گرفت و گفت : تو را سوگند مى دهم [ كه بيعت كنى] ! سپس بر كف دست قيس زد و مردم ، فرياد كشيدند : قيس ، بيعت كرد .
قيس گفت : دروغ مى گوييد . به خدا سوگند ، بيعت نكردم .