۴۵۲۸.مسند ابن حنبلـ به نقل از عبد اللّه بن زرير ـ: در روز عيد قربان ، وارد خانه على بن ابى طالب عليه السلام شدم . شوربايى را جلوى من گذاشت.
گفتم : خداوند ، خيرت دهد! اى كاش اين مرغابى را [ براى ما آماده مى كردى و ] جلوى ما مى گذاشتى ! خداوند عز و جل بركت را فراوان ساخته است.
فرمود : «اى پسر زرير! از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : براى خليفه ، از مال خدا جز دو ظرف غذا حلال نيست : ظرف غذايى كه خود و خانواده اش آن را مى خورند و ظرف غذايى كه در پيش مردم مى گذارد ».
۴۵۲۹.المناقب ، خوارزمىـ بـه نـقـل از سـويد بن غـفـله ـ: در دار الحكومه ، بر على عليه السلام وارد شدم و ديدم كه نشسته بود و در پيشش كاسه بزرگى بود كه در آن ، ماستى ترش بود ـ كه از شدّت ترشى ، بوى ترشى اش به دماغم مى خورد ـ و در دستش گرده نانى بود كه پوست جو را روى آن مى ديدم ...
فرمود : «پيش بيا و از اين غذاى ما بخور».
گفتم : من روزه ام.
فرمود : «از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : هر كس كه روزه اش او را از خوردن غذايى كه هوس كرده ، باز دارد ، بر خداست كه او را از غذاهاى بهشتى بخورانَد و از آب هاى بهشتى بنوشاند ».
به كنيزش ـ كه در نزد او ايستاده بود ـ گفتم : واى برتو اى فِضّه! از خدا در خصوص اين پيرمرد ، نمى ترسى؟ چرا غذاى او را از اين سبوس هايى كه مى بينم ، پاك نمى كنى؟
گفت: به ما دستور داده كه غذايش را از سبوس ، پاك نكنيم .
گفتم : [ چيزى ] به وى نگفتى؟ و به او (على عليه السلام ) گفتم كه [ اجازه دهد] آن را از سبوس پاك كنند .
فرمود: «پدر و مادرم فداى آن كه هيچ گاه غذايش را از سبوس پاك نكردند و سه روز پشت سر هم از نان گندم سير نشد تا آن كه خداوند عز و جل وى را قبض روح كرد !»