۶۰۲۰.تاريخ دمشقـ به نقل از انس بن مالك ـ: به پيامبر خدا كبكى بريان با نان و خَردَل پرورده در روغن زيتون ، هديه شد . فرمود : «بار الها! محبوب ترينْ بنده ات را برسان تا با من از اين غذا تناول كند» .
عايشه گفت : بار الها! آن شخص پدرم باشد . حفصه گفت : الهى! پدر من آن شخص باشد . من نيز گفتم : الهى! سعد بن عُباده را مشمول اين دعا قرار بده .
صداى در را شنيدم و خارج شدم . على عليه السلام پشتِدر بود . به وى گفتم : پيامبر خدا مشغول است . او برگشت .
دوباره صداى در شنيدم و خارج شدم . على عليه السلام پشت در بود . گفتم : پيامبر خدا مشغول است . وى برگشت .
بار ديگر ، صداى در آمد و على عليه السلام [ از پشت در] سلام كرد . پيامبر خدا ، صداى على عليه السلام را شنيد و [ به من ]فرمود : «بنگر كه چه كسى است» .
خارج شدم . على عليه السلام ، پشت دمِ در بود . نزد پيامبر خدا آمدم و به ايشان خبر دادم . فرمود : «بگذار وارد شود» .
على عليه السلام آمد . پيامبر خدا دوبار فرمود : «بار الها! او نزد من دوست داشتنى ترين بنده ات است !» .
۶۰۲۱.شرح الأخبارـ به نقل از ابو ايّوب انصارى ـ: به پيامبر خدا مرغى ـ كه به آن ، كبك گفته مى شود ـ هديه گرديد و پيش روى ايشان قرار داده شد . فرمود : «بار الها! محبوب ترينْ بنده ات را برسان تا با من از اين طعام ، تناول كند» .
انس بن مالك ، عايشه و حفصه نزديك ايشان نشسته بودند . عايشه گفت : بار الها! ابو بكر را مشمول اين دعا قرار بده .
حفصه گفت : بار الها! عمر را مشمول اين دعا قرار بده .
انس نيز گفت : بار الها! سعد بن عباده يا مردى از انصار را مشمول اين دعا قرار بده .
در ، به صدا درآمد . [ پيامبر صلى الله عليه و آله ] فرمود : «اى انس! بنگر چه كسى پشت در است» .
انس گفت : رفتم و على بن ابى طالب عليه السلام پشتِ در بود . به او گفتم : پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول است . على عليه السلام برگشت .
پيامبر خدا تأمّلى كرد . آن گاه ، سرش را بلند كرد و گفت : «بار الها! بهترين بنده ات را برسان تا همراه من از اين غذا بخورد» .
بار دوم ، در به صدا در آمد . پيامبر خدا فرمود : «اى انس! بنگر چه كسى پشت در است» .
رفتم و على بن ابى طالب عليه السلام پشتِ در بود . به وى گفتم : پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول است . وى برگشت .
پيامبر خدا مقدارى درنگ كرد و آن گاه ، دو دستش را بلند كرد و فرمود : «بار الها! در همين لحظه او را برسان» .
در به صدا در آمد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى انس! بنگر چه كسى پشت در است» .
على بن ابى طالب عليه السلام پشتِ در بود . به على عليه السلام گفتم : پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول است . آن گاه على عليه السلام دستش را بر سينه ام گذاشت و مرا به سمت ديوار راند و سپس داخل شد .
وقتى پيامبر خدا وى را ديد ، در آغوشش كشيد و دو بار فرمود : «بار الها! دوست داشتنى ترين بنده ات براى من!» ؛ يعنى او محبوب ترين بنده در نزد من و در نزد توست .
سپس به على عليه السلام فرمود : «اى على! چه چيز مانع ورود تو شد؟» .
[ على عليه السلام ] پاسخ داد : سه بار آمدم و هر بار ، اَنَسْ مرا برگرداند .
پيامبر صلى الله عليه و آله به من نگاه كرد و فرمود : «اى انس! چه چيز ، تو را به اين كار وا داشت ؟» .
پاسخ دادم : اى پيامبر خدا! مى خواستم اين دعا شامل يكى از مردان قومم (انصار) شود .
پيامبر خدا به من فرمود : «تو نخستين كسى نيستى كه قومش را دوست دارد» .