۶۳۶۱.الجملـ چون فرستاده احنف آمد و بر على عليه السلام وارد شد و خبر دست نگه داشتن قومش عليه على عليه السلام را به او داد ، مردى گفت : اى امير مؤمنان! اين [ احنف ]كيست؟
[ فرستاده] گفت : اين ، زيرك ترينِ عرب و بهترينِ آنان براى قومش است .
على عليه السلام فرمود : «چنين است و من او را با مُغَيرة بن شعبه مى سنجم كه به طائف رفته و در آن جا مانده و منتظر است تا ببيند مردم به فرمان چه كسى درمى آيند» .
آن مرد گفت : من گمان مى كنم كه احنف ، زودتر از مغيره به آنچه دوست دارى ، درآيد .
۶۳۶۲.وقعة صفّينـ در ياد كرد اعزام دو داور در پايان جنگ صفّين ـ: احنف بن قيس ، به سوى على عليه السلام رفت و گفت : اى امير مؤمنان! من در جنگ جمل ، دو راه به تو پيشنهاد كردم كه اگر بخواهى ، پيروانم را [ كه اندك اند ]به خدمت تو آورم و يا قبيله بنى سعد را [ كه بسيارند ]از [ جنگ با] تو بازدارم . پس گفتى قومت را بازدار كه همين جلوگيرى براى كمك به من كافى است . من نيز به فرمان تو ماندم .
اين عبد اللّه بن قيس (ابو موسى اشعرى) ، كسى است كه من عصاره خِرَدش را دوشيده و او را فردى سطحى و كُند ذهن يافته ام . او مردى از يمن است و قومش همراه معاويه اند .
تو اكنون با مردى سخت و گران جان (عمرو عاص) روبه رويى ؛ مردى كه با خدا و پيامبرش جنگيده است و كسى بايد به رويارويى اش برود كه چنان خود را از او دور نگه دارد كه گويى با ستارگان آسمان است و چنان خود را به آنان نزديك كند كه گويى در كف دستشان است .
پس مرا روانه كن كه به خدا سوگند ، عمرو ، هيچ گرهى را نمى گشايد ، مگر آن كه سخت تر از آن را برايت مى بندم . پس اگر مى گويى كه من از ياران پيامبر خدا نيستم ، پس صحابى ديگرى غير از عبد اللّه بن قيس را بفرست و مرا نيز با او بفرست .
على عليه السلام فرمود : «اينان عبد اللّه بن قيس را با آن كلاه زاهدنمايَش عَلَم كرده و نزد من آورده اند و گفته اند : اين را بفرست كه ما به او رضايت داريم و خداوند ، خود ، امر خويش را پيش مى برد» .
۶۳۶۳.وقعة صِفّينـ پس از دعوت على عليه السلام از اهالى بصره براى جنگ با معاويه و پس از اين كه ابن عبّاس ، نامه امام عليه السلام را بر ايشان خواند ـ: پس احنف بن قيس برخاست و گفت : آرى . به خدا سوگند ، به تو پاسخ مثبت مى دهيم و با تو حركت مى كنيم ، چه آسان باشد ، چه دشوار ، گوارا يا ناگوار ! و در اين راه ، اميد خير مى بريم و پاداشِ خداى بزرگ را .