4 / 18
زن باردارى كه ترسيده و بچّه اش را سقط كرده و خود ، مرده بود
۵۷۲۸.الكافىـ به نقل از حسن ـ: وقتى على عليه السلام طلحه و زبير را شكست داد ، مردمْ رو به فرارگذاشتند و به زن حامله اى كه در راه بود ، برخوردند . زن از آنان ترسيد و بچّه اش را زنده سقط كرد و بچه تشنّج گرفت و مُرد . پس از مدّتى آن زن نيز مُرد .
گذر على عليه السلام و يارانش به وى افتاد و ديدند كه او و بچّه اش در راه ، روى زمين افتاده اند . على عليه السلام از جريان آن زن پرسيد . گفتند : زن ، حامله اى بوده است ووقتى جنگ و فرار را ديده ، ترسيده است .
[ على عليه السلام ] پرسيد : «كدام يك از آن دو ، پيش از ديگرى مرده است؟».
پاسخ داده شد : پسر ، پيش از مادر ، مرده است .
على عليه السلام شوهر زن را ـ كه پدر بچّه بود ـ فرا خواند و از ديه پسر ، دو سومش به وى داد و براى مادر بچّه ، يك سوم گذاشت . آن گاه از طرف زن مرده ، نيم ثلث ديه اى را كه آن زن از پسرش به ارث برده بود ، به شوهر داد و بقيّه را به نزديكان زن داد .
آن گاه از ديه زنِ مُرده ، نصف ديه را به شوهر داد كه دو هزار و پانصد درهم مى شد و نصف ديه باقى مانده زن را به نزديكان زن داد كه [آن هم] دو هزار وپانصد درهم مى شد ؛ چون زن ، جز همان بچّه اى كه از ترس سقط كرده بود ،فرزندى نداشت .
همه اين ديه ها از بيت المال بصره داده شد .
4 / 19
قطع كردن دست دزد
۵۷۲۹.الكافىـ به نقل از حارث بن حصيره ـ: گذرم به سياه پوستى افتاد كه در مدينه آب مى دادو [انگشتان ]دستش قطع شده بود . پرسيدم : چه كسى دستت را بريده است؟
گفت : بهترينِ مردم . ما هشت نفر بوديم كه در جريان يك دزدى ، دستگيرشديم . ما را نزد على بن ابى طالب بردند و ما به دزدى اقرار كرديم .
[ على عليه السلام ] از ما پرسيد : «آيا مى دانستيد كه اين كار ، حرام است؟» .
گفتيم : آرى .
پس دستور داد انگشتان ما را از كفِ دست بريدند و انگشت شصت را رهانمودند .
آن گاه ، دستور داد ما را در خانه اى محبوس ساختند . در آن جا به ما روغن وعسل مى خوراندند تا آن كه دستمان خوب شد .
سپس دستور داد ما را آزاد كردند و بهترين لباس را به ما پوشاند و به ما فرمود :«اگر توبه كنيد و خودتان را اصلاح نماييد ، براى شما سودمندتر است وخداوند ، در بهشت ، شما را به دست هايتان ملحق خواهد كرد ؛ و اگر خودتان رااصلاح نكنيد ، خداوند ، در جهنّم ، شما را به دست هايتان ملحق خواهد كرد» .