۶۰۸۴.المعجم الأوسطـ به نقل از عبد اللّه بن بُرَيده ، از پدرش ـ: پيامبر خدا على عليه السلام را به حكومت يمن و خالد بن وليد را به حكومت جَبَل فرستاد و [ قبل از رفتن آن دو ]فرمود : «اگر شما دو نفر به هم برخورديد ، على فرمانده سپاه است» .
دو گروه به هم رسيدند و غنايم بسيارى به دست آوردند كه همانند آن را پيش تر به دست نياورده بودند و على عليه السلام كنيزى را به عنوان خمس برداشت . خالد بن وليد ، مرا فرا خواند و گفت : فرصت را غنيمت شمار و كارى را كه على انجام داده است ، به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر بده .
به مدينه رفتم و وارد مسجد شدم . پيامبر خدا در منزلش بود و جمعى از يارانش بر درِ منزل ايشان ايستاده بودند . گفتند : اى بريده! چه خبر ؟
پاسخ دادم: خير است. خداوندْ مسلمانان را پيروز كرد.
پرسيدند : چرا به مدينه برگشتى ؟
پاسخ دادم : على ، كنيزى را به عنوان خمس برداشته است . آمده ام تا اين خبر را به پيامبر برسانم .
مردم گفتند : به پيامبر خبر بده ؛ زيرا اين خبر ، على را از چشم پيامبر صلى الله عليه و آله مى اندازد .
پيامبر خدا اين سخنان را مى شنيد . خشمناكْ بيرون آمد و فرمود : «چرا بعضى ها از على عيب جويى مى كنند؟ كسى كه از على عيب جويى كند ، از من عيب جويى كرده است و كسى كه از على جدا شود ، از من فاصله گرفته است . على از من است و من از على هستم . على از سرشت من آفريده شده است و من از سرشت ابراهيم عليه السلام آفريده شده ام و البته من از ابراهيم برترم . «نسلى كه بعض از آنان از [نسل ]برخى ديگرند ؛ و خداوندْ شنواى داناست» .
سپس فرمود : «اى بريده! آيا نمى دانى كه حقّ على بيش از كنيزى است كه به عنوان [ سمهش از] خمس براى خود برداشته است؟ و على در غياب من ، ولىّ شماست؟» .
گفتم : اى پيامبر خدا! به حقّ هم صحبتى ام با تو ، دستت را بگشا تا دوباره با تو بر اسلام ، بيعت كنم .
گفت : از او جدا نشدم تا بر اسلام با او بيعت كردم .