۶۲۵۸.الإرشادـ در بيان مظلوميت امير مؤمنان عليه السلام ـ: زمامدارانِ ستمكار ، كسانى را كه او به نيكى ياد مى كردند ، زير شلّاق مى گرفتند و حتّى به خاطر آن ، گردنشان را مى زدند و مردم را به اعلام بيزارى از وى وا مى داشتند .
رسم بر آن شده بود كه به هيچ شكل از على عليه السلام به خوبى ياد نشود ، چه رسد به اين كه از فضايل (برترى هاى) او ياد شود ، يا مناقب (بزرگوارى هاى) او گزارش گردد و يا درباره حقّانيت او استدلالى صورت گيرد .
۶۲۵۹.الأغانىـ به نقل از ابن شهاب بن عبد اللّه ـ: خالد بن عبد اللّه قَسرى (يكى از زمامداران بنى اميّه) به من گفت : برايم سيره بنويس . به وى گفتم : گاه مواردى از سيره على بن ابى طالب ـ كه درود خدا بر وى باد ـ به ذهنم خطور مى كند و آن را ياد مى كنم .
گفت : نه . مگر آن كه او را در قعر جهنّم ببينى (نشان دهى) .
7 / 1 ـ 4
ممنوعيت نام گذارى به نام وى
۶۲۶۰.الكامل ، مبرّدـ به نقل از ابو العبّاس ـ: درباره على بن ابى طالب ـ كه رحمت خدا بر او باد ـ روايت شده است كه وى در هنگام نماز ظهر ، عبد اللّه بن عبّاس را نديد . به ياران خود فرمود : «چرا ابن عبّاس نيامده است؟».
گفتند : بچّه دار شده است .
هنگامى كه على عليه السلام نماز را خواند ، فرمود : «نزد ابن عبّاس برويم» .
آن گاه ، نزد وى رفت و به وى تبريك گفت و فرمود : «خداوندِ بخشاينده را شكر مى گزارم . خداوند در آنچه به تو داده است ، براى تو بركت قرار دهد . نامش را چه گذاشته اى؟».
ابن عبّاس گفت : آيا رواست كه من ، قبل از تو ، وى را نام گذارى كنم؟
ابن عبّاس ، بچّه را خواست و نزد على عليه السلام آورد . على عليه السلام بچه را گرفت و كام وى را برداشت و برايش دعا كرد . سپس او را به ابن عبّاس برگرداند و فرمود : «آن را بگير ، اى پدر پادشاهان! او را على ناميدم و كنيه اش را ابو الحسن قرار دادم» .
هنگامى كه معاويه به قدرت رسيد ، به ابن عبّاس گفت : حقّ گذاشتن [ نام و كنيه على را ] بر فرزندانتان [نداريد . من اين ] فرزندت [را ابو محمّد كنيه دادم .
و عادت بر اين جارى شد ۱ ]كه كسى به نام و كنيه على ، نام گذارى نشود] .