۶۳۱۳.أنساب الأشرافـ به نقل از اعمش ـ: عبد الرحمان بن ابى ليلى را ديدم كه حَجّاج ، او را نگه داشته بود و مى گفت : دروغگويان (يعنى على و عبد اللّه بن زبير و مختار بن ابى عُبَيد) را لعن كن .
[ عبد الرحمان] گفت : خداوند ، دروغگويان را لعنت كند! آن گاه گفت : علىُ بن ابى طالب ، عبد اللّهُ بن زبير و مختارُ بن ابى عبيد . وقتى ديدم عبد الرحمانْ آنان را در كلامش مبتدا قرار داد و با اِعرابِ رفع خواند ، فهميدم كه وى آنان را لعن نكرده است .
۶۳۱۴.الأذكياء :حَجّاج ، عبد الرحمان بن ابى ليلى را كتك زد و در برابر مردم سرِ پا نگه داشت و در كنارش ، مردى بود كه وى را تشويق مى كرد و مى گفت : على را لعن كن .
عبد الرحمان گفت : خداوندا! دروغگويان را لعن كن .
آن گاه ، سكوت كرد و آهى كشيد و گفت : على بن ابى طالب! سپس سكوت كرد و پس از آن گفت : مختار و ابن زبير!
۶۳۱۵.الطبقات الكبرىـ به نقل از سعد بن محمّد بن حسن بن عطيّه ـ: سعد بن جُناده به كوفه نزد على بن ابى طالب عليه السلام آمد و گفت : اى امير مؤمنان! برايم پسرى به دنيا آمده است ؛ او را نام گذارى كن .
على عليه السلام فرمود : «اين ، عطيّه خداوند است» .
لذا عطيّه ۱ ناميده شد . مادر او كنيزى رومى بود .
عطيّه به همراه ابن اشعث ، عليه حَجّاج ، خروج كرد . وقتى سپاه ابن اشعثْ شكست خورد ، عطيّه به فارس گريخت .
حَجّاج به محمّد بن قاسم ثقفى نوشت : «عطيّه را فرا بخوان . اگر على بن ابى طالب را لعن كرد [ كه رهايش مى كنى] ، و گرنه به او چهارصد شلّاق بزن و موى سر و ريشش را بتراش» .
[ محمّد بن قاسم ،] وى را فرا خواند و نامه حَجّاج را برايش خواند . عطيّه از لعن على عليه السلام سر بر تافت . محمّد بن قاسم چهارصد شلّاق به وى زد و سر و ريشش را تراشيد .