۵۶۸۸.المناقب ، خوارزمىـ به نقل از ابو اَسود ـ: زنى را كه شش ماهه نزديك وضع حمل بود ، نزد عمر آوردند و وى تصميم گرفت كه او را سنگسار كند .خبر به على عليه السلام رسيد . فرمود : «بر وى سنگسار نيست» . 
 سخن على عليه السلام به گوش عمر رسيد . كسى را در پى وى فرستاد و از وى پرسيد .على عليه السلام چنين خواند : « «و مادران [ بايد] فرزندان خود را دو سال تمام ، شير دهند . [ اين حُكم ،] براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى فرزند را تكميل كند» » . 
 و [ نيز] خواند : « «و به بار داشتن و از شير گرفتن او ، سى ماه است» » وافزود: «بنا بر اين ،شش ماه ، باردارى اوست و دو سال [ ، شيردهى است] . پس ، حدّى بر او نيست» (ويا گفت : «بر وى سنگسار نيست») . 
 عمر ، وى را رها كرد و سپس ، زن ، وضعِ حمل كرد .
3 / 7
زنى كه از ناچارى ، به زنا تن داده بود
  ۵۶۸۹.كتاب من لايحضره الفقيهـ به نقل از محمّد بن عمرو بن سعيد ، كه سند روايت را به معصوم عليه السلام مى رساند ـ: زنى پيش عمر آمد و گفت : اى امير مؤمنان! من ، زناكرده ام . بر من ، حدّ خداوند عز و جل را جارى ساز . 
 عمر ، فرمان به سنگسار كردنِ او داد . امير مؤمنان ، على عليه السلام ، حضور داشت .فرمود : «از او بپرس كه چگونه زنا كرده است» . 
 عمر از وى پرسيد . زن گفت : من در بيابان بودم كه به تشنگىِ سختى گرفتارشدم . خيمه اى ديدم و به سوى آن رفتم . در خيمه با مردى بيابانى روبه روشدم . از وى آب خواستم . از دادن آب به من امتناع ورزيد ، مگر با اين شرط كه به وى تسليم گردم . به وى پشت كردم و فرار نمودم . تشنگىِ من فزونى يافت ، به گونه اى كه چشم هايم به گودى نشست و از زبان افتادم . وقتى تشنگى ام به نهايت رسيد ، نزد وى برگشتم . او به من آب داد و با من نزديكى نمود . 
 على عليه السلام فرمود : «اين ، همان است كه خداوند عز و جل درباره آن مى فرمايد : «كسى كه [ براى حفظ جان خود ، به انجام دادن گناهى ]ناچار شود ، بى آن كه ستمكار و متجاوز باشد ، بر او گناهى نيست» . اين زن ، ستمكار و متجاوز نيست . او را رها كن» . 
 عمر گفت : اگر على نبود ، عُمَر ، نابود مى گشت .