94
ميثم تمّار
ابوسالم ، ميثم بن يحيى تَمّار اسدى ، از ياران بزرگوار امير مؤمنان ، امام حسن و امام حسين عليهم السلام است . امام على عليه السلام او را از زنى كه وى را به غلامى داشت ، خريد و آزاد كرد . او در محضر باب علم پيامبر صلى الله عليه و آله به جايگاه والايى از علم ، دست يافت تا آن جا كه او را عالِم به «مرگ ها و حوادث» دانسته اند .
على عليه السلام او را از چگونگى شهادت و رنج كشيدنش در راه خدا ، آگاه ساخته بود و او اين حقيقت را شكوهمند و تنبّه آفرين ، در پيش روى قاتل جلّاد و ستم پيشه اش بازگفت و با صلابت تمام بر حتميت آن پيشگويى معجزه آسا تأكيد كرد .
استوارى او در راه حق و استقامتش در دفاع از ولايت ، و زبان گويايش در اعلان حقايق ، بارها و بارها در بيان امامان عليهم السلام و بيان و قلم عالمان ، تبيين و گزارش شده است كه در ادامه ، برخى از آن متون خواهد آمد .
عبيد اللّه بن زياد ، چند روز قبل از شهادت امام حسين عليه السلام او را به شهادت رساند .
۶۶۷۱.الإرشاد :ميثم تمّار ، برده زنى از قبيله بنى اسد بود . امير مؤمنان ، او را خريد و آزاد كرد و به او فرمود : «نامت چيست؟» .
گفت : سالم .
فرمود : «پيامبر خدا به من خبر داده كه نامى كه پدر و مادر عَجَمت بر تو نهادند ، ميثم بوده است» .
گفت : خدا و پيامبرش و نيز تو ـ اى امير مؤمنان ـ راست گفتيد . به خدا سوگند ، نام من همان است .
فرمود : «پس به همان نامى كه پيامبر خدا تو را به آن ناميده ، بازگرد و نام سالم را واگذار» .
او هم به نام «ميثم» بازگشت و كُنيه اش را ابوسالم نهاد .
روزى على عليه السلام به او فرمود : «تو پس از من دستگير و به دار آويخته مى شوى و با سرنيزه تو را زخمى مى كنند و در روز سوم ، از بينى و دهانت خون سرازير مى شود و محاسنت را رنگين مى كند . منتظر آن رنگين شدن باش و تو دهمين نفرى هستى كه بر درِ خانه عمرو بن حُرَيث به دار آويخته مى شوى و چوبه دارت از همه آنان كوتاه تر و از همه به جوى آب ، نزديك تر است . بيا برويم تا نخلى را كه بر چوبه آن به دار كشيده مى شوى ، به تو نشان دهم» .
پس آن را به او نشان داد و ميثم ، نزد آن نخل مى آمد و كنارش نماز مى خواند و مى گفت : چه نخل مباركى! من براى تو آفريده شده ام و تو براى من آبيارى شده اى . و پيوسته با آن ، تجديد ديدار مى كرد تا آن كه قطع شد و مكان دار زدن در كوفه مشخّص شد و ميثم ، عمرو بن حريث را مى ديد و به او مى گفت : من همسايه تو مى شوم . پس خوبْ همسايه دارى كن .
و عمرو مى گفت : آيا خانه ابن مسعود را مى خرى يا خانه ابن حُكَيم را؟ و نمى دانست كه مقصود ميثم چيست .
ميثم در همان سالى كه به قتل رسيد ، حج گزارد ۱ و بر اُمّ سَلَمه ـ كه خدا از او خشنود باد ـ وارد شد . امّ سلمه گفت : تو كيستى؟
گفت : من ميثم هستم .
گفت : به خدا سوگند ، گاه مى شنيدم كه پيامبر خدا در دل شب ، سفارش تو را به على عليه السلام مى كند . پس ميثم از امّ سلمه درباره حسين عليه السلام پرسيد .
گفت : او در باغش است .
گفت : به او خبر بده كه من دوست داشتم بر او سلام دهم . ما همديگر را نزد پروردگار جهانيانْ ديدار مى كنيم ، إن شاء اللّه !
پس امّ سلمه برايش عطر خواست تا محاسنش را خوش بو كند و به او گفت : بدان كه به زودى اينها به خونت رنگين مى شود .
سپس به كوفه درآمد و عبيد اللّه بن زياد ، دستگيرش كرد و چون او را نزدش آوردند و گفته شد كه اين از محبوب ترين كسان نزد على عليه السلام بوده است ، گفت : چه مى گوييد ؟ اين مرد غير عرب ، اين گونه بود؟
به او گفته شد : آرى .
عبيد اللّه به او گفت : پروردگارت كجاست؟
گفت : در كمين هر ستمكار و تو يكى از ستمكارانى .
گفت : تو با آن كه عجمى ، مقصودت را خوب مى رسانى . سرورت درباره رفتار من با تو چه گفته است؟
گفت : به من خبر داده كه تو مرا پس از نُه نفر ديگر به دار مى كشى؛ دارى كه كوتاه ترين است . و نزديك ترين جاى به غَسّال خانه از آنِ من است .
گفت : با او مخالفت مى كنيم .
ميثم گفت : چگونه مخالفت مى كنى؟! به خدا سوگند ، او جز از پيامبر خدا و او جز از جبرئيل و او جز از خداى متعال به من خبر نداد . چگونه با اينان مخالفت مى كنى؟ بى گمان ، من جايگاه به دار كشيدنم را در كوفه مى شناسم و من نخستين كسى هستم كه در اسلام بر دهانم لگام مى بندند.
پس [ عبيد اللّه ] ، ميثم را با مختار بن ابى عُبَيد به زندان انداخت .
ميثم تمّار به مختار گفت : تو رهايى مى يابى و به خونخواهى حسين عليه السلام بر مى خيزى و اين كسى را كه ما را مى كشد ، مى كشى .
پس چون عبيد اللّه ، مختار را خواست تا وى را به قتل برساند ، پيكى نامه يزيد را براى عبيد اللّه آورد كه در آن به آزاد كردن مختار ، فرمان داده بود .
بدين ترتيب ، عبيد اللّه ، مختار را رها كرد و فرمان داد ميثم را به دار آويزند . پس ، از زندان ، بيرون آورده شد . مردى او را ديد و به او گفت : اى ميثم! لازم نبود كه به اين وضع ، دچار شوى .
ميثم ، لبخندى زد و در حالى كه به نخلْ اشاره مى كرد ، گفت : من براى آن آفريده شدم و آن براى من آبيارى شده است!
و چون به بالاى چوبه [ دار] برده شد ، مردم به گِرد او در جلوى درِ خانه عمرو بن حُرَيث ، جمع شدند .
عمرو گفت : به خدا سوگند ، او هميشه مى گفت : من همسايه تو مى شوم !
چون به دار كشيده شد ، عمرو به كنيزش فرمان داد كه زير چوبه دار را بروبد و آب بپاشد و آن جا را خوشبو كند و ميثم در همان حال ، به نقل فضايل بنى هاشم ، زبان گشود .
به ابن زياد گفته شد : اين جوان ، شما را رسوا كرد .
گفت : بر دهانش لگام بزنيد .
او نخستينِ خلق خدا بود كه پس از اسلام بر او لگام زدند و زمان كشته شدن ميثم ـ كه رحمت خدا بر او باد ـ ، ده روز پيش از ورود امام حسين بن على عليهماالسلام به عراق بود و در روز سوم به دار كشيدنش ، با سرنيزه زخمى اش كردند ، كه تكبير گفت و در پايان روز ، خون از دماغ و دهانش سرازير شد .