۶۰۸۵.مسند ابن حنبلـ به نقل از عبد اللّه بن بُرَيده ـ: پدرم بُرَيده ، به من خبر داد و گفت : چنان با على دشمن بودم كه كسى چنين با او دشمن نبود . مردى از قريش را فقط به خاطر دشمنى اش با على دوست مى داشتم . اين مرد با جمعى از سواركارانْ فرستاده شد و من همراه او بودم ، و با او همراه نشدم ، مگر به خاطر عداوتى كه با على داشت . اسيرانى گرفتيم و آن مرد، نامه اى براى پيامبر خدا نوشت و درخواست كرد كه براى گرفتن خُمس ، كسى را نزد ما بفرستد . [ پيامبر صلى الله عليه و آله ] على را به نزد ما فرستاد .
در بين اسيران ، دخترى نوجوان بود . على ، غنايم را تخميس كرد و قسمت نمود .
آن گاه ، سرپوشيده بيرون آمد . به وى گفتيم : اى ابو الحسن! چه شده است؟
فرمود : «آيا متوجّه نشديد كه در بين اسيران ، دخترى نوجوان بود؟ [ غنايم را ]تقسيم و تخميس كردم و آن دختر ، جزء خمس شد و در [ سهمِ] اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت و آن گاه به خاندان على انتقال يافت و آن را تصرّف كردم» .
آن مرد ، نامه اى به پيامبر صلى الله عليه و آله نوشت . گفتم : مرا همراه نامه بفرست . او هم مرا به عنوان گواه فرستاد . [ نامه را نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بردم و ]شروع كردم به خواندن نامه و [ هر بار] مى گفتم : راست گفته است .
پيامبر صلى الله عليه و آله نامه و دست مرا گرفت و فرمود : «آيا با على دشمنى مى ورزى؟».
گفتم : بله .
فرمود : «با على دشمنى نكن ، و اگر او را دوست دارى ، بر دوستى ات بيفزا . سوگند به كسى كه جان محمّد در دست اوست ، بهره آل على از خمس ، بيش از آن دختر نوجوان است» .
[ پدرم مى]گفت : پس از شنيدن اين سخنِ پيامبر خدا ، كسى محبوب تر از على نزد من نبود .
سوگند به كسى كه غير از او خدايى نيست ، در روايت اين ماجرا ، ميان من و پيامبر خدا ، كسى ديگر جز پدرم (بُرَيده) ، واسطه نيست .