129
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج11

۵۲۸۶.امام على عليه السلامـ در تشويق به شناخت خداى متعال و يگانه دانستن او ـ: سرآغاز پرستش خداوند ، شناخت اوست ، و پايه شناخت او ، يگانه شمردن اوست ، و سررشته يگانگى اش ، نفى تشبيه از اوست .
برتر از آن است كه صفات در او حُلول كنند ؛ چرا كه خِردها گواه اند : هر چيزى كه صفات در آن جاى گيرند ، ساخته شده است ، و خِردها بر اين گواه اند كه خداوند جل جلاله ، سازنده است و نه ساخته شده .
با ساخته هاى خدا ، بر وجود او استدلال مى شود ، و به خردها [ رشته] شناختش پيوند خورده است ، و با انديشه برهانِ روشنش اثبات مى گردد . آفريده ها را دليل وجود خود قرار داده است كه با آنها ، پرده از پروردگارى اش بر مى گيرد .
او در ازلى بودنش يگانه است ، در خداوندى اش بى شريك است ، و براى پروردگارى اش همسانى وجود ندارد . با تضاد افكنى اش بين اشياى متضاد ، فهميده مى شود كه او ضد ندارد و با نزديك سازى اش بين امور نزديك ، فهميده مى شود كه او همتا ندارد .

۵۲۸۷.امام على عليه السلام :آن كس كه به او وصفِ چگونگى مى دهد ، او را يگانه نمى داند ، و آن كه براى او نمونه مى آورد ، حقيقت او را درنيافته ، و آن كه او را تشبيه مى كند ، [ در واقع ]او را اراده نمى كند ، و آن كه به او اشاره مى نمايد و او را تصوّر مى كند ، بى نيازش نمى شمرد .
هر چيزى كه به خودش شناخته شده باشد ، ساخته شده خواهد بود ، و هر به پا ايستاده به وسيله ديگرى ، معلول است . او كننده است ، ولى نه با حركت اندام ها ؛ تقدير كننده است ، امّا نه با جولان دادن انديشه ؛ بى نياز است ، نه با بهره بردن [ از دارايى ها] . زمان ها او را همراهى نمى كنند و ابزارها در پى او نمى افتند .
هستى اش بر زمان ها،و بودنش بر نبودن، و ازلى بودنش بر آغاز ، پيشى گرفته است . با قرار دادن قواى ادراكى [ در انسان] ، فهميده مى شود كه او را قوّه ادراك نيست ، و با اختلاف افكندنش بين چيزها ، فهميده مى شود كه ضدّى ندارد، و با به هم آوردن بين چيزها ، دانسته مى شود كه او را همنشين نيست.نور را با ظلمت ، روشنايى را با تاريكى، خشكى را با ترى ، گرمى را با سردى متضاد ساخت .
سازگار كننده بين پديده هاى ناسازگار ، و به هم آورنده بين جداها ، نزديك ساز بين دورها ، و
جداكننده بين به هم پيوسته هاست . حد و اندازه ، او را فرا نمى گيرد ، و به شمار نمى آيد ؛ چرا كه ابزارها ، چيزى همچون خود را اندازه مى گيرند ، و وسيله ها ، به همگونِ خود اشاره دارند .
به كارگيرى تعبير «از كى؟» ، قديم بودن ابزارها را نفى مى كند ، و تعبير «تا كى؟» ، ازلى بودن آنها را ، و تعبير «اگر چنين نبود» ، كامل بودن آنها را . ۱
آفريننده ، از طريق آفريده ها ، براى خِردها تجلّى پيدا كرده ، و به واسطه همان ها ، نگاه ديده ها از او بازداشته شده است .
سكون و حركت ، بر او جارى نمى شود . و چه سانْ چيزى كه او خود ، آن را جارى ساخته ، بر او جارى شود ، و آنچه كه خود ايجاد كرده ، به او برگردد ، و آنچه كه خودْ آن را پديد آورده ، در او پديدار شود؟
اگر چنين بود ، ذات او گوناگون مى گشت و كُنْهش پراكندگى مى پذيرفت ، و ديگر ، حقيقت او از ازلى بودن امتناع مى ورزيد ، و به يقين ، براى او پشتِ سرى مى بود ، آن گاه كه براى او پيشِ رويى يافت مى شد ، و بايد در پىِ كمال مى رفت ، آن هنگام كه با نقصانْ همراه مى شد .
نيز در اين هنگام ، نشانه هاى ساخته بودن ، در او هويدا مى شدند ، و پس از آن كه بر او دلالت مى شد ، خود ، دليل و نشانه قرار مى گرفت ! و او به قدرت امتناع (عدم امكان) ، از اين كه چيزى كه در غير او تأثير مى گذارد ، در او اثر بگذارد ، بيرون است .
[ خداوند ،] كسى است كه تغيير و زوال نمى پذيرد ، و ناپديد شدن بر او روا نيست ؛ نزاد تا زاده شده باشد ، و زاده نشد تا محدود گردد . از داشتن فرزند به دور است ، و از تماس داشتن با زن ، بر كنار . پندارها به او نمى رسند تا اندازه اش گيرند ، و هوش ها به پندارش نمى آورند تا او را تصوّر كنند . حواس ها به او نمى رسند تا او را حس كنند ، و دست ها به او نمى رسند تا لمسش كنند .
هيچ گاه تغيير نمى كند ، و در حالات گوناگون ، عوض نمى شود.شب ها و روزها او را فرسوده نمى سازند،و روشنى و تاريكى ، او را دگرگون نمى كند . به داشتن اَجزا و اندام ها و عضوها توصيف نمى گردد ، و به عَرَضى از عَرَض ها ، يا به اختلاف داشتن و يا به اَجزا ، شناخته نمى شود .
به او ، اندازه و پايانى ، و تمام شدن و فرجامى نسبت داده نمى شود ، چيزها او را فرا نمى گيرند تا او را به بالا يا پايين ببرند ، و چيزى او را [ از جا] بر نمى دارد تا كج شود و يا راست گردد . فرو رونده در اشيا نيست ، و از آنها بُرون هم نيست . خبر مى دهد ، نه به زبان و زبانك ، و مى شنود ، نه به سوراخ هاى گوش و اندام ها ، و مى گويد ، نه با اداى الفاظ ، و نگه مى دارد ، نه با حفاظت كردن ، و اراده مى كند ، نه با به كاربردن انديشه .
دوست مى دارد و خرسند مى شود ، نه از روى دلسوزى ، و تُندى مى كند و خشم مى گيرد ، نه از روى رنجش . به هر چه بودنش را اراده كند ، مى گويد : «باش!» و «هست» مى شود ، نه به صدايى كه به گوش فرو رود ، و نه با فريادى كه شنيده شود ؛ بلكه سخن خداى سبحان ، [ همان ]كار اوست كه ايجادش مى كند و آن را شكل مى بخشد ، در حالى كه پيش از آن ، وجود نداشته است ؛ چرا كه اگر مى بود ، همان ، خداى دوم مى شد .
گفته نمى شود كه : «او بود ، پس از آن كه نبود» ، تا بر وى ويژگى پديده ها جارى گردد ، و ميان آنان و او جدايى نمانَد ، و نه او را بر آنان ، افزونى اى باشد تا سازنده و ساخته شده ، برابر گردند ، و ايجاد شده و ايجاد كننده ، برابر شوند .
آفريده ها را بدون نمونه اى به جا مانده از ديگرى ، آفريد ، و در آفرينش آنها از هيچ يك از بندگانش كمك نگرفت . زمين را آفريد و آن را بدون آن كه خود را بدان مشغول كند ، نگه داشت ، و بدون آن كه بر چيزى استوارش كند ، بر جايش ايستانْد ، و آن را بدون پايه ، بر پا داشت ، و بدون تكيه گاه ، بلندش كرد ، و از خميدگى و كجى نگاه داشت ، و از افتادن و شكافتن ، بازش داشت .
ميخ هاى زمين را استوار كرد ، كوه هايش را محكم ساخت ، چشمه هايش را روان گردانيد ، و دره هايش را گشود . آنچه ساخت ، سست نگرديد و آنچه نيرو داد ، ناتوان نشد .
او با قدرت و عظمتش بر آفريده ها آشكار است ، و با علم و معرفتش از درون آنها آگاه است ، و با جلال و عزّتش از همه آنها برتر است . هر چه را بخواهد ، از توانش بيرون نيست و چيزى براى او ناممكن نيست تا مغلوبِ آن گردد ، و چيزهاى شتابان ، از دسترس او خارج نمى شوند تا بر او پيشى گيرند . به صاحبْ مالى نيازمند نيست تا او را روزى دهد . همه چيزها براى او فروتن اند و در برابر عظمت او ، خوار و فرو افتاده .
از پادشاهى او امكان فرار به [ پادشاهى] ديگرى نيست تا از سود و زيانِ او به دور باشد . هم ترازى براى او نيست تا با او هم ترازى كند ، و نظيرى براى او نيست تا با او همسنگى نمايد . او نابود كننده چيزها پس از وجودِ آنهاست ، به گونه اى كه چيزهاى موجود ، چون چيزهاى معدوم گردند .
نابودى دنيا پس از ايجاد آن ، شگفت تر از ايجاد و اختراع آن نيست . چگونه شگفت باشد ، در حالى كه اگر همه حيوانات زمين ، از پرندگان تا چارپايان آن ، چه آنان كه در اصطبل مى خورند و يا به صحرا مى چرند، از هر جنس و ريشه و اصل ، و مردمان نادان يا زيرك ، بر به وجود آوردن پشه اى گِرد آيند ، هرگز توان آفريدن آن را نخواهند داشت ، و راه ايجاد آن را هم نخواهند دانست ، و خِردهاى آنان ، در آگاهى به اين امور ، حيران و سرگردان مى شود ، و قوايشان ناتوان شده ، پايان مى يابد ، و سرافكنده و خوار بر مى گردند ، آگاه به اين كه شكست خورده اند و معترف به ناتوانى از آفريدن آن ، و با يقين به عجز در نابود ساختن آن .
خداوند سبحان پس از نابودى دنيا ، به تنهايى اش ـ تنهايى اى كه در آن ، هيچ چيز با او نيست ـ بر مى گردد ، و چنان كه پيش از آفرينش دنيا بود ، پس از نابودى دنيا نيز چنان خواهد شد ، بى وقت و بى مكان ، بى لحظه و بى زمان . در اين هنگام ، اجل ها و زمان ها نابود مى شوند و سال ها و ساعت ها از بين مى روند ، و چيزى نباشد جز خداى تنها و چيره اى كه بازگشت همه به سوى اوست .
آغازِ آفرينش چيزها ، بدون قدرت آنها بود ، و فنايشان [ نيز] بدون سرپيچى آنها خواهد بود . اگر آنها توان سرپيچى داشتند ، پايدار مى ماندند .
ساختن چيزى از جهان براى او سخت نبود ، و آفرينش هيچ يك از چيزهايى كه خلق كرده و پرداخته ، برايش دشوار نبود . چيزها را نه براى تقويت پادشاهى و يا از بيم زوال و نقصان آفريد ، و نه براى يارى جويى از آنها در برابر همتايى زياده جو ، و نه براى دورى جُستن از مخالفى مهاجم ، و نه براى افزايش در مُلكش ، و نه براى غلبه در نزاع زيادت طلبانه شريكى در شراكتش ، و نه به خاطر تنهايى اش تا بخواهد با آن چيزها اُنس بگيرد .
آن گاه، او پس از ايجاد دنيا ، آن را نابود مى كند ، نه از روى خستگى در گرداندن و سامان دادن آن ، و نه براى آن كه آسايشى به وى برسد ، و بدون آن كه سنگينى اى از اداره آن بر وى وارد شده باشد . طولانى شدن عمر دنيا ، او را خسته نمى سازد تا او را به شتابْ در نابودى آن فرا خوانَد ؛ بلكه خداى عز و جل ، به لطف خود ، آن را تدبير كرد و با فرمان خويش نِگَهَش داشت ، و با قدرتش آن را استوار كرد .
و باز ، دنيا را پس از نابودى اش ، باز مى گردانَد ، بدون آن كه او را نيازى به آن باشد ، و نه براى كمك خواهى از چيزى از دنيا بر ضدّ دنيا ، و نه براى گذر از حالت تنهايى به حالت اُنس ، و يا از حالت نادانى و نابينايى به حالت دانش و بينايى ، و يا از فقر و نيازمندى به بى نيازى و فراوانى ، و يا از حالت خوارىِ فروماندگى به حالت عزّت و قدرت .

1.ابن ابى الحديد در اين خصوص ، سخنى دارد كه خلاصه آن به اين شرح است : اگر در عبارت [ عربى] ، واژه هاى «القدمة» و «الأزليّة» و «التكملة» را به نصب بخوانيم ، مفهوم آن چنين مى شود كه استعمال تعبير «منذ» در ابزارها و ادوات ، آنها را از اين كه قديم باشند ، منع مى كند ؛ چون واژه «منذ» براى آغازِ زمانى وضع شده است و موجود قديم ، آغازى ندارد ... . و اگر واژه هاى ياد شده را به رفع بخوانيم، مفهوم آن چنين مى گردد كه قديمى بودن ، ازلى بودن و كمال خداوند متعال، ابزار و ادوات را از كاربرد واژه هاى «منذ» ، «قد» و «لولا» درباره خداوند عز و جل منع مى كنند؛ چون خداوند متعال ، قديم كامل است و دو واژه «منذ» و «قد» ، جز بر آنچه حادث و پديد است،اطلاق نمى گردند و واژه «لولا» جز بر آنچه ناقص است، اطلاق نمى شود ... (شرح نهج البلاغة : ج ۱۳ ص ۷۶ و ۷۷).


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج11
128

۵۲۸۶.عنه عليه السلامـ فِي الحَثِّ عَلى مَعرِفَتِهِ تَعالى وَالتَّوحيدِ لَهُ ـ: أوَّلُ عِبادَةِ اللّهِ مَعرِفَتُهُ ، وأصلُ مَعرِفَتِهِ تَوحيدُهُ ، ونِظامُ تَوحيدِهِ نَفيُ التَّشبيهِ عَنهُ ، جَلَّ عَن أن تَحُلَّهُ الصِّفاتُ لِشَهادَةِ العُقولِ : أنَّ كُلَّ مَن حَلَّتهُ الصِّفاتُ مَصنوعٌ ، وشَهادَةِ العُقولِ : أنَّهُ جَلَّ جَلالُهُ صانِعٌ لَيسَ بِمَصنوعٍ ، بِصُنعِ اللّهِ يُستَدَلُّ عَلَيهِ ، وبِالعُقولِ تُعتَقَدُ مَعرِفَتُهُ ، وبِالنَّظَرِ تَثبُتُ حُجَّتُهُ ، جَعَلَ الخَلقَ دَليلاً عَلَيهِ ، فَكَشَفَ بِهِ عَن رُبوبِيَّتِهِ ، هُوَ الواحِدُ الفَردُ في أزَلِيَّتِهِ ، لا شَريكَ لَهُ في إلهيَّتِهِ ، ولا نِدَّ لَهُ في رُبوبِيَّتِهِ ، بِمُضادَّتِهِ بَينَ الأَشياءِ المُتَضادَّةِ عُلِمَ أن لا ضِدَّ لَهُ ، وبِمُقارَنَتِهِ بَينَ الاُمورِ المُقتَرِنَةِ عُلِمَ أن لا قَرينَ لَهُ . ۱

۵۲۸۷.عنه عليه السلام :ما وَحَّدَهُ مَن كَيَّفَهُ ، ولا حَقيقَتَهُ أصابَ مَن مَثَّلَهُ ، ولا إيّاهُ عَنى مَن شَبَّهَهُ ، ولا صَمَدَهُ مَن أشارَ إلَيهِ وتَوَهَّمَهُ . كُلُّ مَعروفٍ بِنَفسِهِ مَصنوعٌ ، وكُلُّ قائِمٍ في سِواهُ مَعلولٌ . فاعِلٌ لا بِاضطِرابِ آلَةٍ ، مُقَدِّرٌ لا بِجَولِ فِكرَةٍ ، غَنِيٌّ لا بِاستِفادَةٍ . لا تَصحَبُهُ الأَوقاتُ ، ولا تَرفِدُهُ الأَدَواتُ .
سَبَقَ الأَوقاتَ كَونُهُ ، وَالعَدَمَ وُجودُهُ ، وَالِابتداءَ أزَلُهُ . بِتَشعيرِهِ المَشاعِرَ عُرِفَ أن لا مَشعَرَ لَهُ ، وبِمُضادَّتِهِ بَينَ الاُمورِ عُرِفَ أن لا ضِدَّ لَهُ ، وبِمُقارَنَتِهِ بَينَ الأَشياءِ عُرِفَ أن لا قَرينَ لَهُ .
ضَادَّ النّورَ بِالظُّلمَةِ ، وَالوُضوحَ بِالبُهمَةِ ، وَالجُمودَ بِالبَلَلِ ، وَالحَرورَ بِالصَّرَدِ ۲ . مُؤَلِّفٌ بَينَ مُتَعادِياتِها ، مُقارِنٌ بَينَ مُتَبايِناتِها ، مُقَرِّبٌ بَينَ مُتَباعِداتِها ، مُفَرِّقٌ بَينَ مُتَدانِياتِها . لا يُشمَل بِحَدٍّ ، ولا يُحسَب بِعَدٍّ ، وإنَّما تَحُدُّ الأَدَواتُ أنفُسَها ، وتُشيرُ الآلاتُ إلى نَظائِرِها .
مَنَعَتها «مُنذُ» القِدمَةَ ، وحَمَتها «قَدُ» الأَزَلِيَّةَ ، وجَنَّبَتها «لَولا» التَّكمِلَةَ ۳ ! بِها تَجَلّى صانِعُها لِلعُقولِ ، وبِهَا امتَنَعَ عَن نَظَرِ العُيونِ ، ولا يَجري عَلَيهِ السُّكونُ وَالحَرَكَةُ ، وكَيفَ يَجري عَلَيهِ ما هُوَ أجراهُ ، ويَعودُ فيهِ ما هُوَ أبداهُ ، ويَحدُثُ فيهِ ما هُوَ أحدَثَهُ ! إذا لَتَفاوَتَت ذاتُهُ ، ولَتَجَزَّأَ كُنهُهُ ، ولَامتَنَعَ مِنَ الأَزَلِ مَعناهُ ، ولَكانَ لَهُ وَراءٌ إذ وُجِدَ لَهُ أمامٌ ، ولَالتَمَسَ التَّمامَ إذ لَزِمَهُ النُّقصانُ . وإذاً لَقامَت آيَةُ المَصنوعِ فيهِ ، ولَتَحَوَّلَ دَليلاً بَعدَ أن كانَ مَدلولاً عَلَيهِ ، وخَرَجَ بِسُلطانِ الِامتِناعِ مَن أن يُؤَثِّرَ فيهِ ما يُؤَثِّرُ في غَيرِهِ .
الَّذي لا يَحولُ ولا يَزولُ ، ولا يَجوزُ عَلَيهِ الاُفولُ . لَم يَلِد فَيَكونَ مَولوداً ، ولَم يولَد فَيَصيرَ مَحدودا . جَلَّ عَنِ اتِّخاذِ الأَبناءِ ، وطَهُرَ عَن مُلامَسَةِ النِّساءِ .
لا تَنالُهُ الأَوهامُ فَتُقَدِّرَهُ ، ولا تَتَوَهَّمُهُ الفِطَنُ فَتُصَوِّرَهُ ، ولا تُدرِكُهُ الحَواسُّ فَتُحِسَّهُ ، ولا تَلمِسُهُ الأَيدي فَتَمَسَّهُ . ولا يَتَغَيَّرُ بِحالٍ ، ولا يَتَبَدَّلُ فِي الأَحوالِ . ولا تُبليهِ اللَّيالي وَالأَيّامُ ، ولا يُغَيِّرُهُ الضِّياءُ وَالظَّلامُ . ولا يوصَفُ بِشَيءٍ مِنَ الأَجزاءِ ، ولا بِالجَوارِحِ وَالأَعضاءِ ، ولا بِعَرَضٍ مِنَ الأَعراضِ ، ولا بِالغَيرِيَّةِ وَالأَبعاضِ .
ولا يُقالُ لَهُ حَدٌّ ولا نِهايَةٌ ، ولَا انقِطاعٌ ولا غايَةٌ ؛ ولا أنَّ الأَشياءَ تَحويهِ فَتُقِلَّهُ أو تُهوِيَهُ ، أو أنَّ شَيئا يَحمِلُهُ فَيُميلَهُ أو يُعَدِّلَهُ . لَيسَ فِي الأَشياءِ بِوالِجٍ ، ولا عَنها بِخارِجٍ . يُخبِرُ لا بِلِسانٍ ولَهَواتٍ ، ويَسمَعُ لا بِخُروقٍ وأدَواتٍ . يَقولُ ولا يَلفِظُ ، ويَحفَظُ ولا يَتَحَفَّظُ ، ويُريدُ ولا يُضمِرُ .
يُحِبُّ ويَرضى مِن غَيرِ رِقَّةٍ ، ويُبغِضُ ويَغضَبُ مِن غَيرِ مَشَقَّةٍ . يَقولُ لِمَن أرادَ كَونَهُ : «كُن فَيَكونُ» ، لا بِصَوتٍ يَقرَعُ ، ولا بِنِداءٍ يُسمَعُ ؛ وإنَّما كَلامُهُ سُبحانَهُ فِعلٌ مِنهُ أنشَأَهُ ومَثَّلَهُ ، لَم يَكُن مِن قَبلُ ذلِكَ كائِنا ، ولَو كانَ قَديما لَكانَ إلها ثانِيا .
لا يُقالُ : كانَ بَعدَ أن لَم يَكُن ؛ فَتَجرِيَ عَلَيهِ الصِّفاتُ المُحدَثاتِ ، ولا يَكونُ بَينَها وبَينَهُ فَصلٌ ، ولا لَهُ عَلَيها فَضلٌ ؛ فَيَستَوِيَ الصّانِعُ وَالمَصنوعُ ، ويَتَكافَأَ المُبتَدَعُ وَالبَديعُ . خَلَقَ الخَلائِقَ عَلى غَيرِ مِثالٍ خَلا مِن غَيرِهِ ، ولَم يَستَعِن عَلى خَلقِها بِأَحَدٍ مِن خَلقِهِ . وأنشَأَ الأَرضَ فَأَمسَكَها مِن غَيرِ اشتِغالٍ ، وأرساها عَلى غَيرِ قَرارٍ ، وأقامَها بِغَيرِ قَوائِمَ ، ورَفَعَها بِغَيرِ دَعائِمَ ، وحَصَّنَها مِنَ الأَوَدِ وَالِاعوِجاجِ ، ومَنَعَها مِنَ التَّهافُتِ وِالِانفِراجِ . أرسى أوتادَها ، وضَرَبَ أسدادَها ، وَاستَفاضَ عُيونَها ، وخَدَّ أودِيَتَها ، فَلَم يَهِن ما بَناهُ ، ولا ضَعُفَ ما قَوّاهُ .
هُوَ الظّاهِرُ عَلَيها بِسُلطانِهِ وعَظَمَتِهِ ، وهُوَ الباطِنُ لَها بِعِلمِهِ ومَعرِفَتِهِ ، وَالعالي عَلى كُلِّ شَيءٍ مِنها بِجَلالِهِ وعِزَّتِهِ . لا يُعجِزُهُ شَيءٌ مِنها طَلَبَهُ ، ولا يَمتَنِعُ عَلَيهِ فَيَغلِبَهُ ، ولا يَفوتُهُ السَّريعُ مِنها فَيَسبِقَهُ ، ولا يَحتاجُ إلى ذي مالٍ فَيَرزُقَهُ . خَضَعَتِ الأَشياءُ لَهُ ، وذَلَّت مُستَكينَةً لِعَظَمَتِهِ ، لا تَستَطيعُ الهَرَبَ مِن سُلطانِهِ إلى غَيرِهِ فَتَمتَنِعَ مِن نَفعِهِ وضَرِّهِ ، ولا كُف ءَ لَهُ فَيُكافِئَهُ ، ولا نَظيرَ لَهُ فَيُساوِيَهُ . هُوَ المُفني لَها بَعدَ وُجودِها ، حَتّى يَصيرَ مَوجودُها كَمَفقودِها .
ولَيسَ فَناءُ الدُّنيا بَعدَ ابتِداعِها بَأَعجَبَ مِن إنشائِها وَاختِراعِها . وكَيفَ ولَوِ اجتَمَعَ جَميعُ حَيَوانِها مِن طَيرِها وبَهائِمِها ، وما كانَ مِن مُراحِها وسائِمِها ، وأصنافِ أسناخِها وأجناسِها ، ومُتَبَلِّدَةِ اُمَمِها وأكياسها ، عَلى إحداثِ بَعوضَةٍ ما قَدَرَت عَلى إحداثِها ، ولا عَرَفَت كَيفَ السَّبيلُ إلى إيجادِها ، ولَتَحَيَّرَت عُقولُها في عِلمِ ذلِكَ وتاهَت ، وعَجَزَت قُواها وتَناهَت ، ورَجَعَت خاسِئَةً حَسيرَةً ، عارِفَةً بِأَنَّها مَقهورَةٌ ، مُقِرَّةً بِالعَجزِ عَن إنشائِها ، مُذعِنَةً بِالضَّعفِ عَن إفنائِها !
وإنَّ اللّهَ سُبحانَهُ يَعودُ بَعدَ فَناءِ الدُّنيا وَحدَهُ لا شَيءَ مَعَهُ . كَما كانَ قَبلَ ابتِدائِها كَذلِكَ يَكونُ بَعدَ فَنائِها ، بِلا وَقتٍ ولا مَكانٍ ، ولا حينٍ ولا زَمانٍ . عُدِمَت عِندَ ذلِكَ الآجالُ وَالأَوقاتُ ، وزالَتِ السِّنونَ وَالسّاعاتُ ، فَلا شَيءَ إلّا اللّهُ الواحِدُ القَهّارُ الَّذي إلَيهِ مَصيرُ جَميعِ الاُمورِ . بِلا قُدرَةٍ مِنها كانَ ابتِداءُ خَلقِها ، وبِغَيرِ امتِناعٍ مِنها كانَ فَناؤُها ، ولَو قَدَرَت عَلَى الِامتِناعِ لَدامَ بَقاؤُها .
لَم يَتَكاءَدهُ ۴ صُنعُ شَيءٍ مِنها إذ صَنَعَهُ ، ولمَ يَؤُدهُ مِنها خَلقُ ما خَلَقَهُ وبَرَأَهُ ، ولَم يُكَوِّنها لِتَشديدِ سُلطانٍ ، ولا لِخَوفٍ مِن زَوالٍ ونُقصانٍ ، ولا لِلِاستِعانَةِ بِها عَلى نِدٍّ مُكاثِرٍ ، ولا لِلِاحتِرازِ بِها مِن ضِدٍّ مُثاوِرٍ ، ولا لِلِازدِيادِ بِها في مُلكِهِ ، ولا لِمُكاثَرَةِ شَريكٍ في شِركِهِ ، ولا لِوَحشَةٍ كانَت مِنهُ ؛ فَأَرادَ أن يَستَأنِسَ إلَيها .
ثُمَّ هُوَ يُفنيها بَعدَ تَكوينِها ، لا لِسَأَمٍ دَخَلَ عَلَيهِ في تَصريفِها وتَدبيرِها ، ولا لِراحَةٍ واصِلَةٍ إلَيهِ ، ولا لِثِقَلِ شَيءٍ مِنها عَلَيهِ . لا يُمِلُّهُ طولُ بَقائِها فَيَدعُوَهُ إلى سُرعَةِ إفنائِها ، ولكِنَّهُ سُبحانَهُ دَبَّرَها بِلُطفِهِ ، وأمسَكَها بِأَمرِهِ ، وأتقَنَها بِقُدرَتِهِ ، ثُمَّ يُعيدُها بَعدَ الفَناءِ مِن غَيرِ حاجَةٍ مِنهُ إلَيها ، ولَا استِعانَةٍ بِشَيءٍ مِنها عَلَيها ، ولا لِانصِرافٍ مِن حالِ وَحشَةٍ إلى حالِ استِئناسٍ ، ولا مِن حالِ جَهلٍ وعَمىً إلى حالِ عِلمٍ وَالتِماسٍ ، ولا مِن فَقرٍ وحاجَةٍ إلى غِنىً وكَثرَةٍ ، ولا مِن ذُلٍّ وضَعَةٍ إلى عِزٍّ وقُدرَةٍ . ۵

1.الإرشاد : ج ۱ ص ۲۲۳ عن صالح بن كيسان ، الاحتجاج : ج ۱ ص ۴۷۵ ح ۱۱۴ وفيه «نفي الصفات» بدل «نفي التشبيه» و «بالفكر» بدل «بالنظر» ، بحار الأنوار : ج ۴ ص ۲۵۳ ح ۶ .

2.الحرور : الريح الحارّة بالليل ، وقد تكون بالنهار . والصرَد : البَرد وقيل : شِدّته (لسان العرب : ج ۴ ص ۱۷۷ «حرر» و ج ۳ ص ۲۴۸ «صرد») .

3.قال ابن أبي الحديد ما خلاصته : تقدير الكلام ـ على القول بنصب القدمة والأزليّة والتكملة ـ : أنّ إطلاق لفظة «منذ» على الآلات والأدوات يمنعها عن كونها قديمة ؛ لأنّ لفظة «منذ» وضعت لابتداء الزمان ، والقديم لا ابتداء له ... . وتقديره ـ على القول برفعها ـ أنّ قِدم الباري وأزليّته وكماله منعت الأدوات والآلات من إطلاق لفظة «منذ» و«قد» و«لولا» عليه سبحانه ؛ لأنّ اللّه تعالى قديم كامل ، ولفظتا «منذ» و«قد» لا يطلقان إلّا على محدَث ، ولفظة «لولا» لا تُطلَق إلّا على ناقص ... (شرح نهج البلاغة : ج ۱۳ ص ۷۶ و ۷۷) .

4.يتكاءدهُ : أي يَصعب عليه ويَشقّ (النهاية : ج ۴ ص ۱۳۷ «كأد») .

5.نهج البلاغة : الخطبة ۱۸۶ ، بحار الأنوار : ج ۷۷ ص ۳۱۰ ح ۱۴ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج11
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: سلطانی، محمدعلی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 106073
صفحه از 613
پرینت  ارسال به