4 / 9
زنده كردن درخت خشك
۵۸۷۸.إرشاد القلوبـ به نقل از حارث اعور هَمْدانى ـ: همراه امير مؤمنان به راه افتاديم تا به بوته زارهاى كوفه در حاشيه فرات رسيديم . در آن جا تنه درختى ديديم كه برگ هايش ريخته و چوبش خشك شده بود . ايشان با دست مبارك خود به آن زد و گفت : «به اذن خدا ، سبز شو و ميوه بده!» .
ناگهان ، شاخه هاى درخت ، سبز گشت و ميوه و برگ داد و گلابى هايى داد كه تا آن روز در بين ميوه هاى دنيا ، به خوبى آنها ديده نشده بود . از آن گلابى ها خورديم و كَنْديم و با خود برديم .
پس از چند روز ، [ دوباره] نزديك آن درخت رفتيم . ديديم هنوز سبز است و گلابى دارد .
4 / 10
ديوانه شدن استهزاكننده وى
۵۸۷۹.الإرشادـ به نقل از حكيم بن جبير ـ: على ، امير مؤمنان را روى منبر ديديم كه مى فرمود : «من ، بنده خدا و برادر پيامبر خدا هستم ، وارث پيامبر رحمت ، شدم و با سرور زنان اهل بهشت ، ازدواج كردم . من ، سَرور وصى ها و آخرينِ اوصياى پيامبرانم . هيچ كس جز من ، اين ادّعا را نخواهد كرد ، مگر آن كه خداوند ، وى را به مصيبت ، گرفتار خواهد نمود» .
مردى از قبيله عَبْس كه در بين مردمْ نشسته بود ، گفت : كيست كه بلد نباشد بگويد : «من بنده خدا و برادر پيامبر خدا هستم»؟!
هنوز از جايش بلند نشده بود كه شيطان ، وى را گرفتار ساخت . او را با پاهايش تا درِ مسجد كشيدند . از اقوامش پرسيديم كه : آيا پيش از اين در او بيمارى اى ديده بوديد؟
گفتند : هرگز!