507
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج13

۶۶۳۰.الإرشادـ به نقل از مُغَيره ـ: چون حَجّاج حاكم [ عراق] شد ، به جستجوى كميل بن زياد برآمد ؛ امّا كميل از دست او گريخت . حَجّاج هم سهميه قومش را از بيت المال ، قطع كرد .
كميل ، چون چنين ديد ، گفت : من پيرمردى كهن سالم كه عمرم به پايان رسيده و سزاوار نيست كه موجب محروميت قومم از سهمشان شَوم . پس بيرون آمد و خود را به حجّاج ، تسليم كرد .
حجّاج ، چون او را ديد ، به او گفت : من [ مدّت ها بود ]دوست داشتم بر تو دست يابم .
كميل به او گفت : دندان هايت را براى من به هم مَساب و مرا تهديد مكن كه به خدا سوگند ، [ من آفتاب لب بام هستم و] از عمر من ، جز ته مانده غبارى نمانده است . هر حكمى مى خواهى بده كه وعده گاه ما نزد خداست و پس از كشتن ، حسابى به كار است و امير مؤمنان ، على بن ابى طالب عليه السلام به من خبر داده است كه قاتل من ، تواى .
حجّاج به او گفت : همين خودش دليلى براى كشتن توست .
كميل گفت : آرى ؛ اگر قضاوت با تو باشد .
[ حجّاج] گفت : آرى . تو در ميان كسانى بودى كه عثمان بن عفّان را كشتند! گردنش را بزنيد .
پس گردنش زده شد .

83

مالك اَشتر

مالك بن حارث بن عبدِ يَغوث نَخَعى كوفى (مشهور به «اَشتر») ، چهره درخشان ، قهرمان شكست ناپذير ، شير بيشه نبرد و استوارگام ترين ياور على عليه السلام است .
على عليه السلام به او اطمينان و اعتماد داشت و هماره درايت ، كاردانى ، دلاورى ، آگاهى و بزرگوارى هاى مالك را مى ستود و بدان مى باليد .
آگاهى هاى چندانى از آغازين سال هاى رشد او در اختيار نداريم . اوّلين حضور جدّى مالك در جريانات سياسى ـ اجتماعىِ آن روزگار ، درِ فتح دمشق و يَرموك است . او در اين نبرد از ناحيه چشم ، آسيب ديد و به «اَشتر» ۱ مشهور شد .
مالك در كوفه مى زيست . قامتى بلند ، سينه اى ستبر و زبانى گويا داشت و سواركارى بى نظير بود . خوش خويى ، جوان مردى ، بلند نگرى ، ابّهت و حشمت او ، در چشم كوفيان ، تأثيرى شگفت داشت . بدين سبب ، سخن او را مى شنيدند و بر ديدگاه هايش حرمت مى نهادند .
مالك ، به روزگار خلافت عثمان ، بر اثر درگيرى با سعيد بن عاص (فرماندار كوفه) ، با تنى چند از يارانش به حِمص ۲ تبعيد شد . چون زمزمه هاى مخالفت با عثمان بالا گرفت ، مالك به كوفه بازگشت و فرماندار عثمان را كه در آن زمان به مدينه رفته بود ، از ورود به كوفه باز داشت .
او در خيزش امّت اسلامى عليه عثمان ، شركت جست و فرماندهى گروه كوفيانى را كه به مدينه رفته بودند ، به عهده گرفت و در پايان بخشيدن به حكومت عثمان ، نقش تعيين كننده داشت .
او كه از شناختى ژرف برخوردار بود و چهره هاى مؤثّر روزگارش را به درستى مى شناخت و از عمق جريان ها آگاه بود ، بر خلافت مولا عليه السلام اصرار مى ورزيد . بدين سان ، پس از به خلافت رسيدن على عليه السلام ، يار ، همكار و بازوى پرتوان مولا بود و پيروى از امام عليه السلام و اخلاص در برابر او ، آميزه جانش بود . على عليه السلام نيز براى مالك ، احترام ويژه اى قائل بود و ديدگاه هايش را در مسائل ، محترم مى شمرد .
مالك بر ابقاى ابو موسى در حكومت كوفه نظر داشت . على عليه السلام نيز با آن كه از اعماق انديشه ابو موسى آگاهى داشت و به ابقاى او نظر نداشت ، نظر مالك را پذيرفت .
مالك ، قبل از آغاز جنگ جمل و در هنگامى كه ابو موسى ، مردم را از همراهى با على عليه السلام باز مى داشت ، به كوفه رفت و ابو موسى را ـ كه على عليه السلام او را عزل كرده بود ـ از كوفه بيرون كرد و مردم را براى حمايت از مولا عليه السلام و همراهى در نبرد عليه جمليان ، بسيج كرد . نقش وى در جنگ جمل ، شگرف و تعيين كننده بود و فرماندهى جناح راست سپاه را به عهده داشت . در آويختن او با عبد اللّه بن زبير در اين جنگ ، مشهور است .
مالك ، پس از جنگ جمل ، فرماندار جزيره (مناطقى ميان بين دجله و فرات) شد . اين منطقه به سرزمين شام ، حوزه حكومتى معاويه ، نزديك بود . على عليه السلام قبل از آغاز جنگ صِفّين ، مالك را فرا خواند .
مالك در جنگ صِفّين ، در آغاز ، فرماندهى طلايه سپاه را به عهده داشت كه طلايه سپاه معاويه را درهم شكست . همچنين، آن هنگام كه سپاهيان معاويه مسير آب را بر روى سپاهيان امام عليه السلام بستند ، مالك ، نقش تعيين كننده اى در آزاد سازى آب راه داشت .
او در هنگام نبرد ، رزم آورى بى باك ، بُرنا دل ، فوق العاده دلير و سختكوش بود و در صفّين، به همراه اشعث ، فرماندهى سپاه را بر عهده داشت . و در طول جنگ ، گاه فرماندهى سواره نظام كوفه و گاهْ فرماندهى بخش هايى ديگر از سپاه ، از آنِ او بود .
در صِفّين ، در نبردهاى آغازينِ ماه ذى حجّه ، مسئوليت اصلى و نقش بنيادين بر دوش مالك بود و در مرحله دوم (ماه صفر) نيز فرماندهى روزانه دو روز از هشت روز را بر عهده داشت .
مالك ، در نبردهاى تن به تن و گشودن گِرِه هاى جنگ و حلّ مشكلات سپاه و به پيش بردن سپاهيان به فرمان امام عليه السلام ، جلوه اى شگفت داشت ؛ امّا جلوه خيره كننده و جاودانه مالك ، در آخرين روزهاى جنگ ، بويژه در «روز پنج شنبه» و «ليلة الهَرير (شب زوزه)» ۳ است .
روز پنج شنبه و شب جمعه مشهور به «ليلة الهرير» ، ميدان نمايش شگرف شجاعت ، شهامت ، رزم آورى و نبرد بى امان مالك بود كه آرايش لشكر معاويه را در هم ريخت و صبح جمعه تا نزديكى خيمه فرماندهى او به پيش تاخت .
شكست دشمن ، قطعى بود . ستم ، نَفَس هاى پايانى را مى كشيد . شور پيروزى در چشمان مالك ، برق مى زد كه عمرو عاص ، دام توطئه بگسترد و خوارج و اشعث به يارى اش رفتند و حماقت ، پيرايه بر آن افزود و بدين سان ، مولا عليه السلام را در تنگنا نهادند كه صلح را بپذيرد و مالك را باز گردانَد .
طبيعى بود كه در چنين لحظه حسّاس شگرف و سرنوشت سازى ، مالك نپذيرد و على عليه السلام نيز ؛ امّا چون بدو خبر رساندند كه جان مولا در خطر است ، با دلى آكنده از اندوه ، شمشير در نيام كرد و معاويه ـ كه آماده امان گرفتن بر جانش بود ـ ، از مرگ جَست و از تنگنا رها شد .
مالك با خوارج و اشعث ، درگير شد و در باب آنچه پيش آمده بود ، با آنها سخن گفت و با هوشمندى وتيزبينى ، ريشه مقدّس مآبى آنان را در فرار از مسئوليت و دنيازدگى دانست .
چون امام على عليه السلام عبد اللّه بن عبّاس را به عنوان داور (حَكَم) ، پيشنهاد كرد و خوارج نپذيرفتند ، مالك را پيشنهاد داد ؛ امّا شگفتا كه آنان (خوارج و اشعث) كه بر يَمنى بودن داورْ اصرار داشتند ، مالك را ـ كه ريشه در يَمن داشت ـ نپذيرفتند .
مالك، پس از جنگ صِفّين به محل مأموريت خود بازگشت و چون در مصر ، كار بر محمّد بن ابى بكرْ دشوار گشت و مصريان بر او شوريدند ، امام عليه السلام مالك را فرا خواند و او را بر حكومت مصر گمارد .
مولا عليه السلام كه با توجه به شايستگى ها ، والايى ها ، تدبير ، نستوهى و هوشمندى و كارآگاهى مالك ، وى را بدين سمت گمارده بود ، در معرّفى او به مردم آن ديار نوشت :
« ... من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما روانه كردم كه در روزهاى هراس نمى خوابد و در ساعت هاى ترس ، روى از دشمن بر نمى تابد و براى بدكاران ، از آتش سوزانْ سخت تر است . او مالك ، پسر حارث ، از قبيله مَذحِج است .
به او گوش سپاريد و تا آن گاه كه حق مى گويد از او فرمان بريد كه او شمشيرى از شمشيرهاى خداست . نه تيزى آن كُند مى شود و نه ضربتش بى اثر . اگر به شما فرمان داد كه حركت كنيد ، حركت كنيد و اگر گفت : بِايستيد ، بايستيد كه جز به فرمان من ، نه پيشروى كند و نه عقب نشينى ، و نه كارها را پس و پيش مى اندازد .
بدانيد كه من [ در اعزام او] شما را بر خودم مقدّم داشتم ؛ چرا كه او خيرخواه شماست و در برابر دشمنانتان سرسخت است» .
آيين نامه حكومتى مولا ـ كه به «عهدنامه مالك اشتر» مشهور شده است ـ بلندترين و شكوهمندترين سند عدالت گسترى و حكومت صالح است كه جاودانه تاريخ است . ۴
معاويه كه به مصر ، اميد بسته بود و با حضور مالك ، همه نقشه هايش را نقش بر آب مى ديد ، پيش از رسيدن مالك به مصر ، او را از پاى درآورد و بدين سان ، شير بيشه هاى نبرد و رزم آور بى همانند و يار بى همتاى مولا ، ناجوان مردانه با شربت عسل آلوده به زهر جگرسوز ، شهد شهادت نوشيد و روح نورانى و مينويى اش به ملكوت، پرواز كرد .
جان مولا عليه السلام با اين غم ، فسُرد و اين داغ ، بسى بر او گران آمد و مرگ مالك را از مصيبت هاى روزگار شمرد . سوگ نامه هاى مولا عليه السلام در مرگ مالك ، بى نظير است . گويى وجود مالك نيز برايش بى نظير بود .
امام عليه السلام چون خبر جانكاه شهادت مالك را شنيد ، بر منبرْ فراز آمد و فرمود : «بدانيد كه مالك بن حارث ، روزگار خود را به پايان برد و به پيمان خويش وفا نمود و به ديدار پرورگارش شتافت .
خدا مالك را بيامرزد! اگر كوه مى بود ، قلّه اى دست نيافتنى و دور و بلند مى نمود! و اگر سنگ مى بود ، صخره اى سخت مى نمود !
آفرين بر مالك! مالك كه بود؟! آيا زنان ، مانند مالك را مى زايند؟! آيا هيچ آفريده اى چون مالك هست؟!» .
معاويه نيز كه در آتشْ نهادى ، خيره سرى و فضيلت كُشى بى بديل بود ، با مرگ مالك ، در پوست خود نمى گنجيد و از شدت خوش حالى ـ كه شگفتا آن را پنهان هم نمى داشت ـ مى گفت : على بن ابى طالب ، دو دست راست داشت . يكى در جنگ صِفّينْ قطع شد (يعنى عمّار بن ياسر) و ديگرى ، امروز ، و او مالك اشتر بود .
امام عليه السلام هرگاه از او ياد مى كرد ، غم بر جانش سنگينى مى كرد و بر نبودش تأسّف مى خورد و چون روزگارى از جَست و خيز ستمگرانه شاميان به ستوه آمده بود و از اين كه سپاهيانش سخن وى را نمى شنيدند و براى ريشه كن ساختن فتنه بر نمى خاستند ، ناله كرد ، شخصى گفت : فقدان اشتر در ميان عراقيان ، معلوم شد . اگر زنده بود ، بيهوده گويى كم مى شد و هر كس مى دانست كه چه مى گويد .
به راستى چنين بود و چونان او ، يك نفر ديگر هم در سپاه امام عليه السلام وجود نداشت .

1.اشتر به كسى گفته مى شود كه پلك چشمش به پايين برگردد (ر. ك: النهاية: ج ۲ ص ۴۴۳).

2.حِمْص : شهرى كهن و مشهور در ميانه راه دمشق به حلب است (معجم البلدان : ج ۲ ص ۳۰۲) .

3.سخت ترين روز جنگ صفّين ، پنج شنبه هفتم صفر سال ۳۷ هجرى است كه جنگ از سحر تا پاسى از شب ، يكسره ادامه داشت و بسيارى از سركردگان هر دو سپاه در آن ، كشته شدند . ر . ك : ج ۶ ص ۲۰۵ (پيكار پنج شنبه) و ص ۲۰۸ (ليلة الهرير شب زوزه ) .

4.ر . ك : ج ۷ ص ۱۹ (وظايف مالك اشتر در حكومت مصر) .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج13
506

۶۶۳۰.الإرشاد عن المغيرة :لَمّا وُلِّيَ الحَجّاجُ طَلَبَ كُمَيلَ بنَ زِيادٍ ، فَهَرَبَ مِنهُ ، فَحَرَمَ قَومَهُ عَطاءَهُم ، فَلَمّا رَأى كُمَيلٌ ذلِكَ قالَ : أنَا شَيخٌ كَبيرٌ قَد نَفِدَ عُمري ؛ لا يَنبَغي أن أَحرِمَ قَومي عَطِيّاتِهِم ، فَخَرَجَ فَدَفَعَ بِيَدِهِ إلَى الحَجّاجِ ، فَلَمّا رَآهُ قالَ لَهُ : لَقَد كُنتُ اُحِبُّ أن أجِدَ عَلَيكَ سَبيلاً !
فَقالَ لَهُ كُمَيلٌ : لا تَصرِف ۱ عَلَيَّ أنيابَكَ ، ولا تَهَدَّم ۲ عَلَيَّ ، فَوَاللّهِ ما بَقِيَ مِن عُمري إلّا مِثلُ كَواسِلِ ۳ الغُبارِ ، فَاقضِ ما أنتَ قاضٍ ، فَإِنَّ المَوعِدَ اللّهُ ، وبَعدَ القَتلِ الحِسابُ ، ولَقَد خَبَّرني أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام أنَّك قاتِلي .
فَقالَ لَهُ الحَجّاجُ : الحُجَّةُ عَلَيكَ إذاً !
فَقالَ كُمَيلٌ : ذاكَ إن كانَ القَضاءُ إلَيكَ !
قالَ : بَلى ، قَد كُنتَ فيمَن قَتَلَ عُثمانَ بنَ عَفّانَ ! اِضرِبوا عُنُقَهُ . فَضُرِبَت عُنُقُهُ . ۴

83

مالِكٌ الأَشتَرُ

هو مالك بن الحارث بن عبد يغوث النّخعي الكوفي ، المعروف بالأشتر ؛ الوجه المشرق ، والبطل الَّذي لا يُقهَر ، واللّيث الباسل في الحروب ، وأصلب صحابة الإمام أمير المؤمنين عليه السلام وأثبتهم .
وكان الإمام عليه السلام يثق به ويعتمد عليه ، وطالما كان يُثني على وعيه ، وخبرته ، وبطولته ، وبصيرته ، وعظمته ، ويفتخر بذلك .
وليس بأيدينا معلومات تُذكر حول بدايات وعيه . وكان أوّل حضوره الجادّ في فتح دمشق وحرب اليرموك ۵ ، وفيها اُصيبت عينه ۶ فاشتهر بالأشْتَر ۷ .
وكان مالك يعيش في الكوفة . وكان طويل القامة ، عريض الصدر ، طلق اللّسان ۸ ، عديم المثيل في الفروسيّة ۹ . وكان لمزاياه الأخلاقيّة ومروءته ومَنعته وهيبته واُبّهته وحيائه ، تأثيرٌ عجيب في نفوس الكوفيّين ؛ من هنا كانوا يسمعون كلامه ، ويحترمون آراءه .
ونُفي مع عدد من أصحابه إلى حِمْص ۱۰ في أيّام عثمان بسبب اصطدامه بسعيد بن العاص والي عثمان ۱۱ . ولمّا اشتدّت نبرة المعارضة لعثمان عاد إلى الكوفة ، ومنع واليه ـ الَّذي كان قد ذهب إلى المدينة آنذاك ـ من دخولها ۱۲ .
واشترك في ثورة المسلمين على عثمان ۱۳ ، وتولّى قيادة الكوفيّين الذين كانوا قد توجّهوا إلى المدينة ، وكان له دور حاسم في القضاء على حكومة عثمان ۱۴ .
وكان يصرّ على خلافة الإمام عليّ عليه السلام بفضل ما كان يتمتّع به من وعي عميق ، ومعرفةٍ دقيقة برجال زمانه ، وبالتيّارات والحوادث الجارية يومذاك ۱۵ . من هنا كان نصير الإمام عليه السلام وعضده المقتدر عند خلافته . وقد امتزجت طاعته وإخلاصه له عليه السلام بروحه ودمه ، وكان الإمام عليه السلام أيضا يحترمه احتراما ، خاصّا ويقيم وزنا لآرائه في الاُمور .
وكان له رأي في بقاء أبي موسى الأشعري واليا على الكوفة ، ارتضاه الإمام عليه السلام وأيّده ۱۶ ، مع أنّه عليه السلام كان يعلم بمكنون فكر أبي موسى ، ولم يكن له رأي في بقائه ۱۷ .
وعندما كان أبو موسى يثبّط النّاس عن المسير مع الإمام عليه السلام في حرب الجمل ، ذهب مالك إلى الكوفة ، وأخرج أبا موسى ـ الَّذي كان قد عزله الإمام عليه السلام ـ منها ، وعبّأ النّاس من أجل دعم الإمام عليه السلام والمسير معه في الحرب ضدّ أصحاب الجمل ۱۸ . وكان له دور حاسم عجيب في الحرب . وكان على الميمنة فيها ۱۹ . واصطراعه مع عبد اللّه بن الزبير مشهور في هذه المعركة ۲۰ .
ولي مالك الجزيرة ۲۱ ـ وهي تشمل مناطق بين دجلة والفرات ـ بعد حرب الجمل . وكانت هذه المنطقة قريبة من الشام الَّتي كان يحكمها معاوية ۲۲ . واستدعاه الإمام عليه السلام قبل حرب صفّين .
وكان على مقدّمة الجيش في البداية ، وقد هَزم مقدّمة جيش معاوية .
ولمّا استولى جيش معاوية على الماء وأغلق منافذه بوجه جيش الإمام عليه السلام ، كان لمالك دور فاعل في فتح تلك المنافذ والسيطرة على الماء ۲۳ . وكان في الحرب مقاتلاً باسلاً مقداما ، رابط الجأش مجدّا مستبسلاً ، وقد قاتل بقلبٍ فتيّ وشجاعة منقطعة النّظير ۲۴ . وتولّى قيادة الجيش مع الأشعث ۲۵ ، وكان على خيّالة الكوفة طول الحرب ۲۶ ، وأحيانا كان يقود أقساما اُخرى من الجيش ۲۷ .
وفي معارك ذي الحجّة الاُولى كانت المسؤوليّة الأصليّة والدور الأساس للقتال على عاتقه ۲۸ . وفي المرحلة الثانية ـ شهر صفر ـ كان يقود القتال أيضا يومين في كلّ ثمانية أيّام ۲۹ .
وكان له مظهر عجيب في المنازلات الفرديّة للقتال ، وفي حلّ عُقَد الحرب ، وعلاج مشاكل الجيش ، والنّهوض بعب ء الحرب ، والسير بها قُدما بأمر الإمام عليه السلام . بَيد أنّ مظهره الباهر الخالد قد تجلّى في الأيّام الأخيرة منها ، بخاصّة «يوم الخميس» و «ليلة الهَرير» .
وكان يوم الخميس وليلة الجمعة «ليلة الهرير» مسرحا لعرض عجيب تجلّت فيه شجاعته ، وشهامته ، واستبساله ، وقتاله بلا هوادة ، إذ خلخل نظم الجيش الشامي ، وتقدّم صباح الجمعة حتى أشرف على خيمة القيادة ۳۰ .
وصار هلاك العدوّ أمرا محتوما ، وبينا كان الظلم يلفظ أنفاسه الأخيرة ، والنّصر يلتمع في عيون مالك ، تآمر عمرو بن العاص ونشر فخّ مكيدته ، فأسرعت جموع من جيش الإمام ـ وهم الذين سيشكّلون تيّار الخوارج ـ ومعهم الأشعث إلى مؤازرته ، فازداد الطين بلّةً بحماقتهم . وهكذا جعلوا الإمام عليه السلام في وضعٍ حَرِج ليقبل الصلح ، ويُرجعَ مالكا عن موقعه المتقدّم في ميدان الحرب . وكان طبيعيّا في تلك اللّحظة المصيريّة الحاسمة العجيبة أن يرفض مالك ، ويرفض معه الإمام عليه السلام أيضا ، لكن لمّا بلغه أنّ حياة الإمام في خطر ، عاد بروح ملؤها الحزن والألم ، فأغمد سيفه ، ونجا معاوية الَّذي أوشك أن يطلب الأمان من موت محقَّق ، وخرج من مأزق ضاق به ! ! ۳۱
وشاجر مالكٌ الخوارجَ والأشعثَ ، وكلّمهم في حقيقة ما حصل ، وأنبأهم ، بما يملك من بصيرة وبُعد نظر ، أنّ جذر تقدّسهم يكمن في تملّصهم من المسؤوليّة ، وشغفهم بالدنيا ۳۲ .
وحين اقترح الإمام عليه السلام عبدَ اللّه بن عبّاس للتحكيم ورفَضه الخوارج والأشعث ، اقترح مالكا ، فرفضوه أيضا مصرِّين على يمانيّة الحَكَم ، في حين كان مالك يمانيّ المحتد ، وهذا من عجائب الاُمور ! ۳۳
وعاد مالك بعد صفّين إلى مهمّته ۳۴ . ولمّا اضطربت مصر على محمّد بن أبي بكر وصعب عليه أمرها وتمرّد أهلها ، انتدب الإمام عليه السلام مالكا وولّاه عليها ۳۵ . وكان قد خَبَر كفاءته ، ورفعته ، واستماتته ، ودأبه ، ووعيه ، وخبرته في العمل ، فكتب إلى أهل مصر كتابا يعرّفهم به ، قال فيه :
« ... بَعَثتُ إلَيكُم عَبدا مِن عِبادِ اللّهِ ، لا يَنامُ أيّامَ الخَوفِ ، ولا يَنكُلُ عَنِ الأَعداءِ ساعاتِ الرَّوعِ ، أشَدَّ عَلَى الفُجّارِ مِن حَريقِ النّارِ ، وهُوَ مالِكُ بنُ الحارِثِ أخو مَذحِجٍ ، فَاسمَعوا لَهُ وأطيعوا أمرَهُ فيما طابَقَ الحَقَّ ؛ فَإِنَّهُ سَيفٌ مِن سُيوفِ اللّهِ ، لا كَليلُ الظُّبَةِ ۳۶ ولا نابِي ۳۷ الضَّرِيبَةِ ؛ فَإِن أمَرَكُم أن تَنفِروا فَانفِروا ، وإن أمَرَكُم أن تُقيموا فَأَقيموا ؛ فَإِنَّهُ لا يُقدِمُ ولا يُحجِمُ ولا يُؤَخِّرُ ولا يُقَدِّمُ إلّا عَن أمري ، وقَد آثَرتُكُم بِهِ عَلى نَفسي لِنَصيحَتِهِ لَكُم ، وشِدَّةِ شَكيمَتِهِ عَلى عَدُوِّكُم» ۳۸ .
وكانت تعليماته عليه السلام الحكوميّة ـ المشهورة بـ «عهد مالك الأشتر» ـ أعظم وأرفع وثيقة للحكومة وإقامة القسط ، وهي خالدة على مرّ التاريخ ۳۹ .
وكان معاوية قد عقد الأمل على مصر ، وحين شعر أنّ جميع خططه ستخيب بذهاب مالك إليها ، قضى عليه قبل وصوله إليها . وهكذا استُشهد ليث الوغى ، والمقاتل الفذّ ، والنّاصر الفريد لمولاه ، بطريقة غادرة بعدما تناول من العسل المسموم بسمّ فتّاك ، وعرجت روحه المشرقة الطاهرة إلى الملكوت الأعلى ۴۰ .
وحزن الإمام عليه السلام لمقتله ، حتى عَدّ موته من مصائب الدهر ۴۱ . وأبّنه فكان تأبينه إيّاه فريدا ؛ كما أنّ وجود مالك كان فريدا له في حياته عليه السلام ۴۲ .
ولمّا نُعي إليه مالك وبلغه خبر استشهاده المؤلم ، صعد المنبر وقال :
«ألا إنَّ مالِكَ بنَ الحارِثِ قَد قَضى نَحبَهُ ، وأوفى بِعَهدِهِ ، ولَقِيَ رَبَّهُ ، فَرَحِمَ اللّهُ مالِكا ! لَو كانَ جَبَلاً لَكانَ فِنداً ۴۳ ، ولَو كانَ حَجَرا لَكانَ صَلداً . للّهِِ مالِكٌ ! وما مالِكٌ ! وهَل قامَتِ النِّساءُ عَن مِثلِ مالِكٍ ! وهَل مَوجودٌ كَمالِكٍ !» ۴۴ .
ومعاوية الَّذي كان فريدا أيضا في خبث طويّته ورذالته وضَعَته وقتله للفضيلة ، طار فرحا باستشهاد مالك ، ولم يستطع أن يخفي سروره ، فقال من فرط فرحه :
كان لعليّ بن أبي طالب يدان يمينان ، فقُطعت إحداهما يوم صفّين ـ يعني عمّار بن ياسر ـ وقُطعت الاُخرى اليوم ، وهو مالك الأشتر ۴۵ .
وكلّما كان يذكره الإمام عليه السلام ، يثقل عليه الغمّ والحزن ، ويتحسّر على فقده . وحين ضاق ذرعا من التحرّكات الجائرة لأهل الشام ، وتألّم لعدم سماع جُنده كلامه ، وتأوّه على قعودهم وخذلانهم له في اجتثاث جذور الفتنة ، قال رجل :
استبانَ فقدُ الأشتر على أهل العراقِ . لو كان حيّا لقلّ اللغط ، ولعلم كلّ امرئٍ ما يقول ۴۶ .
نطق هذا الرجل حقّا ، فلم يكن أحد في جيش الإمام عليه السلام مثل مالك .

1.الصَّرِيْف : صَوت الأنياب . وصَرَف نابَه وبِنابِه : حَرَقه [ : حَكَّه] فسمعت له صوتاً (لسان العرب : ج ۹ ص ۱۹۱ «صرف») .

2.من المجاز : تَهَدَّم عليه غَضَباً ؛ إذا تَوَعَّدَهُ . وفي الصِّحاح : اشتدَّ غَضَبُه (تاج العروس : ج ۱۷ ص ۷۴۴ «هدم») .

3.كأنّها بقايا الغبار الَّتي كسلت عن أوائله .

4.الإرشاد : ج ۱ ص ۳۲۷ ؛ الإصابة : ج ۵ ص ۴۸۶ الرقم ۷۵۱۶ نحوه وراجع تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۴۰۴ وتاريخ دمشق : ج ۵۰ ص ۲۵۶ .

5.تاريخ دمشق : ج ۵۶ ص ۳۷۹ .

6.تهذيب الكمال : ج ۲۷ ص ۱۲۷ الرقم ۵۷۳۱ ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج ۳ ص ۵۹۳ ، المعارف لابن قتيبة : ص ۵۸۶ ، سير أعلام النّبلاء : ج ۴ ص ۳۴ الرقم ۶ ، تاريخ دمشق : ج ۵۶ ص ۳۸۰ .

7.الشَّتَر : انقلاب جَفْن العين إلى أسفل . والرجُل أشْتَر (اُنظر النهاية : ج ۲ ص ۴۴۳ «شتر») .

8.وقعة صفّين : ص ۲۵۵ ؛ تاريخ الإسلام للذهبي : ج ۳ ص ۵۹۴ .

9.تاريخ الإسلام للذهبي : ج ۳ ص ۵۹۴ .

10.حِمْص : أحد قواعد الشام ، وتقع إلى الشمال من مدينة دمشق ، تبعد عنها ۱۵۰ كيلومترا ، وهي ذات بساتين ، وشربها من نهر العاصي . دخلت هذه المدينة تحت سيطرة المسلمين في سنة ۱۵ للهجرة (راجع تقويم البلدان : ص ۲۶۱) .

11.أنساب الأشراف : ج ۶ ص ۱۵۵ و ۱۵۶ ، تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۳۱۸ ـ ۳۲۶ ، مروج الذهب : ج ۲ ص ۳۴۶ و ۳۴۷ .

12.أنساب الأشراف : ج ۶ ص ۱۵۷ ، تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۳۳۲ ، مروج الذهب : ج ۲ ص ۳۴۷ .

13.الجمل : ص ۱۳۷ ؛ تهذيب الكمال : ج ۲۷ ص ۱۲۷ الرقم ۵۷۳۱ ، تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۳۲۶ ، مروج الذهب : ج ۲ ص ۳۵۲ ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج ۳ ص ۵۹۴ ، تاريخ دمشق : ج ۵۶ ص ۳۸۱ ، سير أعلام النّبلاء : ج ۴ ص ۳۴ الرقم ۶ .

14.الشافي : ج ۴ ص ۲۶۲ ؛ الطبقات الكبرى : ج ۳ ص ۷۱ ، أنساب الأشراف : ج ۶ ص ۲۱۹ ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج ۳ ص ۴۴۸ .

15.تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۴۳۳ ، الإمامة والسياسة : ج ۱ ص ۶۶ .

16.الأمالي للمفيد : ص ۲۹۶ ح ۶ ، تاريخ اليعقوبي : ج ۲ ص ۱۷۹ ؛ تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۴۹۹ .

17.الأمالي للمفيد : ص ۲۹۵ ح ۶ .

18.الجمل : ص ۲۵۳ ؛ تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۴۸۷ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۳۲۹ ، البداية والنهاية : ج ۷ ص ۲۳۷ .

19.الأخبار الطوال : ص ۱۴۷ ، البداية والنهاية : ج ۷ ص ۲۴۴ و ۲۴۵ .

20.الجمل : ص ۳۵۰ ؛ تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۵۲۵ ، تهذيب الكمال : ج ۲۷ ص ۱۲۸ الرقم ۵۷۳۱ ، تاريخ دمشق : ج ۵۶ ص ۳۸۲ ، الأخبار الطوال : ص ۱۵۰ .

21.وقعة صفّين : ص ۱۲ ؛ تاريخ خليفة بن خيّاط : ص ۱۵۱ ، الأخبار الطوال : ص ۱۵۴ .

22.وقعة صفّين : ص ۱۲ .

23.وقعة صفّين : ص ۱۷۴ ـ ۱۷۹ ؛ المناقب للخوارزمي : ص ۲۱۵ـ۲۲۰ .

24.وقعة صفّين : ص ۱۹۶ و ص ۴۳۰ ؛ تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۵۷۵ ، الفتوح : ج ۳ ص ۴۵ .

25.تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۵۶۹ و ۵۷۰ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۳۶۴ .

26.تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۱۱ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۳۷۱ ، البداية والنهاية : ج ۷ ص ۲۶۱ .

27.وقعة صفّين : ص ۴۷۵ ؛ تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۴۷ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۳۸۵ .

28.تاريخ الطبري : ج ۴ ص ۵۷۴ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۳۶۶ ، البداية والنهاية : ج ۷ ص ۲۶۰ .

29.تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۱۲ و ۱۳ ، مروج الذهب : ج ۲ ص ۳۸۷ ـ ۳۸۹ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۳۷۱ و ۳۷۲ ؛ وقعة صفّين : ص ۲۱۴ .

30.وقعة صفّين : ص ۴۸۹ و ۴۹۰ ؛ تاريخ الطبري : ج۵ ص۴۸ـ۵۰، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۳۸۶ ، الفتوح : ج ۳ ص۱۸۵ـ ۱۸۸ .

31.وقعة صفّين : ص ۴۹۱ ؛ تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۵۰ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۳۸۷ .

32.وقعة صفّين : ص ۴۹۹ ـ ۵۰۴ ؛ مروج الذهب : ج ۲ ص ۴۰۲ ، تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۵۱ و ۵۲ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۳۸۷ ، الفتوح : ج ۴ ص ۱۹۷ و ۱۹۸ .

33.تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۹۵ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۴۱۰ ؛ الغارات : ج ۱ ص ۲۵۷ .

34.الأمالي للمفيد : ص ۷۹ ح ۴ ، الغارات : ج ۱ ص ۲۵۷ ـ ۲۵۹ ؛ أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۱۶۷ و ۱۶۸ ، تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۹۵ .

35.كلَّ السَّيفُ ، فهو كَلِيل : إذا لم يَقْطَع (النهاية : ج ۴ ص ۱۹۸ «كلل») . والظُّبة : حدّ السيف والسنان والنّصل والخنجر وما أشبه ذلك (لسان العرب : ج ۱۵ ص ۲۲ «ظبا») .

36.يقال : نَبا حدُّ السَّيف : إذا لم يَقْطَع (النهاية : ج ۵ ص ۱۱ «نبا») .

37.نهج البلاغة : الكتاب ۳۸ ، الأمالي للمفيد : ص ۸۱ ح ۴ ، الغارات : ج ۱ ص ۲۶۰ و ص ۲۶۶ ، الاختصاص : ص ۸۰ ؛ تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۹۶ ، تاريخ دمشق : ج ۵۶ ص ۳۹۰ .

38.نهج البلاغة : الكتاب ۵۳ ، تحف العقول : ص ۱۲۶ . وراجع : ج ۷ ص ۱۸ (واجبات مالك في حكومة مصر) .

39.أنساب الأشراف : ج ۳ ص ۱۶۸ ، تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۹۵ ـ ۹۶ ، مروج الذهب : ج ۲ ص ۴۲۰ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۴۱۰ ؛ الأماليللمفيد : ص ۸۲ ح ۴ ، الغارات : ج ۱ ص ۲۶۳ ، الاختصاص : ص ۸۱ ، تاريخ اليعقوبي : ج ۲ ص ۱۹۴ .

40.الأمالي للمفيد : ص ۸۳ ح ۴ ، الغارات : ج ۱ ص ۲۶۴ .

41.نهج البلاغة : الحكمة ۴۴۳ ، الأمالي للمفيد : ص ۸۳ ح ۴ ، رجال الكشّي : ج ۱ ص ۲۸۳ الرقم ۱۱۸ ، الغارات : ج ۱ ص ۲۶۵ ؛ الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۴۱۰ ، تاريخ الإسلام للذهبي : ج ۳ ص ۵۹۴ ، ربيع الأبرار : ج ۱ ص ۲۱۶ .

42.الفِنْد من الجبل : أنفه الخارج منه . وقيل : هو المُنفَرد من الجبال (النهاية : ج ۳ ص ۴۷۵ «فند») .

43.الاختصاص : ص ۸۱ ، الأمالي للمفيد : ص ۸۳ ح ۴ ، الغارات : ج ۱ ص ۲۶۵ كلاهما نحوه .

44.الغارات : ج ۱ ص ۲۶۴ ، الاختصاص : ص ۸۱ ؛ تاريخ الطبري : ج ۵ ص ۹۶ ، الكامل في التاريخ : ج ۲ ص ۴۱۰ .

45.الأمالي للطوسي : ص ۱۷۴ ح ۲۹۳ ، الغارات : ج ۲ ص ۴۸۱ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج13
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: مسعودی، عبدالهادی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 40310
صفحه از 621
پرینت  ارسال به