۶۱۹۱.شرح نهج البلاغةـ به نقل از عبد الرحمان بن سائب ـ: روزى ، حَجّاج به عبد اللّه بن هانى ـ كه مردى از قبيله بنى اَوْد (بطنى از قحطان يا همان عرب يمن) و در ميان مردمش محترم بود و در همه جنگ ها همراه حَجّاج بود و از ياران و پيروان وى به شمار مى رفت ـ گفت : به خدا سوگند كه پس از اين ، دلاورى مانند تو وجود نخواهد داشت .
حَجّاج ، آن گاه در پى اسماء بن خارجه (رئيس قبيله بنى فَزاره) فرستاد [ و به وى گفت] كه : دخترت را به همسرى عبد اللّه بن هانى در آور . اسماء ، امتناع كرد و گفت : به خدا سوگند ، اين كار را نمى كنم . اين ، بزرگوارى نيست . ولى هنگامى كه حَجّاجْ تازيانه خواست ، گفت : چشم ؛ دخترم را به همسرى او در مى آورم .
حَجّاج ، سپس به دنبال سعيد بن قيس همْدانى (رئيس قبيله يمنىِ هَمْدان و بزرگ بنى كَهلان) فرستاد [ و به وى گفت] كه : دخترت را به همسرى عبد اللّه بن هانى اَوْدى در آور .
سعيد گفت : اود ، كيست؟ به خدا سوگند ، دخترم را به همسرى وى در نمى آورم . اين ، كار درستى نيست .
حَجّاج گفت : «شمشير را بياوريد» كه سعيد گفت : پس اجازه بده تا با خانواده ام مشورت كنم .
سعيد با خانواده اش مشورت كرد . آنان گفتند : دختر را به عقد وى در آور و جان خودت را در معرض [شرّ ]اين تبهكار نيفكن . پس سعيد ، دخترش را به همسرى عبد اللّه در آورد .
حَجّاج به عبد اللّه گفت : دختران رؤساى قبايل فزاره و همْدان را به همسرى ات در آوردم ، با اين كه قوم اَوْد ، در اين حدها نيست .
عبد اللّه گفت : خداوند ، امير را به سلامت دارد! چنين نگو ؛ چرا كه براى ما فضيلت هايى است كه براى هيچ يك از عرب ها نيست .
حَجّاج گفت : آنها چيستند؟ .
عبد اللّه پاسخ داد : هرگز امير مؤمنان ، عبد الملك ، در مجالس ما دشنام داده نشده است .
حَجّاج گفت : به خدا سوگند ، اين ، فضيلت است .
عبد اللّه گفت : در جنگ صِفّين ، هفتاد نفر از مردان ما همراه امير مؤمنان ، معاويه ، حضور داشتند و تنها يك مرد از ما همراه ابو تراب بود ؛ و تا آن جا كه مى دانم ، به خدا سوگند كه او مرد بدى بود .
حَجّاج گفت : به خدا سوگند ، اين ، فضيلت است .
عبد اللّه افزود : و زنان ما ، نذر كردند كه اگر حسين بن على كشته شود ، هر يك ده شتر جوان ، قربانى كنند و چنين كردند .
حَجّاج گفت : به خدا سوگند ، اين ، فضيلت است .
عبد اللّه گفت : و در ميان مردان ما كسى نيست كه دشنام و نفرين به على را بر او عرضه كرده باشند و او انجام نداده باشد و [ دشنام و نفرين به] دو پسرش (حسن و حسين) و مادر آن دو (فاطمه) را نيز بر آن نيفزوده باشد .
حَجّاج گفت : به خدا سوگند ، اين ، فضيلت است .
عبد اللّه گفت : و هيچ طايفه اى از عرب ها به زيبارويى و بانمكى ما نيست .
حَجّاج خنديد و گفت: اى ابو هانى! اين را ديگر رها كن.
عبد اللّه ، مردى بسيار بدقيافه ، لاغر اندام ، كج دهن ، دو بين و زشت رو بود كه غدّه اى در سرش داشت .