۵۷۳۰.أنساب الأشرافـ به نقل از مِقدام ـ: نزد مُغَيرة بن عبد اللّه بن ابى عقيل ، مردى دست بُريده را ديدم و به وى گفتم : چه كسى دستت را بريده است؟ 
 گفت : كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده و از او درگذشته است ، على بن ابى طالب . 
 پرسيدم : آيا به تو ستم روا داشته است؟ 
 گفت : نه . به خدا سوگند كه به من ستم نكرده است .
  ۵۷۳۱.الخرائج و الجرائح :سياه پوستى نزد على بن ابى طالب عليه السلام آمد و گفت : اى امير مؤمنان!من دزدى كرده ام . مرا پاك گردان . 
 [ على عليه السلام ،] رويش را از او بر گرداند و فرمود : «شايد از جاى بدون حِفاظ ،دزديده اى» . 
 گفت : اى امير مؤمنان! من از جاى با حفاظ دزديدم . مرا پاك كن . 
 [ على عليه السلام ،] باز رويش را بر گرداند و فرمود : «شايد به مقدار حدّ نصاب ، دزدى نكرده اى». 
 گفت : اى امير مؤمنان! به حدّ نصاب دزديده ام . 
 وقتى [ مرد سياه پوستْ] سه بار اقرار كرد ، امير مؤمنان ، دستش را بُريد و وى قسمت بريده را برداشت و رفت و در راه مى گفت : امير مؤمنان ، پيشواى پرهيزگاران ، رهبر سپيد رويان ، نگهدارنده دين و سَرور اوصيا ، دستم رابُريد و همچنان ، او را مدح مى گفت . 
 حسن و حسين عليهماالسلام وى را در راه ديدند و سخنش را شنيدند . نزد پدرشان آمدند و گفتند : سياه پوستى را ديديم كه در راه ، مدح تو را مى گفت . 
 امير مؤمنان ، كسى را در پى اش فرستاد تا او را برگردانند . [ على عليه السلام ] به مرد سياه پوست فرمود : «من دستت را بريده ام ؛ تو مدحم مى كنى؟!». 
 گفت : اى امير مؤمنان! تو مرا پاك ساختى و مهر تو ، با گوشت و خون واستخوانم در آميخته است . اگر مرا قطعه قطعه كنى ، مهرت از دلم بيرون نمى رود . 
 [ على عليه السلام ] براى او دعا كرد و قسمت بُريده را در جاى خود گذاشت ، كه پيوندخورد و مثل سابقش شد .