۴۷۶۹.الطبقات الكبرىـ به نقل از ابو البَخترى ـ: نزد على عليه السلام رفتيم . . . و گفتيم : اى امير مؤمنان! از خودت برايمان بگو . فرمود : «آن موضوع ، منظورتان است؟ من هر گاه مى پرسيدم ، پاسخم را مى داد و هر گاه خاموش مى ماندم ، برايم آغاز به سخن مى كرد» .
۴۷۷۰.امام على عليه السلام :همه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله اين گونه نبودند كه از او بپرسند و درخواست فهم و دانش كنند؛ بلكه دوست داشتند كه عربى باديه نشين يا از راه رسيده اى بيايد و از وى پرسش كند تا آنان بشنوند ؛ امّا من هيچ نكته اى به خاطرم نمى رسيد ، مگر آن كه از وى درباره آن مى پرسيدم و آن را به حافظه مى سپردم .
۴۷۷۱.التوحيدـ به نقل از اَصبغ بن نُباته ـ: آن گاه كه على عليه السلام به [ مسند] خلافت نشست و مردم با وى بيعت كردند ، وى در حالى كه عمامه پيامبر خدا را بر سر نهاده بود و رداى او را پوشيده و نعلين او را به پا كرده بود و شمشيرش را حمايل ساخته بود ، وارد مسجد شد ، بالاى منبر رفت و بر آن نشست . آن گاه، انگشتانش را در هم فرو بُرد و زير شكمش نهاد و فرمود : «اى مردم! پيش از آن كه مرا از دست بدهيد ، از من بپرسيد . اين ، سبد دانش است . اين ، لعاب دهان پيامبر خداست . اين [ علم] ، چيزى است كه پيامبر خدا ذرّه ذرّه در كام من نهاد . از من بپرسيد ؛ چرا كه دانش پيشينيان و پسينيان، نزد من است» .
۴۷۷۲.امام على عليه السلامـ پس از آن كه از حوادث آينده خبر داد، يكى از يارانش به او گفت : اى امير مؤمنان! به راستى كه علم غيب به شما داده شده است! امام عليه السلام لبخندى زد و به او كه از قبيله كلب بود ، پاسخ داد ـ: اى برادر كلبى! اين ، علم غيب نيست ؛ بلكه فراگيرى از صاحب دانش است . علم غيب ، علم به زمان برپايى قيامت و به چيزهايى است كه خداوند ، آنها را چنين شمرده است : «در حقيقت ، خداست كه علم [ به ]قيامت ، نزد اوست و باران را فرو مى فرستد ، و آنچه را كه در رَحِم هاست ، مى داند و كسى نمى داند فردا چه به دست خواهد آورد ، و كسى نمى داند در كدامين زمين مى ميرد .» .
پس خداوند سبحان ، مى داند كه چه چيز در رَحِم هاست ؛ پسر باشد يا دختر ؛ زشت باشد يا زيبا ؛ بخشنده باشد يا بخيل ؛ بدبخت باشد يا خوش بخت ؛ و اين كه چه كسى هيزم آتش جهنّم است و يا همنشين پيامبران در بهشت . پس علم غيبى كه كسى جز خدا آن را نمى داند ، اين است ، و جز آن ، دانشى است كه خداوند به پيامبرش آموخت و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به من آموخت و براى من دعا كرد تا سينه ام آن را در خود جاى دهد و قلبم آن را با خود ، عجين سازد .