۶۲۷۲.الكامل فى التاريخ :در سال 41 هجرى ، معاويه ، مغيرة بن شعبه را بر كوفه گماشت . وقتى فرمان حكومت آن جا را به وى داد ، وى را فرا خواند و به وى گفت : امّا بعد! تا به امروز ، عصا به نام بردبار ، بر زمين زده نشده بود . ۱ خداوند حكيم ، تو را بى تعليم ، كارآ ساخته است ! مى خواستم چند چيز را به تو توصيه كنم ؛ ولى به خاطر اعتماد به آگاهى ات ، آنها را رها مى كنم ؛ امّا نمى توانم يك توصيه را ترك كنم : بدگويى به على و نكوهش وى ، رحمت فرستادن بر عثمان و استغفار براى وى ، عيبگيرى از ياران على و تبعيد آنان ، و ستايش از پيروان عثمان و نزديك سازى آنان به خويش را ترك نكن .
۶۲۷۳.المستدرك على الصحيحينـ به نقل از عبد اللّه بن ظالم ـ: مغيرة بن شعبه در سخنرانى خود ، على عليه السلام را دشنام مى گفت و سخنرانان را وا مى داشت كه وى را دشنام بگويند .
۶۲۷۴.أنساب الأشراف :معاويه ، مغيرة بن شعبه را بر كوفه گمارد و وى نُه سال ، فرمان روايى آن جا را به عهده داشت . او خوش رفتارترينِ مردم و آسايش جوترينِ آنان بود (!) ، جز آن كه نكوهش على و بدگويى به وى را رها نكرد و عيبجويى از قاتلان عثمان و لعن فرستادن بر آنان را وا نگذاشت .
۶۲۷۵.أنساب الأشراف :وليد بن عثمان بن عفّان ، پسرى به نام عبد اللّه داشت كه اظهار خداشناسى مى كرد و على عليه السلام را نفرين مى نمود و مى گفت : على ، دو جدّ من (عثمان و زبير) را كشت . مادر عبد اللّه ، دختر زبير بن عوّام بود .
او در شب عرفه ، رو به هشام بن عبد الملك ـ كه بر منبر بود ـ برخاست و گفت : اى امير مؤمنان! امروز ، روزى است كه خلفا لعن ابو تراب را در آن ، مستحب مى شمرده اند .
هشام گفت : اى عبد اللّه ! ما براى دشنام گفتن و لعن كردن كسى به اين جا نيامده ايم .