509
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج12

7 / 4

شكنجه كردن دوستداران او و آواره ساختن و كشتن آنان

۶۲۸۰.شرح نهج البلاغة :روايت شده است كه محمّد بن على باقر عليه السلام به يكى از ياران خود گفت : «فلانى! چقدر از قريش و حمايت آنان از هم عليه ما ستم ديديم و شيعيان و دوستداران ما چه قدر ستم ديدند!
پيامبر خدا در گذشت و به مردم ، خبر داده بود كه ما سزاوارترينِ مردم [ در سرپرستى] بر آنان هستيم . قريش ، عليه ما همدست شدند تا آن كه حكومت را از سر جاى خودش بيرون بردند و با همان حق و حجّت ما ، بر ضدّ انصارْ استدلال نمودند . آن گاه ، حكومت را دست به دست گرداندند تا اين كه به ما باز گشت ؛ ولى باز ، بيعت ما را شكستند و عليه ما جنگ به راه انداختند ؛ و صاحب حكومت (على عليه السلام ) ، همواره در سختىِ فزاينده بود تا آن كه كشته شد .
آن گاه با پسرش حسن عليه السلام بيعت شد و با او پيمانْ بسته شد ؛ ولى بعدا به وى نيرنگ زدند و او را تسليم كردند . عراقيان به وى هجوم آوردند ، تا آن جا كه خنجرى در پهلويش فرو بردند و اردوگاهش را غارت كردند و خلخال مادران فرزندانش را بردند تا اين كه با معاويه مصالحه كرد و خون خود و خاندان بسيار اندك خويش را حفظ كرد .
آن گاه ، بيست هزار نفر از عراقيان با حسين عليه السلام بيعت كردند ؛ ولى بعدا به او نيرنگ زدند و در حالى كه بيعتش بر گردنشان بود ، بر وى خروج كردند و او را كشتند .
پس از آن ، ما اهل بيت ، همواره خوار گشته ايم و مورد ستم قرار گرفته ايم ، كنار زده شده ايم ، اهانت شده ايم ، محروم گشته ايم ، كشته شده ايم ، ترسانده شده ايم و بر خون خود و خون دوستدارانمان در امان نبوده ايم .
و دروغگويان منكر [ منزلت ما] ، به خاطر دروغ و انكارشان ، جايگاهى به دست آوردند كه به وسيله آن ، در هر شهرى به حاكمان خويش و قاضيان جور و كارگزاران نابه كار ، تقرّب مى جويند و احاديث ساختگى و دروغ برايشان خوانند و از ما چيزهايى نقل مى كنند كه نگفته ايم و انجام نداده ايم تا ما را در بين مردم ، مبغوض سازند .
شدّت و اوج اين كارها در زمان معاويه ، پس از شهادت حسن عليه السلام بود كه شيعيان ما در هر شهرى كشته شدند و با صِرف گمان ، دست ها و پاهايشان قطع شد و هر كس كه از او به عنوان دوستدار ما يا مرتبط با ما ياد مى شد ، زندانى گشت يا اموالش به غارت رفت و يا خانه اش ويران شد . و پيوسته گرفتارى هاى ما ، تا زمان عبيد اللّه بن زياد (قاتل حسين عليه السلام ) رو به شدّت و افزايش بود .
سپس حَجّاجْ سر رسيد و با شدّت تمام شيعيان را كشت و با هر گمان و تهمتى آنان را به مجازات رساند . كار به جايى رسيد كه اگر به كسى «زِنديق» يا «كافر» مى گفتند ، برايش دوست داشتنى تر از آن بود كه به وى «شيعه على» بگويند .
نيز چنان شد كه افراد خوش نام ـ كه شايد به واقع ، پرهيزگار و راستگو هم بودند ـ در فضيلت برخى از زمامداران گذشته،احاديثى بزرگ و شگفتْ نقل مى كردند، حالْ آن كه خداوند متعال ، هرگز چنين فضيلت هايى را براى ايشان نيافريده بود و نه آنان چنين بودند و نه چنين اتّفاق افتاده بود. آنان مى پنداشتند كه اين احاديث ، حق اند؛ زيرا بسيارى از كسانى كه به دروغگويى و يا كم پَروايى شناخته نمى شدند ، آنها را روايت كرده بودند» .
ابو الحسن ، على بن محمّد بن ابى سيف مداينى ، در كتاب الأحداث آورده است كه : پس از عام الجماعه ، معاويه در بخش نامه اى يكسان به همه كارگزارانش نوشت : [ حكومت] نسبت به كسى كه چيزى از فضايل ابو تراب و خاندانش را نقل كند ، تعهّدى ندارد .
پس ، خطيبان در هر روستا و بر هر منبر ، على عليه السلام را لعن مى كردند ، از او برائت مى جستند و درباره او و خاندانش بد مى گفتند .
در آن زمان ، كوفيان ، به خاطر بسيار بودن شيعيان على عليه السلام در كوفه ، گرفتارترينِ مردم بودند . معاويه ، زياد بن سميّه را بر آن جا گمارد و بصره را هم به قلمرو وى افزود . او به جستجوى شيعيان پرداخت ـ و او آنان را مى شناخت ؛ زيرا در روزگار على عليه السلام از آنان بود ـ و آنان را در زير هر سنگ و كلوخى [ يافت و] كشت ، و ترساند . او دست ها و پاها را بريد ، چشم ها را ميل كشيد ، آنان را بر شاخه درختان به دار آويخت ، تبعيدشان نمود و از عراقْ آواره كرد ، تا جايى كه در كوفه شيعه شناخته شده اى نمانْد .
معاويه به همه كارگزاران خود نوشت كه گواهى هيچ يك از شيعيان على عليه السلام و خاندان وى را نپذيرند . [ نيز] نوشت : «در اطرافتان ، پيروان عثمان و دوستداران و وابستگان او و نيز آنان را كه فضايل (برترى ها) و مناقب (بزرگى هاى) او را روايت مى كنند ، بنگريد و به نشست هايشان نزديك شويد و مقرّبشان بداريد و بزرگشان بشماريد و هر چيزى را كه فردى از آنان روايت مى كند ، به همراه نام وى ، نام پدر و نام خاندانش برايم بنويسيد» .
آنان چنين كردند و در باب برترى ها و بزرگى هاى عثمان ، بسيار نقل كردند ، به خاطر اين كه معاويه براى آنان پاداش ، لباس ، هديه و زمين مى فرستاد و آنها را در بين عرب و غير عرب (مَوالى) تقسيم مى نمود .
اين كار به همه شهرها گسترش يافت و [ گروهى ]براى به دست آوردن منزلت و دنيا ، با هم مسابقه مى دادند . چنين نبود كه يكى از مردم ، پيش كارگزارى از كارگزاران معاويه بيايد و فضيلت و منقبتى براى عثمانْ نقل كند ، ولى نام وى نوشته نشود و مقرّب نگردد و مورد توجّه قرار نگيرد . تا مدّت ها كار ، چنين بود .
سپس معاويه به كارگزارانش نوشت : «درباره عثمان ، حديث ، بسيار شده و در هر كوى و برزن ، پراكنده گشته است.وقتى نامه من به دست شما رسيد،مردم را به روايت نمودن در فضايل صحابه و دو خليفه اوّل ، فرا بخوانيد و هيچ حديثى را كه يكى از مسلمانان درباره فضايل ابو ترابْ نقل مى كند ، رها مكنيد ، مگر آن كه در برابرش ، حديثى در فضيلت يكى از صحابه بياوريد ، كه اين كار براى من دوست داشتنى تر و چشم نوازتر ، و در برابر استدلال هاى ابو تراب و شيعيانش كوبنده تر ، و براى آنان از احاديث فضايل و مناقب عثمان ، كوبنده تر است» .
نامه وى براى مردم ، خوانده شد . از آن پس ، روايت هاى ساختگى و بى پايه بسيارى در فضايل صحابه نقل شد و مردم در نقل اين دستْ خبرها ، كوشش بسيار نمودند و با نقل آنها بر منبرها به تعريف و تمجيد از صحابه [ى مورد نظر] پرداختند و اين اخبار ساختگى به معلّمان مكتب خانه ها نيز ديكته شد و آنان به كودكان و نوجوانان نوآموز ، از اين احاديث بى حدّ و حصر دروغين آموختند ، تا آن كه آنها اين احاديث را همچون قرآن ، ياد گرفتند و روايت كردند . آنان حتّى به دختران و زنان و خدمتكاران و بردگان خود هم آموختند و تا آن جا كه در توانشان بود ، به اين كار ادامه دادند .
سپس معاويه ، در بخش نامه اى به كارگزارانش در همه شهرها نوشت : «بنگريد و هر كس را كه عليه وى دليلى (مبنى بر اين كه وى على و خاندانش را دوست دارد) اقامه شد ، نامش را از ديوان ، پاك كنيد و عطا و سهمش [ از بيت المال] را قطع كنيد» .
او نامه اى ديگر ، ضميمه آن ساخت كه : «هر كس را به دوستدارىِ اين قوم (على و خاندانش) متّهم دانستيد ، تنبيهش كنيد و خانه اش را ويران سازيد» .
در هيچ جا ، گرفتارى و بدبختى ، بيشتر از عراق و بويژه كوفه نبود ، به طورى كه اگر شخص مورد اطمينانى نزد يكى از شيعيان على عليه السلام مى آمد ، او وى را به اندرون خانه اش مى برد و در آن جا اسرارش را مى گفت و از خدمتكاران و بردگانش مى ترسيد و تا هنگامى كه از وى براى كتمان سخن ، سوگندهاى شديدى نمى گرفت ، با وى حرف نمى زد .
از اين رو ، حديث هاى ساختگى ، فراوان شد و بُهتان ، منتشر گشت و فقيهان ، قاضيان و كارگزاران بر همين روش ، پيش رفتند .
در اين مصيبت ، قاريان رياكار و افراد ضعيف نما كه به خداترسى و عبادتْ تظاهر مى كردند ، بيشترين نقش را داشتند . آنان احاديث بسيارى ساختند تا بدين وسيله ، پيش حاكمانشان بهره مند شوند و به مجالس ايشان نزديك گردند و به اموال ، اثاثيه و منزل ، دست يابند .
اين اخبار و احاديث ، كم كم به دست ديندارانى رسيد كه دروغ و بهتان را حلال نمى شمردند . آنان با اين پندار كه اين اخبار و احاديث ، درست اند ، آنها را قبول كردند و روايت نمودند ، كه اگر مى دانستند اين رواياتْ ساختگى اند ، هرگز آنها را روايت نمى نمودند و قبول نمى كردند .
روزگار ، چنين گذشت تا آن كه حسن بن على عليهماالسلام در گذشت و بلا و فتنه فزون شد و هيچ كس از اين قبيل مردم ( شيعه على عليه السلام ) باقى نماند ، جز آن كه بر خون خود ، نگران و يا در زمين ، آواره بود .
پس از شهادت حسين عليه السلام ، كار ، سخت تر شد و عبد الملك بن مروان به حكومت رسيد . او بر شيعه سخت گرفت و حَجّاج بن يوسف را بر آنان گمارد .
اهل عبادت و صلاح و دين ، از طريق دشمنى با على عليه السلام و دوستى با دشمنان وى و همچنين دوستى با آن گروه از مردم كه مدّعى بودند دشمن على عليه السلام هستند ، به حَجّاج ، تقرّب جستند و درباره فضل و سابقه و بزرگوارى ايشان (دشمنان واقعى و ادّعايى على عليه السلام ) ، بسيار روايت كردند و در به كوچك شمردن ، عيبجويى طعن على عليه السلام و ابراز دشمنى با او افراط كردند ، به گونه اى كه [ روزى ،] فردى ـ كه گفته مى شود پدر بزرگ عبد الملك بن قريب اَصمعى بوده است ـ در مقابل حَجّاج ايستاد و فرياد زد و گفت : اى امير! خانواده من درباره ام ستم روا داشته اند و نام مرا «على» گذاشته اند . من ، فقير و بيچاره ام و به عطاى امير ، نيازمند .
حَجّاج ، به وى خنديد و گفت : به خاطر ظرافت آنچه بِدان متوسّل شدى ، تو را زمامدار فلان منطقه گردانيدم .
ابن عرفه ـ مشهور به نفْطويه ، كه يكى از محدّثان بزرگ و برجسته است ـ در تاريخ خود ، مطلبى نقل كرده كه مؤيّد اين خبر است . او گفته است : بسيارى از احاديث ساختگى درباره فضايل صحابيان ، در روزگار بنى اميّه با انگيزه تقرّب جُستن به ايشان جعل شده است ؛ چرا كه آنها مى پنداشتند با اين كار ، بنى هاشم را منكوب [و از ميدان به در] مى كنند .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج12
508

7 / 4

تَعذيبُ مُحِبّيهِ وتَشريدُهُم وقَتلُهُم

۶۲۸۰.شرح نهج البلاغة :رُوِيَ أنَّ أبا جَعفَرٍ مَحمَّدَ بنَ عَلِيٍّ الباقِرَ عليه السلام قالَ لِبَعضِ أصحابِهِ : يا فُلانُ ، ما لَقينا مِن ظُلمِ قُرَيشٍ إيّانا وتَظاهُرِهِم عَلَينا ، وما لَقِيَ شيعَتُنا ومُحِبّونا مِنَ النّاسِ ! إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله قُبِضَ وَقد أخبَرَ أنّا أولَى النّاسِ بِالنّاسِ ، فَتَمالَأَت عَلَينا قُرَيشٌ حَتّى أخرَجَتِ الأَمرَ عَن مَعدِنِهِ ، واحتَجَّت عَلَى الأَنصارِ بِحَقِّنا وحُجَّتِنا ، ثُمَّ تَداوَلَتها قُرَيشٌ واحِدٍ بَعدَ واحِدٍ ، حَتّى رَجَعَت إلَينا ، فَنَكَثَت بَيعَتَنا ونَصَبَتِ الحَربَ لَنا ، ولَم يَزَل صاحِبُ الأَمرِ في صَعودٍ كَؤودٍ ۱ حَتّى قُتِلَ .
فبويِعَ الحَسَنُ ابنُهُ ، وعوهِدَ ، ثُمَّ غُدِرَ بِهِ ، واُسلِمَ ، ووَثَبَ عَلَيهِ أهلُ العِراقِ حَتّى طُعِنَ بِخَنجَرٍ في جَنبِهِ ، ونُهِبَت عَسكَرُهُ ، وعولِجَت ۲ خَلاليلُ اُمَّهاتِ أولادِهِ ، فَوادَعَ مُعاوِيَةَ ، وحَقَنَ دَمَهُ ودِماءَ أهلِ بَيتِهِ وهُم قَليلٌ حَقَّ قَليلٍ .
ثُمَّ بايَعَ الحُسَينَ عليه السلام مِن أهلِ العِراقِ عِشرونَ ألفاً ، ثُمَّ غَدَروا بِهِ ، وخَرَجوا عَلَيهِ وبَيعَتُهُ في أعناقِهِم ، وقَتَلوهُ ، ثُمَّ لَم نَزَل ـ أهلَ البَيتِ ـ نُستَذَلُّ ونُستَضامُ ونُقصى ونُمتَهَنُ ونُحرَمُ ونُقتَلُ ونُخافُ ولا نَأمَنُ عَلى دِمائِنا ودِماءِ أولِيائِنا . ووَجَدَ الكاذِبونَ الجاحِدونَ ؛ ـ لِكذِبِهِم وجُحودِهِم ـ مَوضِعاً يَتَقَرَّبونَ بِهِ إلى أولِيائِهِم وقُضاةِ السَّوءِ وعُمّالِ السَّوءِ في كُلِّ بَلدَةٍ ، فَحَدَّثوهُمِ بِالأَحاديثِ المَوضوعَةِ المَكذوبَةِ ، ورَوَوا عَنّا ما لَم نَقُلهُ وما لَم نَفعَلهُ ؛ لِيُبَغِّضونا إلَى النّاسِ . وكانَ عِظَمُ ذلِكَ وكِبَرُهُ زَمَنَ مُعاوِيَةَ بَعدَ مَوتِ الحَسَنِ عليه السلام ؛ فَقُتِلَت شيعَتُنا بِكُلِّ بَلدَةٍ ، وقُطِعَتِ الأَيدي وَالأَرجُلِ عَلَى الظِّنَّةِ ، وكانَ مَن يُذكَرُ بِحُبِّنا وَالاِنقِطاعِ إلَينا سُجِنَ ، أو نُهِبَ مالُهُ ، أو هُدِمَت دارُهُ ، ثُمَّ لَم يَزَل البَلاءُ يَشتَدُّ ويَزدادُ إلى زَمانِ عُبَيدِ اللّهِ بن زِيادٍ قَاتِلِ الحُسَينِ عليه السلام .
ثُمَّ جَاءَ الحَجّاجُ فَقَتَلَهُم كُلَّ قِتلَةٍ ، وأخَذَهُم بِكُلِّ ظِنّةٍ وتُهمَةٍ ، حَتّى إنَّ الرَّجُلَ لَيُقالُ لَهُ : «زِنديقٌ» أو «كافِرٌ» أحَبُّ إلَيهِ مِن أن يُقالَ : «شيعَةُ عَلِيٍّ» ، وحَتّى صارَ الرَّجُلُ الَّذي يُذكَرُ بِالخَيرِ ـ ولَعَلَّهُ يَكونُ وَرِعاً صَدوقاً ـ يُحَدِّثُ بِأَحاديثَ عَظيمَةٍ عَجيبَةٍ مِن تَفضيلِ بَعضِ مَن قَد سَلَفَ مِنَ الوُلاةِ ولَم يَخلُقِ اللّهُ تَعالى شَيئا مِنها ، ولا كانَت ، ولا وقَعَت ، وهُوَ يَحسَبُ أنَّها حَقٌّ ؛ لِكَثرَةِ مَن قَد رَواها مِمَّن لَم يُعرَف بِكَذِبٍ ولا بِقِلَّةٍ وَرَعٍ .
ورَوى أبُو الحَسَن عَلِيُّ بنُ مُحَمَّدِ بنِ أبي سَيفٍ المَدائِنِيُّ في كِتابِ الأَحداثِ قالَ : كَتَبَ مُعاوِيَةُ نُسخَةً واحِدَةً إلى عُمّالِهِ بَعدَ عامِ الجَماعَةِ : أن بَرِئَتِ الذِّمّةُ مِمَّن رَوى شَيئا مِن فَضلِ أبي تُرابٍ وأهلِ بَيتِهِ . فَقامَتِ الخُطَباءُ في كُلِّ كورَةٍ وعَلى كُلِّ مِنبَرٍ يَلعَنونَ عَلِيّا ، ويَبرَؤونَ مِنهُ ، ويَقَعونَ فيهِ وفي أهلِ بَيتِهِ . وكانَ أشَدَّ النّاسِ بَلاء حينَئِذٍ أهلُ الكوفَةِ ؛ لِكَثرَةِ مِن بِها مِن شيعَةِ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَاستَعمَلَ عَلَيهِم زِيادَ بنَ سُمَيَّةَ ، وضَمَّ إلَيهِ البَصرَةَ ، فَكانَ يَتَتَبَّعُ الشّيعَةَ ـ وهُوَ بِهِم عارِفٌ ؛ لِأَ نَّهُ كانَ مِنهُم أيّامَ عَلِيٍّ عليه السلام ـ فَقَتَلَهُم تَحتَ كُلِّ حَجَرٍ ومَدَرٍ ، وأخافَهُم ، وقَطَعَ الأَيدِيَ وَالأَرجُلَ ، وسَمَلَ ۳ العُيونَ ، وصَلَبَهُم عَلى جذوع النّخلِ ، وطَرَدَهُم ، وَشَرَّدَهُم عَنِ العِراقِ ، فَلَم يِبَقَ بِها مَعروفٌ مِنهُم .
وكَتَبَ مُعاوِيَةُ إلى عُمّالِهِ في جَميعِ الآفاقِ ألّا يُجيزوا لأَِحَدٍ مِن شيعَةِ عَلِيٍّ وأهلِ بَيتِهِ شَهادَةً ، وكتب إلَيهِم : أنِ انظُروا مَن قِبَلَكُم مِن شيعَةِ عُثمانَ ومُحِبّيهِ وأهلِ وَلايَتِهِ وَالَّذين يَروونَ فَضائِلَهُ ومَناقِبَهُ فَأَدنوا مَجالِسَهُم ، وقَرِّبوهُم ، وَأكرموهُم ، وَاكتُبوا لي بِكُلِّ ما يَروي كُلُّ رَجُلٍ مِنهُم ، وَاسمَهُ ، وَاسمَ أبيهِ وعَشيرَتِهِ . فَفَعلوا ذلِكَ ، حَتّى أكثَروا في فَضائِلِ عُثمانَ ، ومَناقِبِهِ ؛ لِما كانَ يَبعَثُهُ إلَيهِم مُعاوِيَةُ مِنَ الصِّلاتِ وَالكِساءِ وَالحِباءِ وَالقَطائِعِ ، ويُفيضُهُ فِي العَرَبِ مِنهُم وَالمَوالي ، فَكَثُرَ ذلِكَ في كُلِّ مِصرٍ ، وتَنافَسوا فِي المَنازِلِ وَالدُّنيا ، فَلَيسَ يَجيءُ أحَدٌ مَردودٌ مِنَ النّاسِ عامِلاً مِن عُمّالِ مُعاوِيَةَ فَيَروي في عُثمانَ فَضيلَةً أو مَنقَبَةً إلّا كَتَبَ اسمَهُ ، وقَرَّبَهُ ، وشَفّعَهُ . فَلَبِثوا بِذلِكَ حيناً .
ثُمَّ كَتَبَ إلى عُمّالِهِ : إنَّ الحَديثَ في عُثمانَ قَد كَثُرَ وفَشا في كُلِّ مِصرٍ ، وفي كُلِّ وَجهٍ وناحِيَةٍ ، فَإِذا جاءَكُم كِتابي هذَا فَادعُوا النّاسَ إلَى الرِّوايَةِ في فَضائِلِ الصَّحابَةِ وَالخُلَفاءِ الأَوَّلينَ ، ولا تَتُركوا خَبَراً يَرويهِ أحَدٌ مِنَ الُمسلِمين في أبي تُرابٍ إلّا وتَأتوني بِمُناقِضٍ لَهُ فِي الصَّحابَةِ ؛ فَإِنَّ هذَا أحَبُّ إلَيَّ ، وأقَرُّ لِعَيني ، وأدحَضُ لِحُجَّة
أبي تُرابٍ وشيعَتِهِ ، وأشَدُّ عَلَيهِم مِن مَناقِبِ عُثمانَ وفَضلِهِ .
فَقُرِئَت كُتُبُهُ عَلَى النّاسِ ، فَرُوِيَت أخبارٌ كَثيرَةٌ ـ في مَناقِبِ الصَّحابَةِ ـ مُفتَعَلَةٌ لا حَقيقَةَ لَها ، وجدّ النّاسُ في رِوايَةِ ما يَجري هذَا المَجرى ، حَتّى أشادوا بِذِكرِ ذلِكَ عَلَى المَنابِرِ ، واُلقِي إلى مُعَلِّمي الكَتاتيبِ فَعَلَّموا صِبيانَهُم وغِلمانَهُم مِن ذلِكَ الكَثيرَ الواسِعَ ، حَتّى رَوَوهُ وتَعَلّموهُ كَما يَتَعَلَّمونَ القُرآنَ ، وحَتّى عَلَّموهُ بِناتِهِم ونِساءَهُم وخَدَمَهُم وحَشَمَهُم . فَلَبِثوا بِذلِكَ ما شاءَ اللّهُ .
ثُمَّ كَتَبَ إلى عُمّالِهِ نُسخَةً واحِدَةً إلى جَميعِ البُلدانِ : اُنظرُوا مَن قامَت عَلَيهِ البَيِّنَةُ أنَّهُ يُحِبُّ عَلِيّا وأهلَ بَيتِهِ فَامحوهُ مِنَ الدّيوانِ ، وأسقِطوا عَطاءَهُ ورِزقَهُ .
وشَفَعَ ذلِكَ بِنُسخَةٍ اُخرى : مَنِ اتّهَمتُموهُ بِمُوالاةِ هؤُلاءِ القَومِ فَنَكِّلوا به ، وَاهدِموا دارَهُ . فَلَم يَكُنِ البَلاءُ أشَدَّ ولا أكثَرَ مِنهُ بِالعِراقِ ، ولا سِيَّما بِالكوفَةِ ، حَتّى إنَّ الرَّجُلَ مِن شيعَةِ عَلِيٍّ عليه السلام لَيَأتيهِ مَن يَثِقُ بِهِ فَيدخُلُ بَيتَهُ فَيُلقي إلَيهِ سِرَّهُ ، ويَخافُ مِن خادِمِهِ ومَملوكِهِ ، ولا يُحَدِّثُهُ حَتّى يأخُذَ عَلَيهِ الأَيمانَ الغَليظَةَ لَيكتُمَنَّ عَلَيهِ . فَظَهَرَ حَديثٌ كَثيرٌ مَوضوعٌ ، وبُهتانٌ مُنتَشِرٌ ، ومَضى عَلى ذلِكَ الفُقَهاءُ والقُضاةُ وَالوُلاةُ .
وكانَ أعظَمَ النّاسِ في ذلِكَ بَلِيَّةً القُرّاءُ المُراؤونَ ، وَالمُستَضعَفونَ الَّذينَ يُظهِرونَ الخُشوعَ وَالنُّسُكَ ، فَيَفتَعِلونَ الأَحاديثَ ؛ لِيَحظَوا بِذلِكَ عِندَ وُلاتِهِم ، ويُقَرِّبوا مَجالِسَهُم ، ويُصيبوا بِهِ الأَموالَ وَالضِّياعَ وَالمَنازِلَ . حَتّى انتَقَلَت تِلكَ الأَخبارُ وَالأَحاديثُ إلى أيدِي الدَّيّانينَ الَّذين لا يَستَحِلّونَ الكَذِبَ والبُهتانَ ، فَقَبِلوها ، ورَوَوها وهُم يَظُنّونَ أنَّها حَقٌّ ، ولَو عَلِموا أنَّها باطِلَةٌ لَما رَوَوها ، ولا تَدَيَّنوا بِها .
فَلَم يَزَلِ الأَمرُ كَذلِكَ حَتّى ماتَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، فَازدادَ البَلاءُ وَالفِتنَةُ ، فَلَم يَبقَ أحَدٌ مِن هذَا القَبيلِ إلّا وهُوَ خائِفٌ عَلى دَمِهِ ، أو طَريدٌ فِي الأَرضِ .
ثُمَّ تَفاقَمَ الأمَرُ بَعدَ قَتلِ الحُسَينِ عليه السلام ، ووَلِيَ عَبدُ المَلِكِ بنُ مَروانَ فَاشتَدَّ عَلَى الشّيعَةِ ، ووَلّى عَلَيهِمُ الحَجّاجَ بنَ يوسُفَ ، فَتَقَرَّبَ إليَهِ أهلُ النُّسُكِ وَالصَّلاحِ وَالدّينِ بِبُغضِ عَليٍّ ومُوالاةِ أعدائِهِ ، ومُوالاةِ مَن يَدّعي مِنَ النّاسِ أنَّهُم أيضاً أعداؤُهُ ، فَأَكثَروا فِي الرِّوايَةِ في فَضلِهِم وسَوابِقِهِم ومَناقِبِهِم ، وأكثَروا مِنَ الغَضِّ ۴ مِن عَلِيٍّ عليه السلام ، وعَيبِهِ ، وَالطَّعنِ فيه ، وَالشَّنَآنِ لَهُ ، حَتّى إنَّ إنساناً وقَفَ لِلحَجّاجِ ـ ويُقالُ : إنَّهُ جَدُّ الأَصمَعِيِّ عَبد المَلِكِ بنِ قَريبٍ ـ فَصاحَ بِهِ : أيُّهَا الأَميرُ إنَّ أهلي عَقّوني فَسَمَّوني عَلِيّا ، وإنّي فَقيرٌ بائس ، وأنَا إلى صِلَةِ الأَميرِ مُحتاجٌ . فَتَضاحَكَ لَهُ الحَجّاجُ ، وقالَ : لِلُطفِ ما تَوَسَّلتَ بِهِ قَد وَلَّيتُكَ مَوضِعَ كَذا .
وقَد رَوَى ابنُ عَرَفَةَ ـ المَعروفُ بِنِفطَوَيهِ ، وهُوَ مِن أكابِرِ المُحَدِّثِينَ وأعلامِهِم ـ في تاريخِهِ ما يُناسِبُ هذَا الخَبَرَ ، وقالَ : إنَّ أكثَرَ الأحاديثِ المَوضوعَةِ في فَضائِلِ الصَّحابَةِ افتُعِلَت في أيّامِ بَني اُمَيَّةَ ؛ تَقَرُّباً إلَيهِم بِما يَظُنّونَ أنَّهُم يُرغِمونَ بِهِ اُنوفَ بَني هاشِمٍ . ۵

1.الصَّعُودُ : العَقَبَةُ الكَؤود ، والمشَقَّةُ من الأمر (المصباح المنير : ص ۳۴۰ «صعد») . عَقَبة كَؤود : شاقّة المصعد ، صعبة المرتقى (لسان العرب : ج ۳ ص ۳۷۴ «كأد») .

2.المعالَجة : المزاولة والممارسة ، وعالجتُ بني إسرائيل : أي مارستُهم فلقيتُ منهم شدّة (مجمع البحرين : ج ۲ ص ۱۲۵۴ «علج») .

3.سملُ العين : فقؤها ؛ يقال : سُملت عينُه ؛ إذا فُقئت بحديدة محماة (لسان العرب : ج ۱۱ ص ۳۴۷ «سمل») .

4.غَضَّ : وَضَع ونقصَ (لسان العرب : ج ۷ ص ۱۹۷ «غضض») .

5.شرح نهج البلاغة : ج ۱۱ ص ۴۳ ؛ بحار الأنوار : ج ۴۴ ص ۶۸ وفيه إلى «بقلّة ورع» .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج12
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: سلطانی، محمدعلی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 70984
صفحه از 591
پرینت  ارسال به