527
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج13

۶۶۳۷.شرح نهج البلاغة :محدّثان ، حديثى را نقل مى كنند كه فضيلت بزرگى را از اشتر، نشان مى دهد و آن فضيلت ، گواهى محكم پيامبر صلى الله عليه و آله به مؤمن بودن اوست . اين حديث را ابو عمر ابن عبد البَر در كتاب الاستيعاب (حرف جيم ، باب «جُندَب») آورده است .
ابو عمر مى گويد : چون وفات ابو ذر در رَبَذه نزديك شد ، همسرش اُمّ ذر به گريه افتاد . ابو ذر به او گفت : چه چيزى تو را به گريه انداخت؟
گفت : چگونه نگِريم ، در حالى كه تو در بيابانى بى آب و علف ، در حال جان دادنى و من لباسى كه اندازه كفن تو باشد ندارم و ناچار بايد به غسل و كفْن و دفن تو بپردازم ؟
ابو ذر گفت : خوش حال باش و گريه مكن كه من شنيدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد : «هرگاه پدر و مادر مسلمانى دو يا سه فرزند خود را از دست بدهند و بر آن صبر كنند و پاداش را از خدا بخواهند ، هرگز روى آتش را نمى بينند» و سه فرزند از ما مرده است .
نيز شنيدم كه پيامبر خدا به عدّه اى ـ كه من هم در ميان آنها بودم ـ مى گويد : «يكى از شما در گوشه اى از بيابان بى آب و علف مى ميرد و گروهى مؤمن در آن جا حاضر مى شوند» و هيچ يك از آن گروه نمانده ، جز آن كه در آبادى و يا ميان جماعتى مرده است . پس ترديدى ندارم كه من ، آن يك نفرم .
به خدا سوگند ، نه دروغ مى گويم و نه به من دروغ گفته شده است . به جادّه ، خوب بنگر .
اُمّ ذر مى گويد كه گفتم : كجا را بنگرم ؟ حاجيان رفته اند و راه ها گسسته شده است!
گفت : برو و خوب بنگر .
اُمّ ذر مى گويد : من به سختى از توده شنْ بالا مى رفتم و از بالا نگاه مى كردم ، و سپس باز مى گشتم و از او پرستارى مى كردم . در همين حال ، ناگهان ديدم كه مردانى پاى در ركاب و به سرعتِ كَركَس ، چهارنعل مى تازند و شتابان به سوى من مى آيند . نزد من ايستادند و گفتند : اى كنيز خدا! در چه حالى؟
گفتم : مردى از مسلمانان در حال جان دادن است . او را كَفَن مى كنيد؟
گفتند : او كيست؟
گفتم : ابو ذر است .
گفتند : صحابى پيامبر خدا؟
گفتم : آرى .
پس قربانْ صدقه او رفتند و شتابان به سوى او آمدند و وارد شدند . ابو ذر به آنان گفت : بشارت دهيد كه شنيدم پيامبر خدا به گروهى ـ كه من هم در ميان آنها بودم ـ مى گويد : «بى گمان ، مردى از ميان شما در گوشه اى از بيابان بى آب و علفى جان مى دهد ، در حالى كه گروهى از مؤمنان ، نزد او حاضرند» و همه آن گروه ، جز من ، در آبادى و ميان مردم جان داده اند و به خدا سوگند ، نه دروغ مى گويم و نه به من دروغ گفته شده است .
اگر پارچه اى از آنِ خود يا همسرم داشتم كه به اندازه كفنم بود ، نمى خواستم در پارچه ديگرى كفن بشوم . شما را سوگند مى دهم كه هريك از شما كه امير ، قَيِّم ۱ و يا پيك و يا نقيب ۲ است ، مرا كفن نكند .
امّ ذر مى گويد : در ميان آن گروه ، هيچ كس نبود كه يكى از اينها نباشد ، جز جوانى از انصار كه به ابو ذر گفت : اى عمو! من تو را با اين روپوشم كفن مى كنم و نيز با دو پارچه اى كه در اين كيسه دارم و بافته مادرم است .
ابو ذر گفت : تو مرا كفن كن .
پس جان داد و آن جوان انصارى او را كفن كرد و گروهى كه حاضر بودند ، او را غسل دادند و بر او نماز خواندند و به خاكش سپردند ، و همه آنان يمنى بودند .
ابو عمر ابن عبد البَر ، پيش از نقل اين حديث و در آغاز باب «جُندب» مى گويد : مسافرانى كه به طور اتّفاقى به هنگام جان دادن ابو ذر در رَبَذه حضور داشتند ، گروهى بودند كه از زمره ايشان ، حُجْر بن اَدْبَر و مالك بن حارث اشتر بودند .
من (ابن ابى الحديد) مى گويم كه حُجْر بن اَدبَر ، همان حجر بن عَدى است كه معاويه وى را كُشت و او از مهتران و بزرگان شيعه است ؛ و امّا اشتر ، او در ميان شيعه از ابو هذيل در ميان معتزله ، مشهورتر است .

1.در متن عربى ، «عريف» آمده است و او همان «قيّم» قبيله است كه سرپرستى آنان را به عهده دارد و احوال آنان را به حاكم ، گزارش مى دهد (ر . ك : النهاية : ج ۳ ص ۲۱۸) .

2.نقيب ، بزرگ قبيله است و بازرسى و خبرگيرى احوال قبيله را به عهده دارد (ر . ك : النهاية : ج ۵ ص ۱۰۱) .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج13
526

۶۶۳۷.شرح نهج البلاغة :قَد رَوَى المُحَدِّثونَ حَديثا يَدُلُّ عَلى فَضيلَةٍ عَظيمَةٍ لِلأَشتَرِ رحمه الله ، وهِيَ شَهادَةٌ قاطِعَةٌ مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بِأَنَّهُ مُؤمِنٌ ، رَوى هذَا الحَديثَ أبو عُمَرَ بنِ عَبدِ البَرِّ في كِتابِ الاِستيعابِ في حَرفِ الجيمِ ، في بابِ «جُندَب» ، قالَ أبو عُمَرَ :
لَمّا حَضَرَت أبا ذَرٍّ الوَفاةُ وهُوَ بِالرَّبَذَةِ بَكَت زَوجَتُهُ اُمُّ ذَرٍّ ، فَقالَ لَها : ما يُبكيكِ ؟
فَقالَت : ما لي لا أبكي وأنتَ تَموتُ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرضِ ، ولَيسَ عِندي ثَوبٌ يَسَعُكَ كَفَناً ، ولابُدَّ لي مِنَ القِيامِ بِجَهازِكَ ؟ !
فَقالَ : أبشِري ولا تَبكي ، فَإِنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «لا يَموتُ بَينَ امرَأَينِ مُسلِمَينِ وَلَدان أو ثَلاثَةٌ ، فَيَصبِرانِ ويَحتَسِبانِ فَيَرَيانِ النّارَ أبَدا» ؛ وقَد ماتَ لَنا ثَلاثَةٌ مِنَ الوُلدِ .
وسَمِعتُ أيضا رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لِنَفَرٍ أنَا فيهِم : «لَيموتَنَّ أحَدُكُم بِفَلاةٍ مِنَ الأَرضِ يَشهَدُهُ عِصابَةٌ مِنَ المُؤمِنينَ» ، ولَيسَ مِن اُولئِكَ النَّفَرِ أحَدٌ إلّا وقَد ماتَ في قَريَةٍ وجَماعَةٍ . فَأَنَا ـ لا أشُكُّ ـ ذلِكَ الرَّجُلُ ، وَاللّهِ ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ ، فَانظُرِي الطَّريقَ .
قالَت اُمُّ ذَرٍّ : فَقُلتُ : أنّى وقَد ذَهَبَ الحاجُّ وتَقَطَّعَتِ الطُّرُقُ ؟ !
فَقالَ : اِذهَبي فَتَبَصَّري .
قالَت : فَكُنتُ أشتَدُّ إلَى الكَثيبِ ، فَأَصعَدُ فَأَنظُرُ ، ثُمَّ أرجِعُ إلَيهِ فَاُمَرِّضُهُ ، فَبَينا أنَا وهُوَ عَلى هذِهِ الحالِ إذ أنَا بِرِجالٍ عَلى رِكابِهِم ، كَأَنَّهُمُ الرَّخَمُ ۱ ، تَخُبُّ بِهِم رَواحِلُهُم ، فَأَسرَعوا إلَيَّ حَتّى وَقَفوا عَلَيَّ ، وقالوا : يا أمَةَ اللّهِ ، ما لَكِ ؟
فَقُلتُ : اُمرُؤٌ مِنَ المُسلِمينَ يَموتُ ، تُكَفِّنونَهُ ؟
قالوا : ومَن هُوَ ؟ قُلتُ : أبو ذَرٍّ . قالوا : صاحِبُ رَسولِ اللّهِ عليه السلام ؟
قُلتُ : نَعَم ، فَفَدَّوهُ بِآبائِهِم واُمَّهاتِهِم ، وأسرَعوا إلَيه حَتّى دَخَلوا عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُم : أبشِروا فَإِنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لِنَفَرٍ أنَا فيهِم : «لَيَموتَنَّ رَجُلٌ مِنكُم بِفَلاةٍ مِنَ الأَرضِ تَشهَدُهُ عِصابَةٌ مِنَ المُؤمِنينَ» ، ولَيسَ مِن اُولئِكَ النَّفَرِ إلّا وقَد هَلَكَ في قَريَةٍ وجَماعَةٍ ، وَاللّهِ ما كَذَبتُ ولا كُذِبتُ ، ولَو كانَ عِندي ثَوبٌ يَسَعُني كَفَنا لي أو لاِمرَأَتي لَم اُكَفَّن إلّا في ثَوبٍ لي أو لَها ؛ وإنّي أنشُدُكُمُ اللّهَ ألّا يُكَفِّنَني رَجُلٌ مِنكُم كانَ أميرا أو عَريفا ۲ أو بَريدا أونَقيبا ۳ !
قالَت : ولَيسَ في اُولئِكَ النَّفَرِ أحَدٌ إلّا وقَد قارَفَ بَعضَ ما قالَ ، إلّا فَتىً مِنَ الأَنصارِ قالَ لَهُ : أَنا اُكَفِّنُكَ يا عَمُّ في رِدائي هذا ، وفي ثَوبَينِ مَعي في عَيبَتي مِن غَزلِ اُمّي .
فَقالَ أبو ذَرٍّ : أنتَ تُكَفِّنُني ، فَماتَ فَكَفَّنَهُ الأَنصارِيُّ وغَسَّلَهُ النَّفَرُ الَّذينَ حَضَروهُ وقاموا عَلَيهِ ودَفَنوهُ ؛ في نَفَرٍ كُلُّهُم يَمانٍ .
رَوى أبو عُمَرَ بنِ عَبدِ البَرِّ قَبلَ أن يَروِيَ هذَا الحَديثَ في أوَّلِ بابِ «جُندَب» : كانَ النَّفَرُ الَّذينَ حَضَروا مَوتَ أبي ذَرٍّ بِالرَّبَذَةِ - مُصادَفَةً - جَماعَةً ؛ مِنهُم حُجرُ بنُ الأَدبَرِ ، ومالِكُ بنُ الحارِثِ الأَشتَرُ .
قُلتُ : حُجرُ بنُ الأَدبَرِ هُو حُجرُ بنُ عَدِيٍّ الَّذي قَتَلَهُ مُعاوِيَةُ ، وهُوَ مِنَ أعلامِ الشّيعَةِ وعُظمائِها ، وأمَّا الأَشتَرُ فَهُو أشهَرُ فِي الشّيعَةِ مِن أبِي الهُذَيلِ فِي المُعتَزِلَةِ . ۴

1.الرَّخَم : نوعٌ من الطَّير معروفٌ ، واحدتُه رَخمة (النهاية : ج ۲ ص ۲۱۲ «رخم») .

2.عَرِيف : وهو القَيّم باُمور القبيلة أو الجَماعة من النّاسِ يَلِي اُمورَهُم ويتعرّف الأمير منه أحوالهم (النهاية : ج ۳ ص ۲۱۸ «عرف») .

3.النَقِيب : هو كالعَريف على القوم المُقَدَّم عليهم ، الَّذي يَتعرَّف أخبارهم ، وينقِّب عن أحوالهم : أي يُفَتِّش (النهاية : ج ۵ ص ۱۰۱ «نقب») .

4.شرح نهج البلاغة : ج ۱۵ ص ۹۹ .

تعداد بازدید : 51362
صفحه از 621
پرینت  ارسال به