۶۲۱۵.الغاراتـ به نقل از كلبى ـ: هنگامى كه بُسر از مكّه به سوى طائف ۱ در حركت بود ، مغيرة بن شعبه به وى چنين نوشت: «امّا بعد؛ خبر حركتت به سمت حجاز و فرود آمدنت در مكّه و سختگيرى ات بر شكداران و گذشتت از گنهكاران و بزرگداشتت نسبت به خردمندان ، به من رسيد؛ و من نظرت را در اين خصوص ، ستايش كردم.
بر كار شايسته اى كه انجام مى دهى ، پايدار باش ، كه خداوند در كار خير ، جز خير ، بر خيرخواهان نمى افزايد .
خداوند ، ما و تو را از فرمان دهندگان به معروف ، حركت كنندگان به سوى حق ، و بسيار يادكنندگانِ خويش ، قرار دهد!» .
۶۲۱۶.الكامل فى التاريخـ در يادكردِ بيعت ولايت عهدى براى يزيد ـ: آغاز و ابتداى اين كار از مغيرة بن شعبه بود .
[ داستان از آن جا شروع شد كه] معاويه تصميم گرفت مغيره را از كوفه بردارد و سعيد بن عاص را به جاى وى به زمامدارى بگمارد . خبر اين تصميم به مغيره رسيد . [ او هم پيش خود ]گفت : درست ، آن است كه پيش معاويه بروم و استعفا بدهم تا بى علاقه گى ام به زمامدارى ، در پيش مردم ، آشكار گردد .
او پيش معاويه رفت و وقتى به [كاخ] او رسيد، به ياران خود گفت : اگر اكنون حكومت و زمامدارى را براى شما به دست نياورم ، هيچ گاه ، آن را به دست نخواهم آورد .
سپس پيش يزيد رفت و به وى گفت : بزرگان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان وى ، و بزرگان قريش و سردمداران آن ، از بين رفته اند و تنها فرزندان آنان باقى مانده اند و در بين اين فرزندان ، تو برترين ، خوش رأى ترين و آگاه ترينِ به سنّت و سياست هستى ؛ ولى نمى دانم چه چيزى مانع شده است كه امير مؤمنان [ معاويه] براى تو بيعت نمى گيرد .
يزيد گفت : فكر مى كنى كه اين كار ، شدنى است؟
گفت : آرى .
يزيد ، پيش پدرش رفت و سخن مغيره را به وى گفت .
معاويه ، مغيره را خواست و گفت : يزيد ، چه مى گويد؟
مغيره گفت : اى امير مؤمنان! خود ديدى كه پس از عثمان ، چه خونريزى و اختلافى به وجود آمد! يزيد مى تواند جانشين تو باشد . خلافت را براى وى استوار كن كه اگر براى تو پيشامدى شد ، او پناهى براى مردم و جانشينى براى تو باشد و [ بدين ترتيب ، ]نه خونى ريخته شود و نه فتنه اى به وجود آيد .
معاويه گفت : چه كسى براى من اين كار را انجام مى دهد؟
گفت : من ، مردم كوفه را و زياد ، مردم بصره را براى تو سامان خواهيم داد . پس از اين دو شهر ، هيچ كس با تو مخالفت نخواهد كرد .
معاويه گفت : به كارت برگرد و درباره اين موضوع با افرادى كه به آنان اعتماد دارى ، صحبت كن . بينديش و ما هم مى انديشيم .
مغيره با معاويه خداحافظى كرد و به سوى يارانش برگشت . يارانش گفتند : چه خبر؟
گفت : پاى معاويه را در ميان امّت محمّد ، در گودالى بس عميق نهادم و آن چنان شكافى در امّت انداختم كه هيچ گاه ترميم نخواهد شد . و اين شعر را خواند :
منم آن كه در نجواها (توطئه ها) حضور دارم
و دشمنان را برمى انگيزانم و خشم آنان را شعله ور مى كنم .
مغيره به كوفه آمد و جريان يزيد را با كسانى كه بدانها اعتماد داشت و مى دانست از پيروان بنى اميّه اند ، در ميان گذاشت . آنان بيعت با يزيد را قبول كردند . مغيره هيئتى ده نفره (و نيز گفته شده : بيشتر از ده نفر) از آنان را به سوى معاويه گسيل داشت و سى هزار درهم به آنان داد و پسرش موسى بن مغيره را بر آنان گماشت .
آنان پيش معاويه آمدند و بيعت با يزيد را براى او خوب جلوه دادند و وى را به گرفتن بيعت ، فرا خواندند .
معاويه گفت : در افشاى اين موضوع ، شتاب نكنيد و بر نظرتان پايدار باشيد .
آن گاه به موسى گفت : پدرت دين اينان را به چند خريده است؟
گفت : سى هزار درهم .
معاويه گفت : دينشان را ارزان فروخته اند!