4 / 2
راه روشن
۵۵۶۵.امام على عليه السلامـ در سخنى كه به ره سپردن در راه روشن ، پند مى دهد ـ: اى مردم! در راه هدايت ، از كم بودنِ رهپويان ، احساس تنهايى مكنيد ؛ چون [ غالب] مردم ، بر سفره اى كه سيرىِ آن كوتاه مدّت ، و گرسنگىِ آن بلند مدّت است ، گِرد آمده اند .
اى مردم! خشنودى و ناخشنودى ، همه مردمان را فرا مى گيرد . آن كه شتر ثَمود را پِى كرد ، يك نفر بود ؛ ولى خداوند ، عذاب را شامل همه گردانْد ؛ چون همه بِدان كار ، رضايت دادند ، و فرمود : «پس آن را پِى كردند و پشيمان گشتند» . چيزى نگذشت كه سرزمينشان چون گاوْآهنِ آبداده اى كه در زمين سست فرو رود ، فريادى برآورد و فرو رفت .
اى مردم! هر كس راه روشن را بپيمايد ، به آب مى رسد ، و هر كس بر خلاف آن ره سپارَد ، در بيابان [ ـِ گم راهى] مى افتد .
4 / 3
ويژگى هاى پرهيزگاران
۵۵۶۶.نهج البلاغة :يكى از ياران امير مؤمنان به نام هَمّام ـ كه مردى عابد بود ـ به ايشان گفت : اى امير مؤمنان! پرهيزگاران را چنان براى من توصيف كن كه گويى به آنان مى نگرم .
امير مؤمنان ، در پاسخ وى درنگى كرد و آن گاه فرمود : «اى هَمّام! از خدا بترس و نيكوكار باش ؛ چرا كه «در حقيقت ، خدا با كسانى است كه پرهيزگار باشند و [ با] كسانى [ است ]كه به حقيقت ، آنها نيكوكارند» » .
هَمّام به اين پاسخ ، قانع نشد ، اصرار كرد و امام عليه السلام را قسم داد . آن گاه ، على عليه السلام خدا را سپاس گفت و ستايش كرد و بر پيامبر صلى الله عليه و آله درود فرستاد . سپس فرمود : «امّا بعد ؛ خداى پاك و والا ، در حالى آفريده ها را آفريد كه از اطاعت آنان ، بى نياز و از نافرمانى شان در امان بود ؛ زيرا نافرمانىِ آن كه او را نافرمانى مى كند ، به او زيانى نمى رسانَد ، و پيروىِ آن كه او را اطاعت مى كند ، سودى براى او ندارد . روزىِ آفريدگان را بين آنان تقسيم كرد ، و در دنيا هر كدام را در جايگاه خود قرار داد .
پرهيزگاران در دنيا ، صاحبان فضايل اند . سخنشان درست ، پوشششان ميانه روى ، و راه رفتنشان فروتنانه است . ديده خويش را از آنچه خداوند بر آنان حرام كرده ، مى پوشانند ، و گوش هايشان را بر دانشى كه سودشان مى رساند ، وقف مى كنند . در بلايا ، چنان وارد مى شوند كه گويى در آسايشْ گام مى نهند ، و اگر نبود اجلى كه خداوند بر آنان معيّن كرده ، به شوق ثواب و بيم از كيفر ، به اندازه چشم بر هم زدنى روحشان در جسمشان آرام نمى گرفت .
آفريننده ، در پيش آنان بزرگ است و از اين رو ، جز او در نظرشان كوچك گشته است . آنان نسبت به بهشت ، چون كسانى اند كه آن را ديده اند و در آن جا نعمت داده شده اند ، و نسبت به دوزخ ، چون كسانى اند كه آن را ديده اند و در حال عذاب در آن اند .
دل هايشان غمگين ، شرّشان دور [ از مردم] ، بدن هايشان نزار ، نيازهايشان سبُك ، و جانشان پاك است . روزهايى اندك صبر مى كنند و آسايش طولانى را در پىِ آن مى يابند ؛ تجارتى سودآور كه پروردگارشان برايشان فراهم كرده است . دنيا ، آنان را خواست و آنان ، دنيا را نخواستند ، و آنان را به بند كشيد و آنان ، به قيمت فديه دادن جان خود ، از آن رَستند .
شبانگاهان ، بر پاى اند و قرآن را جزء به جزء ، شمرده شمرده مى خوانند . به خواندن آن ، خويش را غمگين مى سازند ، و داروىِ دردشان را از آن مى گيرند . هر گاه آيه اى را بخوانند كه در آن تشويق است ، حريصانه به آن دل مى بندند و مشتاقانه ، جان هايشان بِدان بر مى افروزد و مى پندارند كه آن [ پاداش] ، فرا رويشان است ، و هر گاه آيه اى را بخوانند كه در آن بيم دهى باشد ، گوش دلشان را به آن مى سپارند و مى پندارند كه شيون و فرياد جهنّم در گوششان است .
به ركوع ، پشت خود را خميده اند و پيشانى و دست و زانو و كناره هاى پاى خود را بر زمين گسترانيده اند و از خداوند ، آزادى خود [ از آتش دوزخ] را مى خواهند .
در روز، دانشورانِ بردبار [و] نيكوكاران پرهيزگارند. ترس ، آنان را چون تيرِ تراش خورده ، تراشيده است . هر گاه كسى به آنان بنگرد ، مى پندارد كه بيمارند ، در حالى كه بيمار نيستند ؛ امّا [ هر كه ببيندشان ، ]مى گويد : خِردشان پريشان شده است! . [ آرى ،] كارى بزرگ ، آنان را پريشانْ حال ساخته است .
آنان به اعمال اندكشان خشنود نمى شوند و اعمال بسيار را بسيار نمى شمارند . آنان هميشه نفس خود را متّهم مى كنند و از كرده هاى خويش ، بيمناك اند . هر گاه يكى از آنان ستايش شود ، از آنچه به وى گفته شده ، در بيم است و مى گويد : من از ديگرى بر حال خويش داناترم و پروردگارم به من از خودم داناتر است . بار خدايا! مرا بر پايه آنچه مى گويند ، بازخواست مكن و مرا برتر از آنچه مى پندارند ، قرار ده و آنچه را كه نمى دانند ، بر من ببخش! .
از نشانه هاى هر يك از آنان ، اين است كه در او توانمندى در دين ، دورانديشى در نرم خويى ، ايمان در يقين ، حرص در دانش ، دانش در بردبارى ، ميانه روى در بى نيازى ، فروتنى در پرستش ، آراستگى در نيازمندى ، صبورى در سختى ، روزى خواهىِ حلال ، نشاط در هدايت ، و دورى از طمع را مى بينى .
كارهاى نيك انجام مى دهد و با اين حال ، در بيم است ، روز را شب مى كند و قصد و تلاشش شكرگزارى است ، و شب را روز مى كند و دغدغه اش ياد خداست . با ترس ، شب را به پايان مى آورد و به شادى ، روز را مى آغازَد ؛ ترسان از غفلتى كه به او بيم داده شده ، و شادمان از احسان و رحمتى كه به او رسيده است .
اگر در آنچه ناخوشايند مى داند ، هواى نفسش بر وى سخت گيرد ، به درخواست نفس در چيزهايى كه دوست دارد ، پاسخ نمى دهد . روشنايى چشمش به چيزهايى است كه بى زوال اند ، و دلْ زدگى اش در چيزهايى است كه زودگذرند . بردبارى را با دانش ، و سخن را با كردار در هم مى آميزد .
او را مى بينى كه آرزوهايش كوتاه ، لغزشش كم ، دلش خاشع ، نفْسش قانع ، خوراكش كم ، كارش آسان ، دينش استوار ، شهوتش مُرده ، خشمش فروخورده ، خيرش مورد انتظار، و شرّش بر كنار است ؛ هر گاه در بين غافلان باشد ، از ذاكران به شمار مى آيد و اگر در بين ذاكران باشد ، از غافلان به حسابش نمى آورند ؛ از كسى كه به وى ستم كرده ، مى گذرد و به آن كه محرومش ساخته ، مى بخشد و با آن كه از وى بريده ، پيوند برقرار مى كند ؛ ناسزاگويى ، از او دور است و سخنش نرم ؛ بدىِ او بركنار و خوبىِ او حاضر است ؛ خير او روى آور و شرّ او روى گردان است .
در سختى ها ، با وقار و در ناخوشايندها شكيبا و در آسايش ، شكرگزار است . هر گاه بر كسى خشم بگيرد ، ستم نمى كند و درباره كسى كه دوستش دارد ، مرتكب گناه نمى شود .
پيش از آن كه عليه او گواهى داده شود ، به حق ، اعتراف مى كند . آنچه را كه نگهدارى اش از او خواسته شده ، ضايع نمى كند و آنچه را كه به وى يادآورى شده ، فراموش نمى كند . مردم را با القاب زشت ، ياد نمى كند و به همسايه زيان نمى رساند و در مصيبت ها[ ى مردمْ ]شادى نمى كند . در كار باطل ، وارد نمى شود و از كار حق ، قدم بيرون نمى نهد .
اگر خاموش باشد ، خاموشى ، غمگينش نمى كند و اگر بخندد ، صداى خنده اش بلند نيست . اگر بر وى ستم رود ، شكيبايى مى ورزد تا خدا انتقام گيرنده او باشد . جانش از او در رنج است و ديگران از او در آسايش اند . جان خويش را براى آخرتش به رنج انداخته است و مردم را از سوى خود ، آسوده ساخته است .
دورى گزيدنِ او از كسى كه از او دورى گزيده ، از سر زهد و پاكى است و نزديك شدنش به آن كه به او نزديك شده ، نرم خويى و مهربانى است . دورى گزينى اش ، كبر و خودبزرگ بينى نيست و نزديك شدنش ، نيرنگ و فريب نيست» .
[ راوى مى گويد : سخن امام عليه السلام كه به اين جا رسيد ، ]همّام ، بى هوش شد و در بى هوشى جان داد .
امير مؤمنان فرمود : «سوگند به خدا ، از همين بر او مى ترسيدم» و سپس افزود : «پندهاى رسا ، با آنان كه اهل پندگيرى اند ، چنين مى كند» .
كسى به وى گفت : اى امير مؤمنان! چرا با تو چنين نمى كند؟
على عليه السلام فرمود : «واى بر تو! هر اجلى را زمانى است كه از آن ، در نمى گذرَد و سببى است كه از آن ، تجاوز نمى كند . آرام باش ! ديگر مثل اين گفته را تكرار نكن ؛ ۱ چرا كه آن را شيطان بر زبانت دميده است» .