گفت : اى امير مؤمنان! من پير شده ام و فراموش كرده ام.
على عليه السلام فرمود : «بار خدايا! اگر دروغ مى گويد ، در چهره اش لكّه سفيدى بيفكن كه عمامه اش نتواند آن را بپوشاند!» .
طلحة بن عُمَير مى گويد : سوگند به خدا كه پس از آن ، پيسى را در بين دو چشمش ديدم .
عثمان بن مُطرّف [ در اين باره] چنين روايت كرده است : در آخر عمر انس بن مالك ، مردى از وى درباره على بن ابى طالب عليه السلام پرسيد .
وى گفت : بر آن شده ام كه پس از روز صحن ، ۱ هيچ حديثى را كه در مورد على عليه السلام است و از من پرسش مى شود ، كتمان نكنم . «او سرسلسله پرهيزگاران در روز قيامت است» . سوگند به خدا كه اين را از پيامبرتان شنيدم. ۲
2 و 3 . اشعث بن قيس و جرير بن عبد اللّه
گفته اند كه : اشعث بن قيس كِنْدى و جرير بن عبد اللّه بَجَلى ، على عليه السلام را دشمن مى داشتند و على عليه السلام خانه جرير بن عبد اللّه را خراب كرده است .
اسماعيل بن جرير [ در اين باره] مى گويد : على ، دو بارْ خانه ما را ويران كرد.
حارث بن حُصَين ، گزارش داده است كه پيامبر خدا ، يك جفت از كفش هاى خود را به جرير بن عبد اللّه داد و فرمود : «اين دو كفش را نگه دار ، كه از دست رفتن آن دو ، [ هشدارى درباره] از دست رفتن دين توست» .
در روز جمل ، يكى از آن دو كفش از بين رفت و هنگامى كه على عليه السلام وى را به سوى معاويه گسيل داشت ، آن ديگرى نيز از بين رفت . سپس وى از على عليه السلام جدا شد و از جنگ ، كنار كشيد.