491
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج11

3 / 2

دخترى كه دوشيزگى اش با انگشت ، زايل شده بود

۵۶۸۱.امام صادق عليه السلام :دخترى را پيش عمر آوردند كه عليه او به زنا گواهى داده بودند . ماجراى او از اين قرار بود كه وى ، دختر يتيمى بود كه نزد مردى زندگى مى كرد و آن مرد ، بسيارى از مواقع از خانواده اش دور بود .
دخترك بزرگ شد و زنِ آن مرد ترسيد كه شوهرش با وى ازدواج كند . از اين رو ،گروهى از زنان را فرا خواند تا دختر را نگه دارند . سپس ، خود با انگشت ،دوشيزگى وى را از بين برد .
هنگامى كه شوهر زن از مسافرت برگشت ، زن ، آن دختر يتيم را به فاحشگى متّهم كرد و از همسايگانش كه او را در اين كارْ يارى كرده بودند ، بر زناى دختر ، شاهدانى اقامه نمود . ماجرا را پيش عمر آوردند ؛ ولى وى ندانست كه چگونه درباره آن داورى كند . به آن مرد گفت : پيش على بن ابى طالب برو و ما راهم ببر .
همه نزد على عليه السلام رفتند و ماجرا را براى وى نقل كردند .
على عليه السلام به زن آن مرد فرمود : «آيا تو شاهد يا دليلى دارى؟» . زن گفت : من شاهدانى دارم . اينان ، همسايگان من اند كه به آنچه مى گويم ، عليه وى گواهى مى دهند . لذا آنان را حاضر كرده ام .
على عليه السلام شمشير خود را از غلاف در آورد و در پيش روى خود گذاشت و فرمان داد هر كدام از آنان را به اتاقى ببرند .
آن گاه ، زنِ آن مرد را خواست و به هر شكل كه او را سؤال پيچ كرد ، زن نپذيرفت كه از حرف خود برگردد .
[ على عليه السلام ] وى را به اتاقى كه در آن بود ، برگرداند . سپس يكى از شاهدان را خواست و روى دو زانوى خود نشست . آن گاه فرمود : «آيا مرا مى شناسى؟ من ، على بن ابى طالب هستم و اين ، شمشير من است . زنِ آن مرد ، آنچه را بايد بگويد ، گفت و به حق برگشت و من به او امان دادم . اگر به من راست نگويى ،اين شمشير را از خونت سيراب خواهم كرد» .
آن زن ، رو به عمر كرد و گفت : اى امير مؤمنان! به من امان بده .
امام على عليه السلام فرمود : «پس راست بگو» .
زن گفت : به خدا سوگند ، غير از اين نبود كه اين زن در اين دختر ، زيبايى وخوش قوارگى ديد و از اين كه شوهرش به او متمايل شود ، ترسيد . از اين رو به اومُسكِر خورانْد و ما را فرا خواند و ما دست و پاى او را گرفتيم و خود با انگشت ، دوشيزگىِ وى را از بين بُرد .
على عليه السلام فرمود : «اللّه اكبر! پس از دانيال ، من اوّلين كسى هستم كه بين شاهدان ، جدايى مى اندازم» .
آن گاه بر زنِ آن مرد ، حدّ قَذْفْ مقرّر فرمود و ديه ازاله بكارت را بر عهده همه آنان قرار داد و ديه ازاله بكارت آن دختر را چهارصد درهمْ معيّن نمود و دستورداد كه آن زن از آن مرد ، جدا شود و شوهرش وى را طلاق دهد . [ سپس] دختر را به عقد آن مرد درآورْد و مهرش را خود از طرف مرد ، تعيين نمود .
عمر گفت: اى ابو الحسن! داستان دانيال را برايمان بگو.
على عليه السلام فرمود : «دانيال عليه السلام يتيم بود و پدر و مادر نداشت . پيرزنى از بنى اسرائيل ،او را پيش خود برد و بزرگ كرد .
يكى از پادشاهان بنى اسرائيل ، دو قاضى داشت و آن دو ، دوستى داشتند كه مردصالحى بود و زن خوش اندام و زيبايى داشت . اين شخص با پادشاه در ارتباط بود . روزى ، شاه ، كسى كه او را در پى كارى بفرستد نياز پيدا كرد . به آن دوقاضى گفت : كسى را برگزينيد تا وى را در پىِ كارَم بفرستم .
آن دو گفتند : فلانى مناسب است .
شاه ، او را اعزام كرد . [ قبل از رفتن ،] مرد به آن دو قاضى گفت : شما را درباره همسرم به رفتار نيكو سفارش مى كنم .
آن دو گفتند : باشد! و مرد به راه افتاد .
آن دو قاضى به درِ خانه دوستشان مى آمدند و به زنِ وى اظهار عشق مى كردند واز وى تمنّاى كام جويى مى نمودند ؛ ولى زن نمى پذيرفت . به وى گفتند : به خداسوگند ، اگر تمكين نكنى ، پيش شاه عليه تو به زنا گواهى خواهيم داد و آن گاه ،تو را سنگسار خواهيم كرد .
زن گفت : هر كارى كه دوست داريد ، بكنيد .
آن دو پيش شاه آمدند و به او خبر دادند و نزد او به زناى آن زن ، گواهى دادند .شاه از اين جريان ، بسيار غمگين شد و به خاطر آن زن ، غمش افزون گشت ؛چرا كه به آن زن ، علاقه مند بود .
[ شاه] به آن دو گفت : سخن شما مورد قبول است ؛ امّا وى را پس از سه روز ،سنگسار كنيد .
در شهر ، جار زدند كه : براى تماشاى قتل فلان زن پارسا كه مرتكب زنا شده است و دو قاضى ، عليه او گواهى داده اند ، حاضر شويد .
مردم در اين باره سخن بسيار مى گفتند . پادشاه به وزير خود گفت : در اين مورد ،راه چاره اى ندارى؟
وزير گفت : چيزى به نظرم نمى رسد .
روز سوم ـ كه آخرين روز [ مهلت] آن زن بود ـ ، وزير از خانه بيرون آمد وناگهان ، چشمش به چند كودك برهنه افتاد كه بازى مى كردند و دانيال هم در بين آنان بود كه وزير ، وى را نمى شناخت . دانيال گفت : بچّه ها! بياييد تا من ، پادشاه باشم و تو اى فلان! آن زن پارسا باش و فلانى و فلانى ، آن دو قاضى باشند كه عليه آن زن ، گواهى داده اند .
آن گاه [ دانيال] ، مقدارى خاك جمع كرد و شمشيرى چوبى روى آن گذاشت و به بچّه ها گفت : دست اين را بگيريد و به فلان جا ببريد و دست آن ديگرى را هم بگيريد و به فلان جا ببريد . آن گاه ، يكى از آن دو را صدا كرد و گفت : حقيقت را بگو ، و گرنه تو را خواهم كشت .
وزير ، ايستاده بود و نگاه مى كرد و گوش مى داد . [ پسرى كه نقش يكى از دوقاضى را داشت] گفت : گواهى مى دهم كه اين زن ، زنا كرده است .
[ دانيال] پرسيد : كِى؟
گفت : فلان روز . گفت : اين را به جاى قبلى اش برگردانيد و ديگرى را بياوريد .
او را به جاى خود برگرداندند و ديگرى را آوردند .
[ دانيال] به او گفت : به چه چيزى گواهى مى دهى؟
پاسخ داد : به اين كه اين زن ، زنا كرده است .
گفت : كِى؟
پاسخ داد : فلان روز .
پرسيد : با چه كسى؟
گفت : با فلانى پسر فلانى .
پرسيد در كجا؟
گفت : در فلان جا . [ در اين جا] گواهى هر كدام ، متفاوت با ديگرى از كاردرآمد .
دانيال گفت: اللّه اكبر! به دروغ، گواهى داده اند. آى فلانى! بين مردم ، جار بزن كه :اين دو [ قاضى] ، به دروغْ عليه فلان زن گواهى داده اند . پس براى كُشتن آنهاحاضر شويد .
وزير ، به سرعتْ پيش پادشاه رفت و ماجرا را به وى گزارش داد . پادشاه در پى آن دو قاضى فرستاد و گواهى آن دو ، همچون گواهى آن دو كودك ، متفاوت ازكار درآمد . پادشاه به مردم خبر داد و به كشتن آن دو فرمان داد».


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج11
490

3 / 2

جارِيَةٌ اُخِذَت عُذرَتُها بِالإِصبَعِ

۵۶۸۱.الإمام الصادق عليه السلام :اُتِيَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ بِجارِيَةٍ قَد شَهِدوا عَلَيها أَ نَّها بَغَت ، وكانَ مِن قِصَّتِها أ نَّها كانَت يَتيمَةً عِندَ رَجُلٍ ، وكانَ الرَّجُلُ كَثيرا ما يَغيبُ عَن أهلِهِ ، فَشَبَّتِ اليَتيمَةُ فَتَخَوَّفَتِ المَرأَةُ أن يَتَزَوَّجَها زَوجُها ، فَدَعَت بِنِسوَةٍ حَتّى أمسَكنَها ، فَأَخَذَت عُذرتَهَا بِإِصبَعِها .
فَلَمّا قَدِمَ زَوجُها مِن غَيبَتِهِ رَمَتِ المَرأَةُ اليَتيمَةَ بِالفاحِشَةِ وأقامَتِ البَيِّنَةَ مِن جاراتِهَا الّلاتي ساعَدنَها ۱ عَلى ذلِكَ ، فَرُفِعَ ذلِكَ إلى عُمَرَ ، فَلَم يَدرِ كَيفَ يَقضي فيها ، ثُمَّ قالَ لِلرَّجُلِ : اِيتِ عَلِيَّ بنَ أبي طالِبٍ عليه السلام ، وَاذهَب بِنا إلَيهِ ، فَأَتَوا عَلِيّا عليه السلام وقَصّوا عَلَيهِ القِصَّةَ .
فَقالَ لِامرَأَةِ الرَّجُلِ : أ لَكِ بَيِّنَةٌ أو بُرهانٌ ؟ قالَت : لي شُهودٌ ؛ هؤُلاءِ جاراتي يَشهَدنَ عَلَيها بِما أقولُ ، فَأَحضَرَتهُنَّ ، فَأَخرَجَ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام السَّيفَ مِن غِمدِهِ فَطَرح ۲ بَينَ يَدَيهِ، وأمَرَ بِكُلِّ واحِدَةٍ مِنهُنَّ فَاُدخِلَت بَيتا، ثُمَّ دَعا بِامرَأَةِ الرَّجُلِ فَأَدارَها بِكُلِّ وَجهٍ فَأَبَت أن تَزولَ عَن قَولِها ، فَرَدَّها إلَى البَيتِ الَّذي كانَت فيهِ ودَعا إحدَى الشُّهودِ وجَثا عَلى رُكبَتَيهِ ثُمَّ قالَ : تَعرِفيني ؟ أنَا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ ، وهذا سَيفي ، وقَد قالَتِ امرَأَةُ الرَّجُلِ ما قالَت ورَجَعَت إلَى الحَقِّ وأعطَيتُهَا الأَمانَ ، وإن لَم تَصدُقيني لَأَملَأَنَّ السَّيفَ مِنكِ ! فَالتَفَتَت ۳ إلى عُمَرَ فَقالَت : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، الأَمانَ عَلَيَّ ؟ فَقالَ لَها أميرُ المُؤمِنينَ[ عليه السلام ] : فَاصدُقي .
فَقالَت : لا وَاللّهِ إلّا أ نَّها رَأَت جَمالاً وهَيئَةً ، فَخافَت فَسادَ زَوجِها عَلَيها ، فَسَقَتهَا المُسكِرَ ، ودَعَتنا فَأَمسَكناها فَافتَضَّتها بِإِصبَعِها .
فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : اللّهُ أكبَرُ ، أنَا أوَّلُ مَن فَرَّقَ بَينَ الشّاهِدَينِ إلّا دانيالَ النَّبِيَّ .
فَأَلزَمَ عَلِيٌّ عليه السلام المَرأَةَ حَدَّ القاذِفِ ، وألزَمَهُنَّ جَميعا العُقرَ ۴ ، وجَعَلَ عُقرَها أربَعَمِئَةِ دِرهَمٍ وأمَرَ المَرأَةَ ۵ أن تُنفى مِنَ الرَّجُلِ ويُطَلِّقَها زَوجُها ، وزَوَّجَهُ الجارِيَةَ وساقَ عَنهُ عَلِيٌّ عليه السلام المَهرَ .
فَقالَ عُمَرُ : يا أبَا الحَسَنِ ، فَحَدِّثنا بِحَديثِ دانيالَ .
فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : إنَّ دانيالَ كانَ يَتيما لا اُمَّ لَهُ ولا أبَ ، وإنَّ امرَأَةً مِن بَني إسرائيلَ عَجوزا كَبيرَةً ضَمَّتهُ فَرَبَّتهُ ، وإنَّ ملِكا مِن مُلوكِ بَني إسرائيلَ كانَ لَهُ قاضِيانِ ، وكانَ لَهُما صَديقٌ ، وكانَ رَجُلاً صالِحا ، وكانَت لَهُ امرَأَةٌ بَهِيَّةٌ جَميلَةٌ ، وكانَ يَأتِي المَلِكَ فَيُحَدِّثُهُ ، فَاحتاجَ المَلِكُ إلى رَجُلٍ يَبعَثُهُ في بَعضِ اُمورِهِ ، فَقالَ لِلقاضِيَينِ : اختارا رَجُلاً اُرسِلُهُ في بَعضِ اُموري ، فَقالا : فُلانٌ ، فَوَجَّهَهُ المَلِكُ ، فَقالَ الرَّجُلُ لِلقاضِيَينِ : اُوصيكُما بِامرَأَتي خَيرا ، فَقالا : نَعَم ، فَخَرَجَ الرَّجُلُ .
فَكانَ القاضِيانِ يَأتِيانِ بابَ الصديقِ ، فَعَشِقَا امرَأَتَهُ فَراوَداها عَن نَفسِها ، فَأَبَت ، فَقالا لَها : وَاللّهِ لَئِن لَم تَفعَلي لَنَشهَدَنَّ عَلَيكِ عِندَ المَلِكِ بِالزِّنى ، ثُمَّ لَنَرجُمَنَّكِ ، فَقالَتِ : افعَلا ما أحبَبتُما ، فَأَتَيَا المَلِكَ فَأَخبَراهُ وشَهِدا عِندَهُ أ نّها بَغَت ، فَدَخَلَ المَلِكُ مِن ذلِكَ أمرٌ عَظيمٌ ، وَاشتَدَّ بِها غَمُّهُ وكانَ بِها مُعجَبا .
فَقالَ لَهُما : إنَّ قَولَكُما مَقبولٌ ، ولكِنِ ارجُموها بَعدَ ثَلاثَةِ أيّامٍ ، ونادى فِي البَلَدِ الَّذي هُوَ فيهِ : احضُروا قَتلَ فُلانَةٍ العابِدَةِ . فَإِنَّها قَد بَغَت ؛ فَإِنَّ القاضِيَينِ قَد شَهِدا عَلَيها بِذلِكَ .
فَأَكثَرَ النّاسُ في ذلِكَ وقالَ المَلِكُ لِوَزيرِهِ : ما عِندَكَ في هذا مِن حيلَةٍ ؟ فَقالَ : ما عِندي في ذلِكَ من شَيءٍ .
فَخَرَجَ الوَزيرُ يَومَ الثّالِثِ ؛ وهُوَ آخِرُ أيّامِها ، فَإِذا هُوَ بِغِلمانٍ عُراةٍ يَلعَبونَ وفيهِم دانيالُ عليه السلام وهُوَ لا يَعرِفُهُ ، فَقالَ دانيالُ : يا مَعشَرَ الصِّبيانِ تَعالَوا حَتّى أكونَ أنَا المَلِكَ وتَكونَ أنتَ يا فُلانُ العابِدةَ ، ويَكونَ فُلانٌ وفُلانٌ القاضِيَينِ الشّاهِدَينِ عَلَيها .
ثُمَّ جَمَعَ تُرابا وجَعَلَ سَيفا مِن قَصَبٍ ، وقالَ لِلصِّبيانِ : خُذوا بِيَدِ هذا فَنَحّوهُ إلى مَكانِ كَذا وكَذا ، وخُذوا بِيَدِ هذا فَنَحّوهُ إلى مَكانِ كَذا وكَذا . ثُمَّ دَعا بِأَحَدِهِما فَقالَ لَهُ : قُل حَقّا ؛ فَإِنَّكَ إن لَم تَقُل حَقّا قَتَلتُكَ ـ وَالوَزيرُ قائِمٌ يَنظُرُ ويَسمَعُ ـ فَقالَ : أشهَدُ أ نَّها بَغَت . فَقالَ : مَتى ؟ قالَ : يَومَ كَذا وكَذا . فَقالَ : رُدّوهُ إلى مَكانِهِ وهاتُوا الآخَرَ . فرَدّوهُ إلى مَكانِهِ وجاؤوا بِالآخَرِ ، فَقالَ لَهُ : بِما تَشهَدُ ؟ فَقالَ : أشهَدُ أ نَّها بَغَت . قالَ : مَتى ؟ قالَ : يَومَ كَذا وكَذا . قالَ : مَعَ مَن ؟ قالَ : مَعَ فُلانِ بنِ فُلانٍ . قالَ : وأينَ ؟ قالَ : بِمَوضِعِ كَذا وكَذا . فَخالَفَ أحَدُهُما صاحِبَهُ .
فَقالَ دانيالُ عليه السلام : اللّه أكبَرُ ، شَهِدا بِزورٍ ، يا فُلانُ نادِ فِي النّاسِ أ نَّهُما شَهِدا عَلى فُلانَةَ بِزورٍ ، فَاحضُروا قَتلَهُما .
فَذَهَبَ الوَزيرُ إلَى المَلِكِ مُبادِرا ، فَأَخبَرَهُ الخَبَرَ . فَبَعَثَ المَلِكُ إلَى القاضِيَينِ ، فَاختَلَفا كَمَا اختَلَفَ الغُلامانِ . فَنادَى المَلِكُ فِي النّاسِ ، وأمَرَ بِقَتِلهِما . ۶

1.في المصدر : «ساعدتها» ، والصحيح ما أثبتناه كما في تهذيب الأحكام .

2.كذا في الكافي وتهذيب الأحكام ، و كتاب من لا يحضره الفقيه : «وطَرَحَهُ» .

3.في المصدر : «فالتفت» ، والصحيح ما أثبتناه كما في تهذيب الأحكام .

4.عُقْر المرأة : دِيَة فرجها إذا غُصِبَت فَرجَها (لسان العرب : ج ۴ ص ۵۹۵ «عقر») .

5.في المصدر : «امرأة» ، والصحيح ما أثبتناه كما في تهذيب الأحكام .

6.الكافي : ج ۷ ص ۴۲۶ ح ۹ ، تهذيب الأحكام : ج ۶ ص ۳۰۸ ح ۸۵۲ كلاهما عن معاوية بن وهب ، كتاب من لا يحضره الفقيه : ج ۳ ص ۲۰ ح ۳۲۵۱ عن الأصبغ بن نباتة ، المناقب لابن شهر آشوب : ج ۲ ص ۳۷۲ نحوه وكلاهما من دون إسنادٍ إلى المعصوم .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج11
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: سلطانی، محمدعلی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 88491
صفحه از 613
پرینت  ارسال به