485
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج12

۶۲۶۱.لسان الميزان :على بن جهم بن بدر بن محمّد بن مسعود بن اسد بن ادينه ساجى (شاعر روزگار متوكّل) ، مشهور به دشمنى با على و اهل بيت عليهم السلام و آنان را بسيار تحقير مى كرد .
گفته اند: وى پدرش را به خاطر آن كه او را على ناميده بود ، لعن مى كرد .

7 / 2

جعل ساختن احاديث در مذمّت وى

۶۲۶۲.شرح نهج البلاغة :استادمان ، ابو جعفر اِسكافى ـ كه خدا رحمتش كند ـ از دوستداران واقعى على عليه السلام بود و در برتر دانستن وى پافشارى مى كرد . گر چه باور به برترى داشتن على عليه السلام ، در بين همه همكيشان بغدادىِ ما (اهل سنّتْ) شايع بود ؛ ولى ابو جعفر در اين باور ، تندترينِ آنان از نظر سخن و بااخلاص ترين آنان از نظر اعتقاد بود .
ابو جعفر آورده است كه : معاويه گروهى از صحابه و گروهى از تابعيان را به نقل اخبار ناشايست درباره على عليه السلام گمارد تا موجب طعن على عليه السلام و بيزارى جستن از وى گردد و براى آنان در اين كار ، دست مزدى قرار داد كه موجب تشويق آنان به چنين كارهايى مى شد .
آنان ، آنچه را موجب خشنودى معاويه مى گشت ، ساختند ، از جمله آنان [ از صحابه] : ابو هُرَيره ، عمرو بن عاص ، مغيرة بن شعبه ؛ و از تابعيان ، عروة بن زبير بودند .
زُهْرى روايت كرده است كه عروة بن زبير براى وى نقل كرد كه : عايشه به من گفت : من پيش پيامبر خدا بودم كه عبّاس و على آمدند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اى عايشه! اين دو بر غير ملّت من (و يا فرمود : بر غير دين من) خواهند مُرد ...» .
امّا عمرو بن عاص نيز روايتى دارد كه بخارى و مسلم ، آن را به طور مُسنَد و متّصلِ به وى آورده اند كه گفت : از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : «خاندان ابو طالب ، اولياى من نيستند . ولىّ من ، تنها خدا و مؤمنان صالح اند» .
همچنين ، از ابو هريره ، روايتى نقل شده كه معنايش اين است كه على عليه السلام در زمان حيات پيامبر خدا از دختر ابو جهل ، خواستگارى كرده است .
اين كار على عليه السلام ، پيامبر صلى الله عليه و آله را خشمگين ساخت ، تا آن جا كه به منبر رفت و فرمود : «نه به خدا! هرگز! دختر ولىّ خدا و دختر دشمن خدا (ابو جهل) در يك جا (خانه) جمع نخواهند شد . فاطمه ، پاره تن من است . آنچه او را آزار دهد ، مرا نيز آزار مى دهد .
اگر على دختر ابو جهل را مى خواهد ، بايد نخست از دختر من جدا شود و سپس ، هر چه مى خواهد ، انجام دهد» و يا سخنى نزديك به اين مضمون .
اين حديث از طريق كرابيسى ، مشهور است ... .
اعمش ، روايت كرده است كه : ابو هريره ، وقتى كه در عام الجماعه ۱ همراه معاويه به عراق آمد ، به مسجد كوفه در آمد و هنگامى كه فراوانىِ استقبال كنندگان را ديد ، روى دو زانوى خود نشست و آن گاه ، چند بار روى طاسىِ سرش زد و گفت : اى مردم عراق! آيا مى پنداريد كه من بر خداوند و بر پيامبر او دروغ مى بندم و خودم را در دوزخ مى سوزانم؟ به خدا سوگند ، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : «هر پيامبرى حرمى دارد و حرم من در مدينه ، بين كوه عير ۲ و كوه ثور ۳ است . هر كس در آن جا بدعتى بگذارد ، بر او نفرين خدا و فرشتگان و همه مردم باد! و من گواهى مى دهم كه على در آن جا بدعت گذاشت» .
هنگامى كه سخن وى به گوش معاويه رسيد ، به وى جايزه داد ، احترامش كرد و او را به زمامدارى مدينه منصوب كرد ... .
ابو جعفر گفته است : از نظر اساتيد ما ، ابو هريره مورد ايراد است و روايتش رضايت بخش نيست . عمر ، او را با تازيانه زد و گفت : روايت بسيار كردى . مى سزد كه بر پيامبر خدا دروغ بسته باشى!
سُفيان ثَورى ، از منصور ، از ابراهيم تَيمى آورده است كه : علما از روايت ابو هريره ، جز آنچه مربوط به ذكر بهشت و جهنّم بود ، چيز ديگرى را قبول نمى كردند .
ابو اُسامه ، از اعمش روايت كرده است كه : ابراهيم ، درستْ روايت بود . هر گاه روايتى مى شنيدم ، پيش وى مى آمدم و آن را بر وى عرضه مى كردم .
روزى ، پيش وى آمدم و احاديثى از حديث هاى ابو صالح را كه از ابو هريره نقل كرده بود ، مطرح كردم . گفت : ابو هريره را رها كن . علما بسيارى از حديث هاى وى را رها مى كردند .
از على عليه السلام روايت شده است كه فرمود : بدانيد كه دروغْبندترينِ مردم (و يا فرمود : دروغگوترينِ موجودات زنده) بر پيامبر خدا ، ابو هُرَيره دَوسى بود . ابو يوسف روايت كرده است كه به ابو حنيفه گفتم : حديثى از پيامبر خدا به دست ما مى رسد كه با قياسِ ما مخالف است . با آن ، چه كار كنيم ؟
گفت : هر گاه آن حديث را افراد موثّق روايت كرده باشند ، به آن عمل مى كنيم و نظر خود را رها مى نماييم .
گفتم : نظر تو درباره روايت ابو بكر و عمر چيست؟
گفت : روايت آن دو ، تو را از ديگران بى نياز مى كند .
گفتم : روايت على و عثمان ، چه طور؟
گفت : آن دو نيز همچنين .
وقتى ديد صحابه را يكى يكى مى شمارم ، گفت : صحابه ، همه عادل اند، جز چند نفر . سپس از جمله آن چند نفر ، ابو هريره و انس بن مالك را برشمرد .
سفيان ثورى ، از عبد الرحمان بن قاسم ، از عمر بن عبد الغفّار روايت كرده است كه : وقتى ابو هريره به همراه معاويه به كوفه آمد ، شب ها در باب كِنده مى نشست و مردم ، اطراف وى مى نشستند . [روزى] جوانى از كوفيان آمد و پيش او نشست و گفت : اى ابو هريره! تو را به خدا سوگند ، آيا از پيامبر خدا شنيدى كه به على عليه السلام مى گفت : «خداوندا! هر كه او را دوست مى دارد ، دوستش بدار و هر كه او را دشمن مى دارد ، دشمنش بدار» .
[ ابو هريره] گفت : آرى .
جوان گفت : من خدا را گواه مى گيرم كه دشمنِ او را دوست گرفتى و با دوست او دشمن بودى . آن گاه برخاست و رفت .
راويان ، روايت كرده اند كه : ابو هريره در كوچه ها با بچّه ها غذا مى خورد و با آنان بازى مى كرد . زمانى كه فرماندار مدينه بود ، سخنرانى مى كرد و مى گفت : «سپاس ، خدايى را كه دين را موجب قوام و ابو هريره را امام قرار داد» و مردم به اين حرف وى مى خنديدند .
او در زمان فرماندارى اش بر مدينه ، در بازار ، راه مى رفت و هنگامى كه كسى را جلوتر از خود مى ديد ، پايش را به زمين مى كوبيد و مى گفت : «راه باز كنيد ، راه باز كنيد ، امير آمد» و منظورش خودش بود .
مى گويم : ابن قُتَيبه همه اينها را در كتاب المعارف در شرح حال ابو هريره آورده است و سخن او حجّت است ؛ چرا كه وى [ در نقل حديث ،] فرد متّهمى نيست .
ابو جعفر گفته است كه : مغيرة بن شعبه بر منبر كوفه ، على عليه السلام را آشكارا لعن مى كرد ؛ چرا كه در روزگار عمر ، به وى خبر رسيده بود كه على عليه السلام گفته است : «اگر مغيره را ببينم ، سنگسارش مى كنم» . و اين به خاطر زنايى بود كه مرتكب شده بود و ابو بكره عليه وى شهادت داده بود و زياد از شهادت دادن ، سر پيچيده بود . مغيره به خاطر اين و چيزهاى ديگرى كه در دلش جمع شده بود ، على عليه السلام را دشمن مى داشت .
نيز گفته است كه : از روايت هاى عروة بن زبير ، چنين بر مى آيد كه هر گاه از على عليه السلام ياد مى شد ، مغيرة بن شعبه به رعشه مى افتاد . آن گاه او را بد مى گفت و با يك دست ، روى دست ديگرش مى كوبيد و مى گفت : مخالفت نكردن على با [ اوامر و ]نواهى الهى ، ارزشى ندارد ؛ چرا كه او خون بسيارى از مسلمانان را ريخت .
نيز گفته است : در بين محدّثان ، كسانى بودند كه آن حضرت عليه السلام را دشمن مى داشته اند و درباره وى حديث هاى ناشايست نقل مى كرده اند . از جمله آنان ، حَريز بن عثمان است كه على عليه السلام را دشمن مى داشت و از او عيبْ جويى مى كرد و درباره اش اخبار دروغْ نقل مى كرد ... .
ابو بكر گفته است : ابو جعفر ، از ابراهيم ، از محمّد بن عاصم (صاحب خانات) برايم نقل كرد كه : حريز بن عثمان به ما گفت : اى مردم عراق! شما على بن ابى طالب را دوست مى داريد و ما او را دشمن مى داريم .
گفتند : چرا؟
گفت : چون اجداد مرا كشته است .
واقدى نقل كرده است كه : معاويه ، وقتى از عراق به شام برگشت (پس از بيعت امام حسن عليه السلام و جمع شدن مردم بر گرد معاويه) ، سخنرانى كرد و گفت : اى مردم! پيامبر خدا به من فرمود كه : «تو پس از من ، به خلافت خواهى رسيد . پس ، سرزمين مقدّس را برگزين ، كه در آن ، اَبدال (اولياى برجسته) الهى هستند» و من ، شما را برگزيدم . پس ابو تراب را لعن كنيد و مردم نيز على عليه السلام را لعن كردند .
روز بعد ، معاويه نامه اى نوشت و همه را گرد آورد و آن را بر آنان خواند . در آن نامه آمده بود : «اين ، نوشته اى است از سوى معاويه ، امير مؤمنان و صاحب وحى خداوند ؛ همان خدايى كه محمّد صلى الله عليه و آله را به عنوان پيامبر برگزيد ، و وى اُمّى بود و نمى توانست بخواند و بنويسد بخواند و بنويسد و آن گاه براى او از خاندان وى ، وزيرى نويسنده و امين برگزيد وحى بر محمّد صلى الله عليه و آله فرود مى آمد و من ، آن را مى نوشتم . او نمى دانست كه من چه مى نويسم ، و بين من و بين خدا ، هيچ كس از بندگانش نبود» .
همه حاضران گفتند : راست گفتى ، اى امير مؤمنان!
ابو جعفر گفته است كه : چنين روايت شده است كه معاويه ، صد هزار درهم به سمرة بن جندب بخشيد تا وى روايت كند كه آيه : «و از ميان مردم ، كسى است كه سخنش در زندگى اين دنيا ، تو را خوش آيد و خدا را بر آنچه در دل دارد ، گواه مى گيرد ، و حالْ آن كه او سخت ترينِ دشمنان است و چون برگردد [ يا رياستى يابد] ، كوشش مى كند كه در زمين ، فساد نمايد و كشت و نسل را نابود سازد ؛ و خداوند ، تباهكارى را دوست ندارد» ، درباره على بن ابى طالب عليه السلام و آيه : «و از ميان مردم ، كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى فروشد» ، درباره ابن ملجم ، نازل شده است .
سمره ، قبول نكرد . معاويه ، دويست هزار درهم داد و او قبول نكرد . معاويه ، سيصد هزار درهم داد و او قبول نكرد . آن گاه معاويه ، چهارصد هزار درهم داد و وى قبول كرد و آن را روايت نمود .

1.سال صلح امام حسن عليه السلام و معاويه را «عام الجماعة» مى گفتند . (م)

2.عير ، كوهى است در مدينه (معجم البلدان : ج ۴ ص ۱۷۲) .

3.ثَور ، كوهى است در مكّه (معجم البلدان : ج ۴ ص ۱۷۲) .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج12
484

۶۲۶۱.لسان الميزان :أمّا عَلِيُّ بنُ الجَهمِ بنِ بَدرِ بنِ مُحَمَّدِ بنِ مَسعودِ بن أسَدِ بنِ ادينَةَ الساجِيُّ الشّاعِرُ في أيّامِ المُتَوَكِّلِ فَكانَ مَشهورا بِالنَّصبِ ، كَثيرَ الحَطِّ عَلى عَلِيٍّ وأهلِ البَيتِ عليهم السلام . وقيلَ : إنَّهُ كانَ يَلعَنُ أباه لِمَ سَمّاهُ عَلِيّا . ۱

7 / 2

وَضعُ الأَحاديثِ في ذَمِّهِ

۶۲۶۲.شرح نهج البلاغة :ذَكَرَ شَيخُنا أبو جَعفَرِ الإسكافِيُّ رَحِمَهُ اللّهُ تَعالى ـ وكانَ مِنَ المُتَحَقِّقينَ بِمُوالاةِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَالمُبالِغينَ في تَفضيلِهِ وإن كانَ القَولُ بِالتَّفضيلِ عامّاً شائِعاً فِي البَغدادِيّينَ مِن أصحابِنا كافَّةً إلّا أنَّ أبا جَعفَرٍ أشَدُّهُم في ذلِكَ قَولاً ، وأخلَصُهُم فيهِ اعتِقاداً ـ أنَّ مُعاوِيَةَ وَضَعَ قَوماً مِنَ الصَّحابَةِ ، وقَوماً مِنَ التّابِعينَ عَلى رِوايَةِ أخبارٍ قَبيحَةٍ في عَلِيٍّ عليه السلام ، تَقتَضِي الطَّعنَ فيهِ ، وَالبَراءَةَ مِنهُ ، وجَعَلَ لَهَمُ عَلى ذلِكَ جُعلاً ۲ يُرغَبُ في مِثلِهِ ، فَاختَلَقوا ما أرضاهُ ، منهم : أبو هُرَيرَةُ ، وعَمروُ بنُ العاصِ ، وَالمُغيرَةُ بنُ شُعبَةَ ، ومِنَ التّابِعينَ : عُروَةُ بنُ الزُّبَيرِ .
رَوى الزُّهِريُّ أنَّ عُروَةَ بنَ الزُّبَيرِ حَدَّثَهُ ، قالَ : حَدَّثَتني عائِشَةُ ، قالَت : كُنتُ عِندَ رَسولِ اللّهِ ، إذ أقبَلَ العَبّاسُ وعَلِيٌّ ، فَقالَ : يا عائِشَةُ ، إنَّ هذَينِ يَموتانِ عَلى غَيرِ مِلَّتي !! أو قال : ديني ... .
وأمّا عَمرُو بنُ العاصِ ، فَرَوى عَنهُ الحَديثَ الَّذي أخرَجَهُ البُخارِيُّ ومُسلِمٌ في صَحيحَيهِما مُسنَدا مُتَّصِلاً بِعَمرِو بنِ العاصِ ، قالَ : سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : إنَّ آلَ أبي طالِبٍ لَيسوا لي بِأَولِياءَ ، إنَّما وَلِيِّيَ اللّهُ ، وصالِحُ المُؤمِنينَ .
وأمّا أبو هُرَيرَةَ فَرَوى عَنهُ الحَديثَ الَّذي مَعناهُ أنَّ عَلِيّا عليه السلام خَطَبَ ابنَةَ أبي جَهلٍ في حَياةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَأَسخَطَهُ ، فَخَطَبَ عَلَى المِنبَرِ وقالَ : لاهَا اللّهِ ! لا تَجتَمِعُ ابنَةُ وَلِيِّ اللّهِ وَابنَةُ عَدُوِّ اللّهِ أبي جَهلٍ ، إنَّ فاطِمَةَ بِضعَةٌ مِنّي ؛ يُؤذيني ما يُؤذيها ، فَإِن كانَ عَلِيٌّ يُريدُ ابنَةَ أبي جَهلٍ فَليُفارِقِ ابنَتي ، وَليَفعَل ما يُريدُ . أو كَلاماً هذَا مَعناهُ ، وَالحَديثُ مَشهورٌ مِن رِوايَةِ الكَرابيسِيِّ ... .
ورَوَى الأَعمَشُ قالَ : لَمّا قَدِمَ أبو هُرَيرَةَ العِراقَ مَعَ مُعاوِيَةَ عامَ الجَماعَةِ جاءَ إلى مَسجِدِ الكوفَةِ ، فَلَمّا رَأى كَثرَةَ مَنِ استَقبَلَهُ مِنَ النّاسِ جَثا عَلى رُكبَتَيهِ ، ثُمَّ ضَرَبَ صَلعَتَهُ مِرارا وقالَ : يا أهلَ العِراقِ أ تَزعُمونَ أنّي أكذِبُ عَلَى اللّهِ وعَلى رَسولِهِ ، واُحرِقُ نَفسي بِالنّارِ ! وَاللّهِ لَقدَ سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : إنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ حَرَما ، وإنَّ حَرمي بِالمَدينَةِ ما بَينَ عَيرٍ إلى ثَورٍ ۳ ، فَمَن أحدَثَ فيها حَدَثا فَعَلَيهِ لَعنَةُ اللّهِ وَالمَلائِكَةِ وَالنّاسِ أجمَعينَ . وأشهَدُ بِاللّهِ أنّ عَلِيّا أحدَثَ فيها .
فَلمّا بَلَغَ مُعاوِيَةَ قَولُهُ ، أجازَهُ ، وأكرَمَهُ ، ووَلّاهُ إمارَةَ المَدينَةِ ... .
قالَ أبو جَعفَرٍ : وأبو هُرَيرَةَ مَدخولٌ عِندَ شُيوخِنا ، غَيرُ مَرضِيِّ الرِّوايَةِ ، ضَرَبَهُ عُمَرُ بِالدِّرَّةِ وقالَ : قَد أكثَرتَ مِن الرِّوايَةِ وأحرِ ۴ بِكَ أن تَكونَ كاذِبا عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله .
ورَوى سُفيانُ الثَّورِيُّ عَن مَنصورٍ عَن إبراهيمَ التَّيمِيِّ ، قَالَ : كانوا لا يأخُذونَ عَن أبي هُرَيرَةَ إلّا ما كانَ مِن ذِكرِ جَنَّةٍ أو نارٍ .
ورَوى أبو اُسامَةَ عَنِ الأَعمَشِ ، قالَ : كانَ إبراهيمُ صَحيحُ الحَديثِ ، فَكُنتُ إذا سَمِعتُ الحَديثَ أتَيتُهُ فَعَرَضتُهُ عَلَيهِ . فَأَتَيتُه يَوما بِأَحاديثَ مِن حَديثِ أبي صالِحٍ عَن أبي هُرَيرَةَ ، فَقالَ : دَعني مِن أبي هُرَيرَةَ ؛ إنَّهُم كانوا يَتُركونَ كَثيراً مِن حَديثِهِ .
وقَد رَوى عَن عَلِيٍّ عليه السلام أنَّهُ قالَ : ألا إنَّ أكذَبَ النّاسِ ـ أو قالَ : أكذَبَ الأَحياءِ ـ عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أبو هُرَيرَةَ الدَّوسِيُّ .
ورَوى أبو يوسُفَ قالَ : قُلتُ لِأبي حَنيفَةَ : الخَبَرُ يَجيءُ عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُخالِفُ قِياسَنا ، ما تَصنَعُ بِهِ ؟ قالَ : إذا جاءَت بِهِ الرُّواةُ الثُّقاتُ عَمِلنا بِهِ ، وتَرَكنَا الرَّأيَ . فَقُلتُ : ما تَقولُ في رِوايَةِ أبي بَكرٍ وعُمَرَ ؟ فَقالَ : ناهيكَ بِهِما . فَقُلتُ : عَلِيٌّ وعُثمانُ ؟ قالَ : كَذلِكَ . فَلَمَّا رَآني أعُدُّ الصَّحابَةَ قالَ : وَالصَّحابَةُ كُلُّهُم عُدولٌ ، ما عَدا رِجالاً ، ثُمَّ عَدَّ مِنهُم أبا هُرَيرَةَ ، وأنَسَ بنَ مالِكٍ .
ورَوى سُفيانُ الثَّورِيُّ عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ القاسِمِ عَن عُمَرَ بنِ عَبدِ الغَفّارِ أنَّ أبا هُرَيرَةَ لَمّا قَدمَ الكوفَةَ مَعَ مُعاوِيَةَ كانَ يَجلِسُ بِالعَشِيّاتِ بِبابِ كِندَةَ ، ويَجلِسُ النّاسُ إلَيهِ ، فَجاءَ شابٌّ مِنَ الكوفَةِ فَجَلَسَ إلَيهِ ، فَقالَ : يا أبا هُرَيرَةَ ، أنشُدُكَ اللّهَ ! أ سَمِعتَ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ : اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ ، وعادِ مَن عاداهُ ؟ ! فَقالَ : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : فَأَشهَدُ بِاللّهِ لَقَد والَيتَ عَدُوَّهُ ، وعادَيتَ وَلِيَّهُ . ثُمَّ قامَ عَنهُ .
ورَوَتِ الرُّواةُ أنَّ أبا هُرَيرَةَ كانَ يُؤاكِلُ الصِّبيانَ فِي الطَّريقِ ، ويَلعَبُ مَعَهُم ، وكانَ يَخطُبُ وهُوَ أميرُ المَدينَةِ ، فَيَقولُ : الحَمدُ للّهِِ الَّذي جَعَلَ الدّينَ قِياما ، وأبا هُرَيرَةَ إماما ؛ يُضحِكُ النّاسَ بِذلِكَ . وكانَ يَمشي ـ وهُوَ أميرُ المَدينَةِ ـ فِي السّوقِ ، فَإِذَا انتَهى إلى رَجُلٍ يَمشي أمامَهُ ضَرَبَ بِرِجلَيهِ الأَرضَ ، ويَقولُ : الطَّريقُ ، الطَّريقُ ، قَد جاءَ الأَميرُ ؛ يَعني نَفسَهُ .
قُلتُ : قَد ذَكَرَ ابنُ قُتَيَبَةَ هذَا كُلَّهُ في كِتابِ المَعارِفِ في تَرجَمَةِ أبي هُرَيرَةَ ، وقَولُهُ فيهِ حُجَّةٌ ؛ لِأ نُّهُ غَيرُ مُتَّهَمٍ عَلَيهِ .
قالَ أبو جَعفَرٍ : وكانَ المُغيرَةُ بنُ شُعبَةَ يَلعَنُ عَلِيّا عليه السلام لَعناً صَريحا عَلى مِنبَرِ الكوفَةِ ، وكانَ بَلَغَهُ عَن عَلِيٍّ عليه السلام في أيّامِ عُمَرَ أنَّهُ قالَ : «لَئِن رَأيتُ المُغيرَةَ لَأَرجُمَنَّهُ بِأَحجارِهِ» ؛ يَعني واقِعَةَ الزِّنا بِالمَرأَةِ الَّتي شَهِدَ عَلَيهِ فيها أبو بَكرَةَ ، ونَكَلَ زِيادٌ عَنِ الشَّهادَةِ ، فَكانَ يُبغِضُهُ لِذاكَ ولِغَيرهِ مِن أحوالٍ اجتَمَعَت في نَفسِهِ .
قالَ : وقَد تَظاهَرَتِ الرِّوايَةُ عَن عُروَةَ بنِ الزُّبَيرِ أنَّهُ كانَ يَأخُذُهُ الزَّمَعُ ۵ عِندَ ذِكرِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَيَسُبُّهُ ، ويَضرِبُ بِإِحدى يَدَيهِ عَلَى الاُخرى ، ويَقولُ : وما يُغني أنَّهُ لَم يُخالِف إلى ما نُهِيَ عَنهُ ، وقَد أراقَ مِن دِماءِ المُسلِمينَ ما أراقَ !
قالَ : وقَد كانَ فِي المُحَدِّثينَ مَن يُبغِضُهُ عليه السلام ، ويَروي فيهِ الأَحاديثَ المُنكَرَةَ ، مِنهُم : حريزُ بنُ عُثمانَ ، كانَ يُبغِضُهُ ، ويَنتَقِصُهُ ، ويَروي فيهِ أخباراً مَكذوبَةً ... .
قالَ أبو بَكرٍ : وحَدَّثَني أبو جَعفَرٍ ، قالَ : حَدَّثني إبراهيمُ ، قالَ : حَدَثَني مُحَمَّدُ بنُ عاصِمٍ صاحِبُ الخاناتِ ، قالَ : قالَ لَنا حَريزُ بنُ عُثمانَ : أنتُم يا أهلَ العِراقِ تُحِبّونَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ ، ونَحنُ نُبغِضُهُ . قالوا : لِمَ ؟ قالَ : لِأ نَّهُ قَتَلَ أجدادي .
ورَوَى الواقِدِيُّ أنَّ مُعاوِيَةَ لَمّا عادَ مِنَ العِراقِ إلَى الشامِ ـ بَعدَ بَيعَةِ الحَسَنِ عليه السلام وَاجتماعِ النّاسِ إلَيهِ ـ خَطَبَ ، فَقالَ : أيُّهَا النّاسُ ! إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قالَ لي : إنَّكَ سَتَلِي الخِلافَةَ مِن بَعدي ، فَاختَرِ الأَرضَ المُقَدَّسَةَ ؛ فَإِنَّ فيهَا الأَبدالَ . وقَدِ اختَرتُكُم ، فَالعَنوا أبا تُرابٍ ! فَلَعَنوهُ .
فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ كَتَبَ كِتابا ، ثُمَّ جَمَعَهُم فَقَرَأَهُ عَلَيهِم ، وفيهِ : هذَا كِتابٌ كَتَبَهُ أميرُ المُؤمِنينَ مُعاوِيَةُ صاحِبُ وَحِي اللّهِ الَّذي بَعَثَ مُحَمَّدا نَبِيّا وكانَ اُمِّيّا لا يَقرَأُ ولا يَكتُبُ ، فَاصطَفى لَهُ مِن أهلِهِ وَزيرا كاتِبا أمينا ، فَكانَ الوَحيُ يَنزِلُ عَلى مُحَمَّدٍ وأنَا أكتُبُهُ ، وهُوَ لا يَعلَمُ ما أكتُبُ ، فَلَم يَكُن بَيني وبَينَ اللّهِ أحَدٌ مِن خَلقِهِ .
فَقالَ لَهُ الحاضِرونَ كُلُّهُم : صَدَقتَ يا أميرَ المُؤمِنينَ .
قالَ أبو جَعفَرٍ : وقَد رُويٍ أنَّ مُعاوِيَةَ بَذَلَ لِسَمُرَةَ بنِ جُندَبٍ مِئَةَ ألفِ دِرهَمٍ حَتّى يَروي أنَّ هذِهِ الآيَةَ نَزَلَت في عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ : «وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلى مَا فِى قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّى سَعى فِى الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ»۶ ، وأنَّ الآيَةَ الثّانِيَةَ نَزَلَتَ فِي ابنِ مُلجَمٍ ؛ وهِيَ قَولُهُ تَعالى : «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ»۷ ، فَلَم يَقبَل ، فَبَذَلَ لَهُ مِئَتَي ألفِ دِرهَمٍ ، فَلَم يَقبَل ، فَبَذَلَ لَهُ ثَلاثَمِئَةِ ألفٍ ، فَلَم يَقبَل ، فَبَذَلَ لَهُ أربَعمِئَةِ ألفٍ ، فَقَبِلَ ، ورَوى ذلِكَ . ۸

1.لسان الميزان : ج ۴ ص ۲۱۰ الرقم ۵۵۸ .

2.الجُعل : الأجر ، يقال : جَعَلتُ لهُ جُعلاً (المصباح المنير : ص ۱۰۲ «جعل») .

3.عَيْر وثَوْر : هما جبلان ؛ عَير بالمدينة وثَور بمكّة (معجم البلدان : ج ۴ ص ۱۷۲) .

4.حريّ بكذا : أي جدير وخليق ، ويُحدّث الرجلُ الرجل ، فيقول : ما أحراه ، وأحرِ به (لسان العرب : ج ۱۴ ص ۱۷۳ «حري») .

5.الزَّمَع : رِعدَة تعتري الإنسان إذا همّ بأمر ، والزَّمَع : القَلَق (لسان العرب : ج ۸ ص ۱۴۴ «زمع») .

6.البقرة : ۲۰۴ و ۲۰۵ .

7.البقرة : ۲۰۷ .

8.شرح نهج البلاغة : ج ۴ ص ۶۳ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج12
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: سلطانی، محمدعلی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 71697
صفحه از 591
پرینت  ارسال به