3 / 10
زنى كه جوانى را به زنا كردن با خويش متّهم كرده بود
۵۶۹۳.امام صادق عليه السلام :زنى را پيش عمر بن خطّاب آوردند كه با مردى از انصار ، گلاويز شده بود و آن مرد را دوست مى داشت و چاره اى براى دستيابى به وى نداشت . پس ،تخم مرغى را برداشت . زردى آن را درآورد و سفيدى اش را روى لباسش دربين دو رانش ريخت . سپس پيش عمر آمد و گفت : اى امير مؤمنان! اين مرد ، مرادر فلان جا گرفت و آبرويم را برد .
عمر ، تصميم گرفت جوان انصارى را مجازات كند . جوان انصارى سوگندمى خورْد [ كه چنين كارى نكرده است] و امير مؤمنان ، نشسته بود . جوان [ به عمر ]مى گفت : اى امير مؤمنان! در كار من تحقيق كن .
وقتى جوان اصرار كرد ، عمر به امير مؤمنان گفت : اى ابو الحسن! نظرت چيست؟
على عليه السلام به سفيدى روى لباس زن در قسمت رانش ، نگاه كرد و درباره وى ،احتمال حيله ورزى داد و فرمود : «برايم آب داغى بياوريد كه كاملاً در حال جوشيدن باشد» .
طبق دستور عمل كردند . وقتى آب ، حاضر شد ، [ على عليه السلام ] دستور داد و آن را به جاى سفيدى ريختند . سفيدى ، پخته شد . امير مؤمنان ، آن را گرفت و در دهان بُردو وقتى طعمش را فهميد ، آن را بيرون افكند . آن گاه [به گونه اى] به طرف زن آمدكه او به اين كار ، اقرار نمود و [ بدين ترتيب ، ]خداوند ، مجازات عمر را از جوان انصارى دور ساخت .