8 / 3
شهرى كه از دشنامگويى به او خوددارى ورزيد
۶۳۱۶.معجم البلدانـ در توصيف شهر سِجِستان۱ـ: رُهَنى گفت : از همه مهم تر ، اين كه على بن ابى طالب عليه السلام بر همه منبرهاى شرق و غرب ، مورد لعن قرار گرفت و بر منبر اين شهر ، جز يك بار ، لعن نشد .] مردم اين شهر] به خواست بنى اميّه پاسخ ندادند و در پيمانشان [ با حاكمان اموى ، اين شرط را] افزودند كه در منبر آنان ، هيچ كس لعن نشود و در شهرشان ، جوجه تيغى و لاك پشتْ شكار نكنند . كدامين بزرگوارى ، عظيم تر از خوددارى آنان از لعن برادر پيامبر خدا بر منبرشان است ، در حالى كه بر منبر حرمين (مكّه و مدينه) لعن مى شد؟
8 / 4
خوددارى از بيزارى جُستن
۶۳۱۷.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو مِخْنف ، در بيان كشته شدن حُجْر بن عَدى و يارانش ـ: فرستاده معاويه نزد آنان آمد ، با اين پيام كه شش نفرشان آزاد و هشت نفرشان كشته شوند .
فرستاده معاويه به آنان گفت : به ما فرمان داده شده است كه بيزارى (برائت) جستن از على و لعن كردن وى را به شما پيشنهاد كنيم . اگر اين كار را انجام دهيد ، شما را رها مى كنيم ؛ و اگر انجام ندهيد ، شما را مى كشيم ؛ چرا كه امير مؤمنان [ معاويه] چنين مى پندارد كه خونتان ، به خاطر گواهى همشهريانتان عليه شما ، براى او مباح است . با اين همه ، او شما را بخشيده است . پس ، از على بن ابى طالب ، بيزارى بجوييد تا شما را آزاد بگذاريم .
آنان گفتند : بار خدايا! ما اهل چنين كارى نيستيم . [ فرستاده معاويه] دستور داد كه قبرشان را بكنند و كفن هايشان را بياورند . آنان ، همه شب را به نماز خواندن گذراندند .
وقتى صبح شد ، ياران معاويه گفتند : اى جمع! ديشب شما را ديديم كه نماز طولانى خوانديد و دعاى نيكو به جا آورديد . به ما بگوييد كه نظرتان درباره عثمان چيست؟
گفتند : او نخستين كسى بود كه در قضاوت ، ستم كرد و به غير حق ، عمل كرد .
ياران معاويه گفتند : امير مؤمنان [ معاويه] شما را بهتر مى شناخت!
آن گاه در مقابل آنان ايستادند و گفتند : از اين مرد (على عليه السلام ) بيزارى بجوييد .
آنان گفتند : او را دوست مى داريم و از كسى كه از او بيزارى بجويد ، بيزاريم .
هر يك از ياران معاويه ، يكى از ياران حُجْر را گرفت تا بكشد . قبيصة بن ضبيعه به دست ابو شريفِ بدّى افتاد .
قَبيصه به او گفت : بين خاندان من و خاندان تو ، پيمان امان است . كسى غير از تو مرا بكشد .
ابو شريف به وى گفت : خوبى كردن به تو صله رحم است . آن گاه حَضرَمى را گرفت و كشت ، و قبيصة بن ضبيعه به دست قُضاعى كشته شد .
سپس ، حجر به آنان گفت : بگذاريد وضو بگيرم . به او گفتند : بگير .
وقتى وضو گرفت ، گفت : بگذاريد دو ركعتْ نماز بگزارم كه به خدا سوگند ، هيچ گاه وضو نگرفته ام ، مگر آن كه [ پس از آن ،] دو ركعت نماز خوانده ام .
گفتند : بخوان .
[ حجر ،] نماز خواند . سپس برگشت و گفت : سوگند به خدا ، هيچ گاه نمازى كوتاه تر از اين نماز نخوانده بودم . چنانچه نمى پنداشتيد كه از مرگ مى ترسم ، دوست داشتم كه بيشتر نماز بخوانم .
آن گاه گفت : خداوندا! از تو عليه امّت خويش يارى مى خواهيم ؛ چرا كه كوفيان ، عليه ما شهادت دادند و شاميان ، ما را مى كُشند .
سوگند به خدا ، اگر مرا در اين جا بكشيد ، [ بايد ]بدانيد كه من اوّلين جنگاور مسلمانى خواهم بود كه در وادى شام ، كشته مى شود و نخستين مرد مسلمانى خواهم بود كه سگ هاى شام (معاويه و يارانش) بر او پارس كرده اند . هُدبَة بن فيّاض ، با شمشير به سويش رفت . بدن حجر به لرزه افتاد . هدبه گفت : ولى نه! مى پنداشتى كه از مرگ نمى ترسى! من تو را رها مى كنم ، تو هم از مولايت بيزارى بجوى .
حجر گفت : چگونه نترسم ، در حالى كه قبرى كنده شده ، كفنى پهن گشته و شمشيرى آخته مى بينم ؟ سوگند به خدا كه من ، اگر از كشته شدن هم بترسم ، هرگز چيزى را نخواهم گفت كه پروردگارم را خشمگين سازد .
آن گاه ، هدبه او را كشت و [بقيه] آنان را يكى يكى كشتند تا آن كه همه شش نفر را كشتند .