4 / 17
اجراى حد بر كسى كه اقرار به زنا كرد
۵۷۲۶.الكافىـ به نقل از احمد بن محمّد بن خالد ، كه سند روايت را به امام على عليه السلام مى رساندـ: مردى در كوفه نزد على عليه السلام آمد و گفت : اى امير مؤمنان! من زنا كرده ام .پاكم ساز .
[ على عليه السلام ] پرسيد : «از كدام قبيله هستى؟».
گفت : از مُزَينه .
[ على عليه السلام ] پرسيد : «آيا چيزى از قرآن بلدى؟».
گفت : آرى .
فرمود : «بخوان» .
وى خواند و خوب خواند .
[ على عليه السلام ] پرسيد : «آيا جنونى در تو هست؟».
گفت : نه .
فرمود : «برو تا درباره تو پرس و جو كنيم» .
مرد رفت و بعد از مدّتى برگشت و گفت : اى امير مؤمنان! من زنا كرده ام . پاكم ساز .
[ على عليه السلام ] پرسيد : «همسر دارى؟».
گفت : آرى .
[ على عليه السلام ] پرسيد : «آيا با تو در يك شهر ، سكونت دارد؟».
گفت : آرى .
امير مؤمنان ، دستور داد كه وى برود و فرمود : «برو تا درباره تو پرس و جوكنيم» .
آن مرد رفت و [ على عليه السلام ] كسى را پيش اقوام وى فرستاد تا از او خبرى بگيرد .گفتند : اى امير مؤمنان! وى داراى عقل سالم است .
مرد ، [ براى] بار سوم برگشت و همان حرف گذشته خود را تكرار كرد . على عليه السلام فرمود : «برو تا درباره تو پرس و جو كنيم» .
مرد ، [ براى] بار چهارم به نزد على عليه السلام آمد و وقتى اقرار كرد ، امير مؤمنان به قنبرگفت : «نگهش دار» غضبناك شد و فرمود : «چه قدر زشت است كه كسى از شماناشايستى را مرتكب شود و خودش را در بين مردم ، رسوا سازد! آيا نمى شوددرخانه اش توبه كند؟ به خدا سوگند ، توبه او در بين خود و خدا از حدْجارى كردن من بر او بهتر است» .
آن گاه [ على عليه السلام ] وى را بيرون آورد و در بين مردم ، فرياد زد : «اى گروه مسلمانان!بيرون بياييد تا بر اين مرد ، حدْ جارى شود ، و به گونه اى [ بيرون آييد ]كه هيچ كس ، ديگرى را نشناسد» و مرد را به گورستان فرستاد .
مرد گفت : اى امير مؤمنان! به من فرصت بده تا دو ركعت نماز بگزارم [ و گزارْد] .
آن گاه [ على عليه السلام ] وى را در گودال نهاد و رو به مردم كرد و فرمود : «اى مسلمانان!اين ، حقّى از حقوق خداوند عز و جل است . هر كس كه حقّ خداوندى برگردنش است ، برگردد ؛ زيرا آن كه حد بر گردنش است ، نبايد حدود خداوند رااجرا كند» .
مردم ، همه برگشتند و تنها او و حسن و حسين عليهم السلام ماندند .
[ على عليه السلام ] سنگى برداشت و سه تكبير گفت . آن گاه ، سه سنگ پرتاب كرد و درهر سنگى ، سه تكبير گفت . سپس حسن عليه السلام ، همان گونه كه امير مؤمنانْ سنگ پرتاب نموده بود ، سنگ پرتاب كرد و آن گاه ، حسين عليه السلام سنگ پرتاب كرد ومرد ، مُرد .
امير مؤمنان ، او را [از گودال] بيرون آورد و دستور داد گورى كندند و بر او نمازخواند و او را دفن كرد .
گفتند : اى امير مؤمنان! آيا غسلش نمى دهى؟
فرمود : «با چيزى غسل كرد كه تا روز قيامت ، پاك است . او بر كارى سخت ،صبورى كرد» .