۵۷۸۵.المعجم الكبيرـ به نقل از ابو حِبره ـ: با على عليه السلام همراه شدم تا به كوفه رسيد . در كوفه به منبر رفت و خدا را سپاس و ستايش گفت و آن گاه فرمود : «هنگامى كه نوادگان پيامبرتان در ميان شما گرفتار شوند ، چگونه برخورد خواهيد كرد؟» .
گفتند : در راه آنان ، آزمايش نيكويى خواهيم داد .
[ على عليه السلام ] فرمود : «سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، در ميان شما منزل خواهند كرد و شما به سوى آنان به راه خواهيد افتاد و آنان را خواهيد كُشت» . آن گاه ، شروع به خواندن اين شعر كرد :
«خود ، آنان را با نيرنگ ، وارد خواهند كرد و [ سپس] از آنان رو خواهند گرداند
نجات يافتنى را دوست خواهند داشت كه نه رستگارى و نه دليلى بر آن است» .
۵۷۸۶.مسند ابن حنبلـ به نقل از عبد اللّه بن نُجَىّ ، از پدرش ـ: با على عليه السلام مى رفتم و مسئول ظرف آب وضوى او بودم . هنگامى كه به سوى صِفّين مى رفتيم ، مقابل نينوا كه رسيديم ، على عليه السلام فرمود : «ابو عبد اللّه ! صبر كن . در كنار فرات ، صبر كن» .
گفتم : چه شده است؟
فرمود : «روزى بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدم ، در حالى كه چشمانش گريان بود . گفتم : اى پيامبر خدا! آيا كسى تو را خشمناك كرده است؟ چرا ديدگانت گريان است ؟
فرمود : هم اكنون ، جبرئيل از پيش من رفت و به من گفت كه حسين در كنار فرات ، كشته خواهد شد . سپس فرمود : مى خواهى خاك آن جا را بو كنى؟ گفتم : آرى .
دستش را دراز كرد و يك مشت خاك برداشت و به من داد و من نتوانستم جلوى اشكم را بگيرم» .