4 / 8
دخترى كه برادرانش پنداشتند حامله است
  ۵۷۱۶.الخرائج و الجرائح :هفت يا ده برادر در قبيله اى از قبايل عرب بودند كه تنها يك خواهرداشتند. به وى گفتند: هر آنچه خداوند از مال و منال دنيا به ما بدهد ، دراختيار تو مى گذاريم و تو را صاحب اختيار آن مى سازيم و تو ازدواج نكن ؛ چرا كه غيرت ما چنين كارى را برنمى تابد . خواهر،در اين خصوص با آنان موافقت كرد وراضى شد و در خدمت آنان ماند و آنان هم وى را بزرگ مى داشتند . 
 روزى ، او حيض شده بود . پس از پاكى ، تصميم به غسل گرفت و كنار آبى كه نزديك محلّه شان بود ، رفت . چون در آب نشسته بود ، زالويى از آبْ خارج و وارد رحم وى شد . 
 چند روزى گذشت و زالو بزرگ شد و شكم دختر ، بالا آمد . برادران پنداشتند كه وى ، باردار است و خيانت ورزيده است و تصميم به كشتن او گرفتند . 
 شمارى از آنان گفتند : جريان وى را پيش على بن ابى طالب ، امير مؤمنان ، ببريم كه او داورى كند . 
 دختر را پيش على عليه السلام بردند و گمانى را كه درباره اش داشتند ، براى وى بيان كردند . 
 على عليه السلام تشتى پُر از لجنْ حاضر كرد و به دختر فرمود كه در آن بنشيند . هنگامى كه زالو بوى لجن را احساس كرد ، از شكم دختر ، بيرون آمد . 
 [ برادران] گفتند : اى على! تو پروردگار مايى! تو پروردگار متعال مايى! تو حقيقتا علم غيب دارى! 
 على عليه السلام آنان را توبيخ كرد و فرمود : «پيامبر خدا از طرف خداوند به من خبر داده بود كه اين حادثه ، در اين روز و در اين ماه و در اين ساعت ، اتّفاق خواهدافتاد» .