537
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج12

۶۲۹۹.مروج الذهبـ به نقل از ابن ابى نجيح ـ: هنگامى كه معاويه به حج رفته بود ، سعد در طواف خانه خدا همراه او بود . وقتى معاويه از طوافْ فارغ شد ، به دار النَّدوَه رفت و سعد را در كنارش بر تخت خود نشاند .
معاويه به على عليه السلام پرداخت و شروع به دشنام گفتن به وى كرد .
سعد برخاست و گفت : مرا در كنار خودت روى تختت نشاندى و آن گاه ، شروع به دشنام گفتن به على كردى . سوگند به خدا ، اگر يكى از ويژگى هايى كه در على است ، در من بود ، برايم دوست داشتنى تر بود از اين كه هر چه خورشيد بر آن مى تابد ، از آنِ من باشد .

۶۳۰۰.تاريخ دمشقـ به نقل از عايشه (دختر سعد) ـ: مروان بن حكم عيادت سعد بن ابى وقّاص آمده بود و ابو هريره ـ كه در آن روزها ، قاضى مروان بن حكم بود ـ نزد سعد بود .
سعد گفت : او را برگردانيد .
ابو هريره گفت : منزّه است خداى! پير قريش و فرمان رواى شهر آمده تا تو را ببيند . حقّ آمدنش نزد تو اين است كه او را برگردانى ؟!
سعد گفت : اجازه بدهيد وارد شود .
وقتى مروانْ وارد شد و چشم سعد به وى افتاد ، سعد ، سرش را از مقابل او به طرف تخت دخترش عايشه چرخاند . آن گاه به خود لرزيد و گفت : واى بر تو ، اى مروان! فرمان بردارانت ، (يعنى شاميان را) از دشنامگويى به على بن ابى طالب ، منع كن .
مروان ، خشمگين شد و برخاست و غضب آلود ، خارج شد .

۶۳۰۱.جواهر المطالب :وقتى حسن عليه السلام در گذشت ، معاويه قصد حج كرد . پس وارد مدينه شد و خواست على بن ابى طالب عليه السلام را بر منبر پيامبر خدا لعن كند .
به وى گفتند : سعد بن ابى وقّاص ، اين جاست و فكر نمى كنيم به اين كار ، راضى باشد . كسى را پيش او بفرست و نظرش را جويا شو . معاويه ، كسى را نزد او فرستاد و موضوع را براى وى مطرح كرد .
سعد گفت : سوگند به خدا ، اگر چنين كنى ، از اين مسجد ، بيرون خواهم رفت و به آن بر نخواهم گشت .
معاويه از اين كار ، خوددارى كرد تا وقتى كه سعد مُرد . وقتى سعد مُرد ، معاويه على عليه السلام را بر منبر [ پيامبر خدا ]لعن كرد و گزارش آن را به ديگر كارگزارانش نوشت و به آنان دستور داد كه على عليه السلام را بر منبرهايشان لعن كنند . ياران پيامبر خدا ، با اين كار ، مخالفت كردند و آن را [ گناهى ]بزرگ شمردند و در اين باره سخن گفتند و اصرار ورزيدند ؛ امّا اينها هيچ فايده اى نداشت .
نيز امّ سلمه (همسر پيامبر صلى الله عليه و آله ) به معاويه نوشت : «شما خدا و پيامبرش را بر منبرهايتان لعن مى كنيد ؛ چرا كه على بن ابى طالب و دوستدارانش را لعن مى كنيد . من گواهى مى دهم كه پيامبر خدا او را دوست مى داشت و خداوند نيز او را دوست مى داشت» ؛ امّا معاويه به سخن وى توجّهى نكرد .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج12
536

۶۲۹۹.مروج الذهب عن ابن أبي نجيح :لَمّا حَجَّ مُعاوِيةُ طافَ بِالبَيتِ ومَعَهُ سَعدٌ ، فَلَمّا فَرَغَ انصَرَفَ مُعاوِيَةٌ إلى دارِ النَّدوَةِ ، فَأَجلَسَهُ مَعَهُ عَلى سَريرِهِ ، ووَقَعَ مُعاوِيَةُ في عَلِيٍّ وشَرَعَ في سَبِّهِ ، فَزَحَفَ سَعدٌ ثُمَّ قالَ : أجلَستَني مَعَكَ عَلى سَريرِكَ ثُمَّ شَرَعتَ في سَبِّ عَلِيٍّ ، وَاللّهِ لَأَن يَكونَ فِيَّ خَصلَةٌ واحِدَةٌ مِن خِصالٍ كانَت لِعَلِيٍّ أحَبُّ إلَيَّ مِن أن يَكونَ لي ما طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمسُ . ۱

۶۳۰۰.تاريخ دمشق عن عائشة بنت سعد :إنَّ مَروانَ بنَ الحَكَمِ كانَ يَعودُ سَعدَ بنَ أبي وَقّاصٍ ، وعِندُهُ أبو هُرَيرَةَ وهُوَ يَومَئِذٍ قاضي لِمَروانَ بنِ الحَكَمِ ، فَقالَ سَعدٌ : رُدّوهُ . فَقالَ أبو هُرَيرَةَ : سُبحانَ اللّهِ ! كَهلُ قُرَيشٍ وأميرُ البَلَدِ ، جاءَ يَعودُكَ فَكانَ حَقُّ مَمشاهُ إلَيكَ أن تَرُدَّهُ ؟ ! فَقالَ سَعدٌ : اِيذَنوا لَهُ ، فَلَمّا دَخَلَ مَروانُ وأبصَرَهُ سَعدٌ بِوَجهِهِ تَحَوَّلَ عَنهُ نَحو سَريرِ ابنَتِهِ عائِشَةَ ، فَاُرعِدَ سَعدٌ وقالَ : وَيلَكَ يا مَروانُ ! اِنهَ طاعَتَكَ ـ يَعني أهلَ الشّامِ ـ عَلى شَتمِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ . فَغَضِبَ مَروانُ ، فَقامَ وخَرَجَ مُغضَبا . ۲

۶۳۰۱.جواهر المطالب :لَمّا مات الحَسَنُ رضى الله عنه حَجَّ مُعاوِيَةُ ، فَدَخَلَ المَدينَةَ ، وأرادَ أن يَلعَنَ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عَلى مَنبَرِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقيلَ لَهُ : إنَّ هاهُنا سَعدُ بنُ أبي وَقّاصٍ ، ولا نَراهُ يَرضى بِهذَا الأَمرِ ، فَابعَث إلَيهِ وخُذ رَأيَهُ ، فَأَرسَلَ إلَيهِ مُعاوِيَةُ وذَكَرَ لَهُ ذلِكَ . فَقالَ : وَاللّهِ لَئِن فَعَلتَ لَأَخرُجَنَّ مِن هذَا المَسجِدِ ، فَلا أعودَ إلَيهِ . فَأَمسَكَ مُعاوِيَةُ عنَ ذلِكَ حَتّى ماتَ سَعدٌ .
فَلَمّا ماتَ سَعدٌ لَعَنَهُ عَلَى المِنبَرِ ، وكَتَبَ إلى سائِرِ عُمّالِهِ بِذلِكَ وأمَرَهُم أن يَلعَنوهُ عَلى مَنابِرِهِم ، فَأَنكَرَ ذلِكَ أصحابُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأعظَموهُ وتَكَلَّموا في ذلِكَ وبالَغوا ، فَلَم يُفِد ذلِكَ شَيئاً . ۳

1.مروج الذهب : ج ۳ ص ۲۳ وراجع خصائص أمير المؤمنين للنسائي : ص ۲۳۳ ح ۱۲۶ والسنن الكبرى : ج ۵ ص ۱۴۴ ح ۸۵۱۱ .

2.تاريخ دمشق : ج ۵۷ ص ۲۴۸ .

3.جواهر المطالب : ج ۲ ص ۲۲۷ ، العقد الفريد : ج ۳ ص ۳۵۵ .

تعداد بازدید : 71482
صفحه از 591
پرینت  ارسال به