۵۷۶۵.المعجم الكبيرـ به نقل از اسماء (دختر عُمَيس) ـ: پيامبر خدا ، نماز ظهر را در منطقه صهباء خواند و آن گاه ، على عليه السلام را در پى نيازى فرستاد .
پيامبر صلى الله عليه و آله نماز عصر را خوانده بود كه على عليه السلام بازگشت . پيامبر صلى الله عليه و آله سرش را دردامن على عليه السلام گذاشت و خوابيد . على عليه السلام او را تكان نداد تا آن كه خورشيد ،غروب كرد .
پيامبر صلى الله عليه و آله [پس از آن كه بيدار شد] ، گفت : «خداوندا! بنده ات على ، خودش راوقف پيامبرش كرد . پس ، خورشيد را برايش برگردان!» .
خورشيد براى وى طلوع كرد و بر كوه ها و زمين تابيد . على عليه السلام برخاست ، وضوگرفت و نماز عصر را خواند . سپس خورشيد ، غروب كرد و اين حادثه ، درمنطقه صهباء اتّفاق افتاد .
۵۷۶۶.كتاب من لايحضره الفقيهـ به نقل از اسماء (بنت عُمَيس) ـ: يك روز ، پيامبر خدا درخواب و سرش در دامن على عليه السلام بود كه نماز عصر على عليه السلام فوت شد تا اين كه غروب شد . پيامبر صلى الله عليه و آله [پس از بيدارى] گفت : «خداوندا! على در اطاعت تو واطاعت پيامبر تو بود . پس ، خورشيد را برايش برگردان!» .
سوگند به خدا ، خورشيد را كه غروب كرده بود ، ديدم كه پس از غروب ، طلوع كرد و كوه و زمينى نمانْد ، مگر اين كه خورشيد بر آن تابيد ، تا آن كه على عليه السلام برخاست ، وضو گرفت و نماز خواند . آن گاه ، خورشيد ، غروب كرد .