8 / 1 ـ 8
زيد بن ارقم
۶۲۹۵.مسند ابن حنبلـ به نقل از قطبة بن مالك ـ: يكى از اميران ، على را ـ كه خداوند متعال از او راضى باد ـ ، دشنام گفت . زيد بن ارقم برخاست و گفت : آيا نمى دانى كه پيامبر خدا از دشنام گفتن به مردگان ، نهى كرده است . چرا على را كه درگذشته است ، دشنام مى گويى؟
8 / 1 ـ 9
سعد بن ابى وقّاص
۶۲۹۶.صحيح مسلمـ به نقل از عامر بن سعد بن ابى وقّاص از پدرش ـ: معاوية بن ابى سفيان به سعد ، فرمان داد [به دشنامگويى به على عليه السلام ] و گفت : چه چيزى مانع شده است كه ابو تراب را بد بگويى؟
سعد گفت : سه چيزى را كه پيامبر خدا به على عليه السلام فرمود : به ياد مى آورم و هرگز وى را دشنام نمى گويم و براى من ، [داشتن] يكى از آن سه ، محبوب تر از شتران سرخ موست :
هنگامى كه پيامبر خدا در يكى از جنگ ها على عليه السلام را جانشين ساخت ، وى به ايشان گفت : اى پيامبر خدا! آيا مرا با زنان و بچّه ها وا مى نهى؟
پيامبر خدا به وى فرمود : «آيا از اين كه نسبت به من ، همچون هارون نسبت به موسى عليه السلام باشى ، جز آن كه پس از من پيامبرى نيست ، خشنود نيستى؟» .
و در روز خيبر شنيدم كه [ پيامبر خدا] مى فرمود : «پرچم را به كسى مى دهم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش نيز وى را دوست دارند» . در انتظار تحقّق اين سخن بوديم كه فرمود : «على را برايم صدا كنيد» .
على عليه السلام چشم درد داشت كه وى را آوردند . ايشان آب دهن به چشم او زد و پرچم را به وى داد و خداوند ، او را پيروز ساخت .
و هنگامى كه اين آيه : (بگو : بياييد پسرانمان را و پسرانتان را ... فرا بخوانيم) نازل شد ، پيامبر خدا ، على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را خواست و فرمود : «بار خدايا! اينان ، خانواده من اند» .