197
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج11

۵۳۲۸.امام على عليه السلام :خجسته است خدايى كه آنچه در آسمان ها و زمين است ، خواسته و ناخواسته ، بر او سجده مى كنند ، و صورت و پيشانى بر زمين مى سايند و از روى تسليم شدن و ناتوانى ، از او اطاعت مى كنند و از روى بيم و ترس ، رشته فرمانبرى او را در گردن مى گيرند .
پس پرنده ، مسخّرِ فرمان اوست . شمار پَرها و نَفَس زدن هاى او را شمرده ، و پاهاى او را بر تَرى و خشكى ، استوار گردانيده است ، روزىِ او را مقدّر كرده و انواع آن را شمرده است . اين ، كلاغ است و اين ، عقاب ! اين ، كبوتر است و اين ، شترمرغ ! و هر پرنده اى را به نامش خوانده ، و روزى اش را بر عهده گرفته است .

5 / 2

طاووس

۵۳۲۹.امام على عليه السلامـ در بيان شگفتى آفرينش طاووس ـ: و از شگفت ترين آنها (پرندگان) در آفرينش ، طاووس است كه آن را در استوارترين تناسب ، پرداخته است ، و رنگ هايش را در نيكوترين نظم ، چيده است ، با بالى از استخوانِ ميانْ تهى ، و دُمى بلند و بر زمين كشيده . طاووس نر، هر گاه به سوى ماده مى خرامَد ، به كرشمه، پَرهايش را مى گشايد و چون چتر بر سرش مى نهد ، گويى كه بادبانِ كشتىِ «دارى» ۱ است كه ناخدايش آن را برافراشته است . به رنگ هايش مى نازَد و به نازْ مى خرامَد . همچون خروس به سوى مادينه مى رود و با آن ، چون نَرينه هاى پُر هيجان ، براى جفت گيرى مى آميزد .
اينها را بر پايه مشاهده مى گويم ، نه بر اساس گزارشى با سندِ ضعيف ، و اگر لقاح آنها بر اساس پندار كسى باشد كه مى پندارد طاووس ، با اشك چشم ، باردار مى كند ـ به اين گونه كه اشك چشم خويش را جارى مى كند و قطرات اشكْ در كناره پلك هايش جمع مى شود و مادينه از آن مى خورَد و آن گاه ، تخم مى گذارد و نه از آميزش با نرينه ـ باز هم شگفت تر از غذا در دهان يكديگر گذاشتن زاغان نيست .
نىْ پَرهاى او را دندانه هاى شانه اى سيمين و گردى هاى شگفتِ خورشيدگونِ روييده بر آن را ، زر ناب و پاره هاى زبرجد پندارى ، و اگر آن را به روييدنى هاى زمين تشبيه كنى ، مى گويى : دسته گلى است چيده شده از شكوفه هاى بهارى ، و اگر با لباس ها مانند كنى ، جامه اى نگارين و يا بُرد زيباى يمانى انگارى ، و اگر با زيورآلات بسنْجى ، چون نگين هاى رنگارنگى است كه در حلقه سيمين جواهرْ نشان ، قرار گرفته اند .
چون نازوَرزانِ پُركرشمه گام برمى دارد ، دُم و بالش را مى گشايد و از زيبايى لباس خويش و رنگ هاى گوناگونش ، خنده شادى سر مى دهد ، امّا هر گاه ديده بر پاهاى خود مى افكند ، چنان ناله مى زند كه گويى مى خواهد يارى خواستن خود را نشان دهد ، و به درستىِ دردمندى اش گواهى مى دهد ؛ چون پاهايش باريك اند ، نظير پاى خروس «خِلاسى» ۲ و از كنار پايين ساقش خارى پنهانْ بيرون زده است .
بر يال او موهاى سبز بلند و پُر نگارْ روييده ، و بالاى گردنش چون اِبريق است ، و قسمت زيرين آن تا شكمش ، چون رنگ وَسمه يمانى است و يا به مانند پرده حرير بر آيينه صيقل زده است . گويى به تور سياه رنگى آراسته است ؛ امّا به خاطر شدّت زيبايى و درخشندگى آن،پنداشته مى شود كه سبزىِ چشمْ نوازى بدان آميخته است ، و سوراخ گوش او نگارى است چون نوكِ قلم ، وگوشش با رنگ بابونه سفيد خالص ، و با سياهى اى كه در آن است ، مى درخشد .
كم تر رنگى است كه از آن ، بهره اى نبرده باشد ، و صافى، درخشش ، جذّابيت جامه و جلوه گرى آن ، در اوج است . جامه او چون گل هاى پراكنده است كه به دست باران بهارى و يا آفتاب تابستانى ، پرورده نشده اند .
گاه ، پرهايش مى ريزد و از لباسش عريان مى گردد و پرهايش از پىِ هم فرو مى ريزند و آن گاه ، دوباره مى رويند ، و چون برگ درختان ، از بال هايش سر مى زنند و آن گاه ، بار ديگر به رشد و نمو ، روى مى آورَند تا اين كه به شمايل پيش از پر ريزانش باز مى گردند ، بدون آن كه با رنگِ گذشته اش اختلاف پيدا كند .
رنگى جاى رنگ ديگر قرار نمى گيرد ، و اگر پرى از پرهاى او را نيك بنگرى ، گاه به تو سرخى گُل ، و زمانى سبزى زِبَرجد ، و در وقتى زردى طلا را نشان مى دهد .
چگونه ژرفاى فكر ، به اين ويژگى مى رسد ، و يا انديشه هاى تيز به آن دست مى يابند ، و يا توصيف توصيف كنندگان ، آن را به رشته نظم مى آورَد؟ كوچك ترين اجزايش قابل درك براى فهم ها و قابل توصيف براى زبان ها نيست .
منزّه است آن كه خِردها را از وصف آفريده اى مقهور ساخته ، آفريده اى كه آن را در برابر ديدگان نمايان كرده و [ ديده ها ]آن را محدود ، مخلوق ، مركّب و رنگارنگ مى بينند ، و زبان ها در توصيفش ناتوان و در بيان ويژگى هايش درمانده اند .

1.دارى، كشتى منسوب به شهركى بر ساحل دريا به نام «دارين» است . به ملّاح هم «دارى» مى گويند. (م)

2.خروس دورگه (سفيد ـ سياه) را خِلاسى مى گويند . (م)


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج11
196

۵۳۲۸.عنه عليه السلام :فَتَبَارَكَ اللّهُ الَّذي يَسجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ طَوعاً وكَرهاً ، ويُعَفِّرُ لَهُ خَدّاً ووَجهاً ، ويُلقي إلَيهِ بِالطّاعَةِ سِلماً وضَعفاً ، ويُعطي لَهُ القِيادَ رَهبَةً وخَوفاً ! فَالطَّيرُ مُسَخَّرَةٌ لِأَمرِهِ . أحصى عَدَدَ الرّيشِ مِنها وَالنَّفَسِ ، وأرسى قَوائِمَها عَلَى النَّدى وَاليَبَسِ . وقَدَّرَ أقواتَها ، وأحصى أجناسَها . فَهذا غُرابٌ وهذا عُقابٌ . وهَذا حَمامٌ وهذا نَعامٌ . دَعا كُلَّ طائِرٍ بِاسمِهِ ، وكَفَلَ لَهُ بِرِزقِهِ . ۱

5 / 2

الطّاووس

۵۳۲۹.الإمام عليّ عليه السلامـ في بَيانِ عَجائِبِ خَلقِ الطّاووسِ ـ: ومَن أعجَبِها خَلقاً الطّاووسُ الَّذي أقامَهُ في أحكَمِ تَعديلٍ ، ونَضَّدَ ألوانَهُ في أحسَنِ تَنضيدٍ ، بِجَناحٍ أشرَجَ قَصَبَهُ ۲ ، وذَنَبٍ أطالَ مَسحَبَهُ . إذا دَرَجَ إلَى الاُنثى نَشَرَهُ من طَيِّهِ ، وسَما بِهِ مُطِلّاً عَلى رَأسِهِ كَأَنَّهُ قِلعُ دارِيٍّ ۳ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ ۴ .يَختالُ بِأَلوانِهِ، ويَميسُ ۵ بِزَيَفانِهِ ، يُفضي كِإِفضاءِ الدِّيَكَةِ ، ويَؤُرُّ بِمَلاقِحِهِ أرَّ ۶ الفُحولِ المُغتَلِمَةِ ۷ لِلضِّرابِ . اُحيلُكَ مِن ذلِكَ عَلى مُعايَنَةٍ ، لا كَمَن يُحيلُ عَلى ضَعيفٍ إسنادُهُ . ولَو كانَ كَزَعمِ مَن يَزعُمُ أنَّهُ يُلقِحُ بِدَمعَةٍ تَسفَحُها مَدامِعُهُ ، فَتَقِفُ في ضَفَّتَي جُفونِهِ ، وأنَّ اُنثاهُ تَطعَمُ ذلِكَ ، ثُمَّ تَبيضُ لا مِن لِقاحِ فَحلٍ سِوَى الدَّمعِ المُنبَجِسِ ، لَما كانَ ذلِكَ بِأَعجَبَ مِن مُطاعَمَةِ الغُرابِ ! تَخالُ قَصَبَهُ مَدارِيَ مِن فِضَّةٍ ، وما اُنبِتَ عَلَيها مِن عَجيبِ داراتِهِ وشُموسِهِ خالِصَ العِقيانِ ۸ وفِلَذَ الزَّبَرجَدِ .
فَإِن شَبَّهتَهُ بِما أنبَتَتِ الأَرضُ قُلتَ : جَنًى جُنِيَ مِن زَهرَةِ كُلِّ رَبيعٍ . وإن ضاهَيتَهُ بِالمَلابِسِ فَهُوَ كَمَوشِيِّ الحُلَلِ ، أو كَمونِقِ عَصبِ اليَمَنِ . وإن شاكَلتَه بِالحُلِيِّ فَهُوَ كَفُصوصٍ ذاتِ ألوانٍ ، قَد نُطِّقَت بِاللُّجَينِ ۹ المُكَلَّلِ .
يَمشي مَشيَ المَرحِ المُختالِ ، ويَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وجَناحَيهِ ، فَيُقَهقِهُ ضاحِكاً لِجَمالِ سِربالِهِ وأصابيغِ وِشاحِهِ ، فَإِذا رَمى بِبَصَرِهِ إلى قَوائِمِهِ زَقا ۱۰ مُعوِلاً بِصَوتٍ يَكادُ يُبينُ عَنِ استِغاثَتِهِ ، ويَشهَدُ بِصادِقِ تُوَجُّعِهِ ؛ لِأَنَّ قَوائِمَهُ حُمشٌ ۱۱ كَقَوائِمِ الدِّيكَةِ الخِلاسِيَّةِ ۱۲ ، وقَد نَجَمَت مِن ظُنبوبِ ۱۳ ساقِهِ صيصِيَةٌ خَفِيَّةٌ ، ولَهُ في مَوضِعِ العُرفِ قُنزُعَةٌ ۱۴ خَضراءُ مُوَشّاةٌ . ومَخرَجُ عُنُقِهِ كَالإِبريقِ ، ومَغرِزُها إلى حَيثُ بَطنُهُ كَصِبغِ الوَسِمَةِ اليَمانِيَّةِ ، أو كَحَريرَةٍ مُلبَسَةٍ مِرآةً ذاتَ صِقالٍ ، وكَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعجَرٍ ۱۵ أسحَمَ ۱۶ ، إلّا أنَّهُ يُخَيَّلُ لِكَثرَةِ مائِهِ وشِدَّةِ بَريقِهِ أنَّ الخُضرَةَ النّاضِرَةَ مُمتَزِجَةٌ بِهِ . ومَعَ فَتقِ سَمعِهِ خَطٌّ كَمُستَدَقِّ القَلَمِ في لَونِ الاُقحُوانِ أبيَضُ يَقَقٌ ۱۷ ، فَهُوَ بِبَياضِهِ في سَوادِ ما هُنالِكَ يَأتَلِقُ ۱۸ .
وقَلَّ صِبغٌ إلّا وقَد أخَذَ مِنهُ بِقِسطٍ ، وعَلاهُ بِكَثرَةِ صِقالِهِ وبَريقِهِ وبَصيصِ ديباجِهِ ورَونَقِهِ ، فَهُوَ كَالأَزاهيرِ المَبثوثَةِ لَم تُرَبِّها أمطارُ رَبيعٍ ولا شُموسُ قَيظٍ . وقَد يَنحَسِرُ مِن ريشِهِ ، ويَعرى مِن لباسِهِ ، فَيَسقُطُ تَترى ، ويَنبُتُ تِباعاً ، فَيَنحَتُّ مِن قَصَبِهِ انحِتاتَ أوراقِ الأَغصانِ ، ثُمَّ يَتَلاحَقُ نامِياً حَتى يَعودَ كَهَيئَتِهِ قَبلَ سُقوطِهِ ، لا يُخالِفُ سالِفَ ألوانِهِ ، ولا يَقَعُ لَونٌ في غَيرِ مَكانِهِ ! وإذا تَصَفَّحتَ شَعرَةً مِن شَعَراتِ قَصَبِهِ أرَتكَ حُمرَةً وَردِيَّةً ، وتارَةً خُضرَةً زَبرجَدِيَّةً ، وأحياناً صُفرَةً عَسجَدِيَّةً ۱۹ . فَكَيفَ تَصِلُ إلى صِفَةِ هذا عَمائِقُ الفِطَنِ ، أو تَبلُغُهُ قَرائِحُ العُقولِ ، أو تَستَنظِمُ وَصفَهُ أقوالُ الواصِفينَ ؟ ! وأقَلُّ أجزائِهِ قَد أعجَزَ الأَوهامَ أن تُدرِكَهُ ، وَالأَلسِنَةَ أن تَصِفَهُ ! فَسُبحانَ الَّذي بَهَرَ العُقولَ عَن وَصفِ خَلقٍ جَلّاهُ لِلعُيونِ فَأَدرَكَته مَحدوداً مُكَوَّناً ، ومُؤَلَّفاً مُلَوَّناً ، وأعجَزَ الأَلسُنَ عَن تَلخيصِ صِفَتِهِ ، وقَعَدَ بِها عَن تَأدِيَةِ نَعتِهِ ! ۲۰

1.نهج البلاغة : الخطبة ۱۸۵ ، الاحتجاج : ج ۱ ص ۴۸۳ ح ۱۱۷ ، بحار الأنوار : ج ۳ ص ۲۷ ح ۱ .

2.القصَب : كلّ عظم مستدير أجوف (لسان العرب : ج ۱ ص ۶۷۵ «قصب») .

3.القِلع : شراع السفينة . والداريّ : البَحَّار والمَلَاح (النهاية : ج ۴ ص ۱۰۲ «قلع») .

4.عَنَجَه : أي عَطفه ، نُوتيُّه : مَلّاحُه (النهاية : ج ۳ ص ۳۰۷ «عنج») .

5.يميس : إذا تَبَختَر في مَشيِه وتَثنّى (النهاية : ج ۴ ص ۳۸۰ «ميس») .

6.الأرّ : الجماع (النهاية : ج ۱ ص ۳۷ «أرر») .

7.الغُلْمة : هَيَجان شَهوة النكاح من المرأة والرجل وغَيرهما (النهاية : ج ۳ ص ۳۸۲ «غلم») .

8.العِقْيَان : هو الذهَب الخالِص (النهاية : ج ۳ ص ۲۸۳ «عقا») .

9.اللُّجَين : هو الفِضّة (النهاية : ج ۴ ص ۲۳۵ «لجن») .

10.زقا يَزْقو : إذا صاحَ (النهاية : ج ۲ ص ۳۰۷ «زقا») .

11.حَمَشت قوائمه وحَمُشت : دَقَّت (لسان العرب : ج ۶ ص ۲۸۸ «حمش») .

12.الخِلاسيُّ من الدِّيكَةِ : بين الدّجاج الهِنْدِيّة والفارسيّة (لسان العرب : ج ۶ ص ۶۶ «خلس») .

13.الظُّنوب : حرف العظم اليابس من الساق (النهاية : ج ۳ ص ۱۶۲ «ظنب») .

14.القَنازِع : خُصَل الشعر ، واحِدتها قُنزُعة (النهاية : ج ۴ ص ۱۱۲ «قنزع») .

15.المِعْجَر : ثوب تَعتَجِر به المرأة أصغَر من الرداء وأكبر منَ المِقنَعة (لسان العرب : ج ۴ ص ۵۴۴ «عجر») .

16.الأسحَم : الأسود (النهاية : ج ۲ ص ۳۴۸ «سحم») .

17.يقق : أبيض يَقَق ويَقِق ، بكسر القاف الاُولى : شديد البياض ناصعه (لسان العرب : ج ۱۰ ص ۳۸۷ «يقق») .

18.تألَّق البرق : التَمَع (تاج العروس : ج ۱۳ ص ۱۰ «ألق») .

19.العَسجَدُ : الذهب (لسان العرب : ج ۳ ص ۲۹۰ «عسجد») .

20.نهج البلاغة : الخطبة ۱۶۵ ، بحار الأنوار : ج ۶۵ ص ۳۰ ح ۱ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج11
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: سلطانی، محمدعلی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 89184
صفحه از 613
پرینت  ارسال به