۶۳۱۲.العقد الفريدـ به نقل از ابو حُباب كِنْدى ، از پدرش ـ: معاوية بن ابى سفيان نشسته بود و در پيشش بزرگانى چند ، نشسته بودند . مردى از شاميانْ وارد شد و به سخنرانى ايستاد . پايان سخن او ، لعن على عليه السلام بود .
مردم ، سر به زير انداختند و احنف ، زبان به سخن گشود و [ به معاويه] گفت : اى امير مؤمنان! اين مردى كه هم اكنون آن سخن را گفت ، اگر مى دانست كه خشنودى تو در لعن پيامبران است ، آنان را نيز لعن مى كرد . از خدا بترس و على را رها كن كه او به لقاى پروردگارش پيوسته و در قبرش تنها خفته و با اعمالش محشور گشته است .
سوگند به خدا ، [ طبق آنچه ما مى دانيم ،] او در پيش قدم شدن [ در جنگ] ، مبرّز بود و اخلاقش پاك ، خوش باطن و پُرگرفتارى بود .
معاويه گفت : اى اَحنف! خار در چشم ، ديده فرو بستى و غير از آنچه ديده اى ، به زبان آوردى . سوگند به خدا كه به منبر مى روى و از روى ميل و يا بى ميلى ، او را لعن مى كنى!
احنف گفت : اى امير مؤمنان! اگر مرا معذور دارى ، برايت بهتر است ؛ ولى اگر مرا به لعن على مجبور كنى ، هرگز لب هايم به آن گشوده نخواهد شد .
معاويه گفت : برخيز و به منبر برو .
احنف گفت : بدان! سوگند به خدا كه در اين صورت ، در كلام و عمل ، در حقّ تو انصاف به كار خواهم برد .
معاويه گفت : چنانچه در حقّ من انصاف به خرج دهى ، چه خواهى گفت؟
احنف گفت : بالاى منبر خواهم رفت و خداوند را به كلامى كه در شأن اوست ، سپاس خواهم گفت و بر پيامبرش درود خواهم فرستاد .
آن گاه خواهم گفت : اى مردم! امير مؤمنان ، معاويه ، به من فرمان داده است كه على را لعن كنم . على و معاويه با هم اختلاف كردند و عليه هم جنگيدند و هر يك ادّعا كردند كه بر او و گروهش ستم شده است .
پس ، اى مردم! هر گاه دعا كردم ، شما آمين بگوييد . خدا رحمتتان كند!
آن گاه خواهم گفت : خداوندا! تو و فرشتگان و پيامبرانت و همه خلقَت بر تجاوزگرِ آن دو به ديگرى ، لعنت بفرستيد و گروه تجاوزگر را لعن كنيد . خداوندا! آنان را بسيار لعن نما! خدا ، رحمتتان كند! آمين بگوييد .
اى معاويه! بر اين گفته هايم نه مى افزايم ؛ نه يك كلمه از آن كم مى كنم ، ۱ اگر چه كشته شوم .
معاويه گفت : در اين صورت ، تو را معذور مى داريم ، اى ابو بَحر!