۴۷۴۱.شرح نهج البلاغة :هيبت على عليه السلام در دل مردم ، رخنه كرده بود . گمان نمى رفت كه كسى در ميدان جنگ ، غافلگيرانه يا رو در رو بر ضد او اقدامى كند . در شهرت به شجاعت ، به حدّى رسيده بود كه هيچ كس در آن حد نبود ، نه از پيشينيان او ، نه از كسانى كه بعد از او بودند ، به گونه اى كه دليران عرب ، از نام او مى ترسيدند .
آيا نمى بينى كه عمر بن خطّاب به عمرو بن مَعديكَرِب ـ كه دلير عرب بود و در شجاعت بدو مَثل مى زدند ـ ، در خصوص موضوعى كه او آن را رد كرده و نيرنگ زده بود، براى ترساندنش نوشت : «به خدا سوگند ، اگر بر سر حرفت باشى ، كسى را به سراغت مى فرستم كه در پيش او خودت را كوچك مى بينى . شمشير را چنان بر سرِ تو خواهد زد كه از ميان دو رانت بيرون آيد» .
هنگامى كه عمرو به محتواى نوشته واقف شد ، گفت : به خدا سوگند ، مرا به على تهديد كرده است.
5 / 9
ترساندن پيامبر دشمنانش را به او
۴۷۴۲.فضائل الصحابة ، ابن حنبلـ به نقل از عبد اللّه بن شدّاد بن هاد ـ: هيئتى از يمن ، نزد پيامبر خدا آمد تا [ موضوعى را] توضيح دهد. پيامبر خدا فرمود : «بايد نماز به پا داريد ، وگرنه مردى را به سويتان اعزام خواهم داشت كه مبارزان را بكشد و زنان و كودكان را اسير سازد» .
آن گاه ، پيامبر خدا فرمود : «بار خدايا! من و يا اين (و دست على عليه السلام را بالا آورد)» .
۴۷۴۳.المصنَّف ، ابن ابى شيبهـ به نقل از عبد الرحمان بن عَوف ـ: هنگامى كه پيامبر خدا مكّه را فتح كرد ، به سوى طائف رفت و آن جا را هفده يا هجده روز ، محاصره كرد ؛ ولى آن جا فتح نشد. آن گاه،بعد از ظهر يا صبح،مقدارى حركت كرد و سپس فرود آمد و سپس هجرت كرد و فرمود: «اى مردم! من پيشاپيش شما هستم و شما را به نيكى با خانواده ام سفارش مى كنم و وعده گاه شما [و من ]در كنار حوض است.
سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، نماز به پاداريد و زكات بدهيد ؛ و گرنه كسى را از سوى خودم (يا از آنِ خودم) به سويتان گسيل خواهم داشت كه گردن مبارزانتان را بزند و بچه هايتان را اسير كند».
مردم ، فكر كردند كه منظور ، ابو بكر و يا عمر است ؛ ولى وى دست على عليه السلام را گرفت و فرمود : «اين مرد!» .