141
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج9

9 / 18

مأمون عبّاسى ۱

۳۹۸۴.عيون أخبار الرضا عليه السلامـ به نقل از اسحاق بن حمّاد بن زيد ، در مناظره مأمون با مخالفان درباره امامت على عليه السلام و برترى او بر ديگر مردم پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ـ: از يحيى بن اكثم قاضى شنيديم كه گفت : مأمون به من فرمان داد تا گروهى از محدّثان و گروهى از متكلّمان را گِرد آورم. از مجموع دو گروه ، نزديك به چهل نفر را گِرد آوردم و آنان را بردم و به آنان دستور دادم در اتاق نگهبانى باشند تا مأمون را از وجودشان مطّلع كنم و آنان ، چنين كردند و من به مأمون، خبر دادم.
به من دستور داد آنان را وارد كنم. وارد شدند و ساعتى با آنان به گفتگو پرداخت و با آنان اُنس گرفت. آن گاه گفت : مى خواهم امروز ، شما را بين خود و خداوند ـ تبارك و تعالى ـ حجّت قرار دهم. بنا بر اين ، هر كس كه نياز به دستشويى رفتن دارد و يا كارى دارد ، نياز خود را تأمين كند. راحت باشيد و كفش هايتان را درآوريد و رداهايتان را از دوش برداريد .
آنان ، طبق آنچه كه به آنان فرمان داده شده بود ، عمل كردند . آن گاه مأمون گفت : اى گروه! من شما را حاضر كرده ام تا به شما در پيشگاه خداى متعال احتجاج كنم. از خدا بترسيد و به خود و پيشوايتان بنگريد ، و جلال و موقعيت من ، موجب منع شما از گفتن سخن حق در هر موقعيت و ردّ سخن باطل از هر كه بود ، نگردد. از آتش دوزخ بر خويش رحم آوريد و به خشنود ساختن خدا و اطاعت از خدا ، به خدا نزديكى جوييد. هيچ كس با عصيان خالق به مخلوقى تقرّب نجسته است ، جز آن كه خداوند ، او را بر وى مسلّط ساخته است. بنا بر اين ، با همه خِرَدتان با من مناظره كنيد.
من كسى هستم كه اعتقاد دارم على پس از پيامبر خدا ، بهترين بشر بود. اگر حرفم درست است ، آن را درست بشماريد ، و اگر اشتباه مى كنم ، آن را رد كنيد. شروع كنيد ؛ اگر مى خواهيد از شما بپرسم ، و اگر مى خواهيد ، شما از من بپرسيد.
محدّثان گفتند : ما مى پرسيم.
گفت : بپرسيد و يكى از شما از طرفتان سخن بگويد ، و اگر سخن گفت و فرد ديگرى از شما سخنى افزون داشت ، آن را بيان كند و اگر اشتباه گفت ، آن را اصلاح كنيد.
يكى از آنان گفت : ما مى گوييم كه بهترينِ مردم پس از پيامبر خدا ، ابو بكر است؛ چون گزارش مورد اتّفاق از پيامبر خدا رسيده است كه فرمود : «به آنانى كه پس از من هستند ، ابو بكر و عمر ، اقتدا كنيد». وقتى پيامبر رحمت ، دستور به اقتدا به آن دو داده است ، مى فهميم كه او امر به اقتدا ، جز به بهترينِ مردم ، نكرده است.
مأمون گفت : روايات، فراوان است و اين روايات ، يا همه بر حقّ اند و يا همه بر باطل و يا بعضى حق و پاره اى ديگر باطل اند. اگر همه حق باشند ، لازمه آن اين است كه همه باطل گردند؛ چون پاره اى روايات ، پاره اى ديگر را نقض مى كنند و اگر همه باطل باشند ، مفهوم آن بطلان دين و از بين رفتن شريعت است. وقتى كه اين دو صورتْ باطل بود ، ناچار، نوع سوم ، درست خواهد بود كه بعضى باطل و پاره اى حق باشند. در اين صورت ، آنچه كه حق است ، نيازمند دليل است تا مورد پذيرش قرار گيرد و خلاف آن ، نفى گردد و در صورتى كه دليل حقّانيت يك خبر در خودِ آن خبر باشد ، شايسته تر است كه باورش كنم و آن را بپذيرم.
اين روايتِ تو از گزارش هايى است كه دليل بطلان آن ، در خودِ روايت است؛ چون پيامبر خدا ، حكيم ترينِ حكيمان ، و راستگوترينِ مردم است و از اين كه فرمان به ناشدنى بدهد و مردم را به تديّن به خلاف وا دارد ، از هر كس ديگرى دورتر است .
دليل اين سخن آن است كه اين دو نفر ، از همه جهات ، يا با هم همگون اند و يا ناهمگون . اگر از همه جهات، همگون باشند ، در شمار ، صفت ، صورت و جسم ، يكى خواهند بود و اين كه دو چيز از هر جهت يكى باشند،وجود خارجى ندارد. بنا بر اين ، چگونه مى توان به آن اقتدا كرد؟ و اگر ناهمگون باشند ، چگونه مى توان به هر دوى آنها اقتدا كرد؟ چون اگر به يكى اقتدا كنى ، با ديگرى مخالفت كرده اى و اين فرمان دادن به ناشدنى (ناممكن) است.
امّا دليل بر اين كه آن دو ناهمگون اند، اين كه ابو بكر اهل رِدّه (مرتدان) را اسير كرد و عمر ، آنان را آزادانه بازگرداند. عمر به ابو بكر ، توصيه كنار گذاشتن و كشتن خالد بن وليد (به جرم كشتن مالك بن نويره) را كرد. و ابو بكر ، نپذيرفت. عمر ، دو مُتعه را حرام كرد؛ ولى ابو بكر ، چنان نكرد. عمر ، ديوان تقسيمات قرار داد و ابو بكر ، اين كار را انجام نداد. ابو بكر ، براى خود جانشين تعيين كرد و عمر ، چنين نكرد و نظير اين كارهاى گوناگون ، فراوان است. ۲
يكى ديگر از اهل حديث گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است كه : «اگر دوستى مى گرفتم ، ابو بكر را براى خود ، دوست مى گرفتم».
مأمون گفت : اين ، محال است ؛ چون شما گزارش كرده ايد كه او بين يارانش پيمان برادرى بست و على را نگه داشت. على در اين باره سخن گفت. پيامبر خدا فرمود : «تو را كنار نگذاشتم ، جز براى خودم» و هر كدام از اين دو روايتْ درست باشد ، ديگرى باطل است.
يكى ديگر از آنان گفت : على بر بالاى منبر گفت : «بهترينِ اين امّت پس از پيامبرش ابو بكر و عمر است».
مأمون گفت : اين ناشدنى است؛ چون اگر پيامبر خدا مى دانست كه آن دو برترند ، يك بار عمرو بن عاص ، و بار ديگر ، اسامة بن زيد را بر آن دو فرمانده قرار نمى داد و چيزى كه اين روايت را نادرست نشان مى دهد ، سخن على پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرمود : «من به نشستن در جاى او ، از لباسم بر تنم سزاوارترم؛ امّا از اين كه مردم به كفر برگردند ، ترسيدم» و سخن ديگر او كه فرمود : «كجا آن دو بهتر از من اند ، حالْ آن كه پيش از آن دو و پس از آن دو ، خداوند را پرستيدم؟».
يكى ديگر از آنان گفت: ابو بكر، درِ خانه خود را بست و گفت : آيا كسى هست كه در خواست پس گرفتن (بيعت) كند تا من بيعتش را پس بدهم؟ على گفت : «پيامبر خدا ، تو را پيش داشت . چه كسى تو را كنار بگذارد؟» .
مأمون گفت : اين ، نادرست است؛ چون على از بيعت با ابو بكر ، سرْ باز زد و شما گزارش كرده ايد كه تا درگذشتِ فاطمه بيعت نكرد و فاطمه وصيّت كرد تا وى را شبانگاه دفن كنند تا آن دو در تشييع جنازه وى حضور نيابند. و از طرف ديگر ، اگر پيامبر صلى الله عليه و آله او را جانشين ساخته بود ، چگونه مى خواست خود را كنار بكشد ، حالْ آن كه او به انصار مى گفت : «من به يكى از اين دو مرد ، ابو عبيده و عمر ، براى خلافت بر شما راضى ام».
يكى ديگر گفت : عمرو بن عاص پرسيد : اى پيامبر خدا! از بين زنان ، چه كسى نزد شما محبوب تر است؟ پيامبر فرمود : «عايشه». پرسيد : از بين مردان؟ فرمود : «پدرش» .
مأمون گفت : اين ، نادرست است؛ چون شما روايت كرده ايد كه پيش پيامبر صلى الله عليه و آله پرنده كباب شده اى گذاشته شد. فرمود : «پروردگارا! محبوب ترينِ خلقت نزد خود را برسان» و آن شخص [ كه رسيد] ، على بود. كدام يك از اين دو گزارش شما پذيرفتنى است؟
يكى ديگر گفت : على گفت : «اگر كسى مرا بر ابو بكر و عمر برتر شمارد ، حدّ افترا بر وى مى زنم».
مأمون گفت : چه طور ممكن است على بگويد : «بر كسى كه حدّى بر او واجب نيست ، حد مى زنم»؟ اگر چنين مى كرد ، تجاوز از حدود الهى كرده بود و بر خلاف دستور خدا عمل كرده بود؛ چون برتر شمردن [ كسى] بر آن دو ، افترا نيست. چون شما از پيشوايتان نقل كرده ايد كه گفته است : «بر شما حاكم شدم ، در حالى كه بهترينِ شما نبودم». كدام يك از اين دو نفر نزد شما راستگوترند : ابو بكر ، براى خود و يا على براى ابو بكر؟ بگذريم كه خودِ حديث ، تناقض دارد؛ چون [ ابو بكر ]در اين گفته ، يا راستگو و يا دروغگوست. اگر راستگوست ، از كجا اين حكم را دانسته است؟ به وحى؟ وحى كه قطع شده بود. به گمان؟ گمانه زن كه خود ، متحيّر است. به انديشه؟ انديشه هم كه مورد بحث است. و اگر راستگو نبود ، محال است كه دروغگو ، حكومت مسلمانان را به دست گيرد ، احكام آنان را اجرا كند و حدود را بر آنان جارى سازد.
ديگرى گفت : روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «ابو بكر و عمر ، سرور كُهن سالان بهشت اند».
مأمون گفت : اين حديث ، ناشدنى است؛ چون در بهشت ، كهن سال وجود ندارد. روايت شده است كه زنى از قبيله اشجع ، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بود. پيامبر فرمود : «پيران ، وارد بهشت نمى شوند». آن زن گريست. پيامبر صلى الله عليه و آله به وى فرمود : «خداوند متعال مى فرمايد : «ما آنان را پديد آورديم، پديد آوردنى ؛ و ايشان را دوشيزه گردانيديم؛ شوىْ دوست و هم سال» ؛ و اگر مى پنداريد كه ابو بكر ، هنگام ورود به بهشت ، جوان مى گردد، [ بدانيد كه خودتان ]روايت كرده ايد كه پيامبر صلى الله عليه و آله درباره حسن و حسين فرموده است : «اين دو تن ، سرورِ جوانان بهشت از پيشينيان و پسينيان اند و پدرشان ، بهتر از آن دو است».
ديگرى گفت : نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «اگر من به پيامبرى برانگيخته نمى شدم ، عمر بر انگيخته مى شد».
مأمون گفت : اين ، ناممكن است؛ چون خداوند متعال مى فرمايد : «ما همچنان كه به نوح و پيامبرانِ بعد از او وحى كرديم ، به تو [ نيز ]وحى كرديم» و مى فرمايد : «و [ ياد كن ]هنگامى را كه از پيامبران، پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم» . آيا رواست كسى كه از وى ، پيمان براى پيامبرى گرفته نشده ، پيامبر شود ، و آن كه از وى پيمان گرفته شده است ، كنار گذاشته شود؟
ديگرى گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله در روز عرفه به عمر نگاه كرد و لبخند زد و فرمود : «خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به همه بندگانش مباهات كرد و به عمر ، به طور ويژه».
مأمون گفت : اين ، ناشدنى است؛ چون شدنى نيست كه خداوند ، به عمر مباهات كند و پيامبرش را رها سازد و پيامبر صلى الله عليه و آله در بين عموم قرار گيرد و عمر ، ويژه شود. اين روايت هاى شما شگفت تر از اين روايت شما نيست كه [ مى گوييد] پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «وارد بهشت شدم و در آن ، صداى نعلين شنيدم. ديدم كه بلال ، برده ابو بكر ، به بهشت ، بر من پيشى گرفته است». شيعيان مى گويند كه على بهتر از ابو بكر است و شما مى گوييد كه برده ابو بكر ، بهتر از پيامبر صلى الله عليه و آله است؛ چون پيشى گيرنده ، برتر از كسى است كه بر او پيشى گرفته شده است. و [ نيز] روايت كرده ايد كه شيطان ، از سايه عمر مى گريزد؛ ولى بر زبان پيامبر صلى الله عليه و آله افكند كه آنها ، غرانيق عُلا هستند! ۳ به گمان شما ، شيطان از عمر گريخت ، ولى كفر را بر زبان پيامبر صلى الله عليه و آله افكند؟
يكى ديگر گفت : پيامبر خدا فرمود : «اگر عذاب فرو آيد ، جز عمر بن خطّاب ، كسى نجات پيدا نخواهد كرد».
مأمون گفت : اين ، بر خلاف قرآن است؛ چون خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به پيامبرش مى فرمايد : «ولى تا تو در ميان آنانى ، خدا بر آن نيست كه ايشان را عذاب كند» . و شما عمر را مثل پيامبر خدا قرار داديد.
يكى ديگر گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله به عمر در زمره ده تن از صحابيان ، گواهى بهشت داده است.
مأمون گفت : اگر به پندار شما اين گونه بود ، عمر به حُذَيفه نمى گفت : تو را به خدا، آيا من از منافقانم؟ اگر پيامبر صلى الله عليه و آله به وى فرموده بود كه او از اهل بهشت است و عمر گفته پيامبر صلى الله عليه و آله را تا زمانى كه حذيفه آن را تأييد نكرده بود ، قبول نداشت ، لازمه اش اين است كه عمر ، سخن حذيفه را پذيرفته و سخن پيامبر خدا را نپذيرفته باشد و بنا بر اين ، مسلمان نبوده است . و اگر سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را قبول داشت ، پس چرا از حذيفه پرسيد؟ اين دو خبر ، با هم متناقض اند.
ديگرى گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «من در يك كفّه ترازو گذاشته شدم و امّت من ، در كفّه ديگر . من بر آنان سنگين تر شدم. آن گاه ، ابو بكر را به جاى من گذاشتند. او هم سنگين تر از آنان شد و آن گاه ، عمر را گذاشتند. او نيز سنگين تر از آنان شد و سپس ، ترازو را جمع كردند».
مأمون گفت : اين ، ناشدنى است؛ چون اين وزن كردن ، يا بر پايه جسم آنان بود و يا اعمال آنان. اگر بر پايه جسم آنان بود كه بر هيچ جاندارى پوشيده نيست كه اين كار ، محال است؛ چون جسم آن دو بر جسم همه امّت ، سنگين تر نيست . و اگر بر پايه اعمالشان بود ، اعمال آنان (امّت) به وجود نيامده بود. چه طور اعمال آن دو بر اعمالى كه به وجود نيامده اند ، سنگين تر بود؟! به من بگوييد كه مردم به وسيله چه چيزى بر يكديگر برترى پيدا مى كنند؟
پاره اى گفتند : به خاطر اعمال شايسته.
گفت : به من بگوييد كه اگر كسى در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بر ديگرى برتر باشد و آن ديگرى ، پس از درگذشت پيامبر صلى الله عليه و آله ، از آن شخص برتر در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ، اعمال بيشترى انجام دهد ، آيا به او مى رسد؟ اگر بگوييد : «آرى» ، خواهيد ديد كه در روزگار ما كسانى هستند كه بيش از آنان جهاد كرده اند، حج گزارده اند، نماز خوانده اند، روزه گرفته اند و صدقه داده اند.
گفتند : آرى. برترِ روزگارِ ما به درجه برترِ روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله نمى رسد.
مأمون گفت : به روايت هايى كه پيشوايان شما ـ آنان كه دينتان را از آنان گرفته ايد ـ ، در فضايل على نقل كرده اند ، بنگريد و آن را با فضايلى كه براى همه آن ده نفر كه بشارت بهشت بدانان داده شده ، مقايسه كنيد. اگر فضايل [ على] ، بخشى [ كوچك] از مجموعه اى بزرگ بود ، كه حق با شماست؛ ولى اگر در فضايل على بيشتر روايت كرده اند ، از پيشوايانتان هر آنچه را روايت كرده اند ، بپذيريد و از آن حدود ، درنگذريد.
راوى مى گويد : همه سر به زمين افكندند.
مأمون گفت : چرا سكوت كرديد؟
گفتند : همه حرف هايمان را زديم.
مأمون گفت : حال من مى پرسم. كدام كار در زمانى كه خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله را برانگيخت ، بهترينِ كارها بود؟
گفتند : پيشتازى در پذيرش اسلام. چون خداوند ـ تبارك و تعالى ـ مى فرمايد : «و پيشتازان مقدّم اند؛ آنان اند همان مقرّبان [ خدا]» .
گفت : كسى را مى شناسيد كه در اسلام آوردن، بر على پيشى گرفته باشد؟
گفتند : وى در زمانى اسلام را پذيرفت كه خُردسال بود و تكليفى بر وى نبود ، و ابوبكر در زمانى اسلام را پذيرفت كه بزرگ سال بود و مكلّف ، و ميان اين دو ، فرق است .
مأمون گفت : از اسلام آوردن على به من بگوييد كه آيا با الهام از سوى خداوند متعال بود يا به دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله ؟ اگر بگوييد كه به الهام بود ، وى را بر پيامبر صلى الله عليه و آله برترى داده ايد؛ چون بر پيامبر ، الهام نشد؛ بلكه جبرئيل عليه السلام از سوى خداوند ، به عنوان فراخواننده و معرّف اسلام، به سوى وى آمد. اگر بگوييد به دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله بود ، آيا دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله از طرف خودش بود يا طبق فرمان خداوند متعال؟ اگر بگوييد كه از سوى خودش بود ، اين بر خلاف توصيفى است كه خداوند متعال از پيامبرش در اين آيه كرده است كه «من از كسانى نيستم كه چيزى از خود بسازم و بر خدا نسبت بدهم» و در قول ديگرش : «از سر هوس سخن نمى گويد. اين سخن ، بجز وحى كه مى شود ، نيست» . و اگر از سوى خداوند بود ، پس خداوند متعال به پيامبرش فرمان داده كه از بين فرزندان مردم ، على عليه السلام را دعوت كند و او را بر ديگران برگزيند و فراخواندن آن حضرت ، دليل بر اعتماد و علم او بود كه از سوى خداوند متعال ، تأييد شده بود.
دليل ديگر! از [ خداوند] حكيم به من خبر دهيد كه آيا بر وى رواست كه بندگانش را به آنچه طاقت ندارند ، فرمان دهد؟ اگر بگوييد: «آرى» كه كفر ورزيده ايد ، و اگر بگوييد: «نه» ، پس چگونه رواست كه پيامبرش فرمان به دعوتى بدهد كه به خاطر كمىِ سن [ على] و ناتوانى از پذيرش ، پذيرش آن ممكن نباشد؟
دليل ديگر! آيا ديده ايد كه پيامبر صلى الله عليه و آله يكى از فرزندان خاندان خود و يا ديگران را فراخوانَد تا آنان ، براى على الگو باشند؟ اگر مى پنداريد كه جز او را فرا نخوانده است ، پس اين فضيلتى براى على نسبت به همه فرزندان مردم است.
آن گاه گفت : پس از سبقت در ايمان آوردن ، كدام عمل برترينِ اعمال است؟
گفتند : جهاد در راه خدا.
گفت : آيا در بين [ آن] ده نفر ، كسى را پيدا مى كنيد كه در همه جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه و آله ، چون على نقش داشته باشد؟ در جريان جنگ بدر ، از مشركان ، شصت و اندى مرد كشته شد كه على بيست و اندى را كشت و ديگر مردم ، چهل تن ديگر را.
يكى از آنان گفت : ابو بكر با پيامبر صلى الله عليه و آله در سايبان بودند و جنگ را اداره مى كردند.
مأمون گفت : چيز شگفتى گفتى! آيا بدون پيامبر صلى الله عليه و آله جنگ را اداره مى كرد و يا با او به طور مشترك ، كار را انجام مى دادند و يا به خاطر نيازمندى پيامبر صلى الله عليه و آله به نظر و رأى ابو بكر بود؟ كدام يك از اين سه وجه را دوست دارى بگويى؟
گفت : به خدا پناه مى برم از اين كه بپندارم كه او به تنهايى و بدون پيامبر صلى الله عليه و آله [ جنگ را ]اداره مى كرد و يا با او مشاركت داشت و يا پيامبر صلى الله عليه و آله به او نيازمند بود.
گفت : بنا بر اين ، در سايبان بودن ، چه فضيلتى است؟ اگر تخلّف از جنگ براى ابو بكر فضيلت بود ، پس لازم است هر متخلّف از جنگ ، از مجاهدان برتر باشد ، در حالى كه خداوند عز و جل مى فرمايد : «مؤمنان خانه نشين كه زيان ديده نيستند با آن مجاهدانى كه با مال و جان خود در راه خدا جهاد مى كنند ، يكسان نيستند. خداوند ، كسانى را كه با مال و جان خود جهاد مى كنند ، به درجه اى بر خانه نشينان مزيّت بخشيده ، و همه را خدا وعده [ پاداش ]نيكو داده ؛ ولى مجاهدان را بر خانه نشينان به پاداشى بزرگ ، برترى بخشيده است» .
اسحاق بن حمّاد بن زيد [ ، يكى از حضار] گويد: سپس [ مأمون] به من گفت : «آيا زمان طولانى بر انسان نگذشت كه چيز قابل ذكرى نبود؟!» را بخوان .
خواندم تا به اين جا رسيدم كه : «و به [ پاس ]دوستى [ با خدا] ، بينوا و يتيم و اسير را خوراك مى دادند» ، تا سخن خداوند كه «و كوشش شما مقبول افتاده» .
گفت : اين آيه ها درباره چه كسى نازل شده است؟
گفتم : درباره على.
گفت : آيا شنيده اى كه على ، هنگامى كه مسكين ، يتيم و اسير را غذا داد ، فرمود : «ما براى خشنودى خداست كه به شما مى خورانيم و پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم» ؟ براى چه خداوند عز و جل در كتابش اين را بيان كرده است؟
گفتم : نمى دانم.
گفت : خداوند متعال ، سرشت و نيّت على را مى دانست. آن را در كتابش براى آن آشكار ساخت تا مردم ، داستان او را بدانند. آيا مى دانى كه خداوند متعال ، چيزى از چيزهايى را كه در بهشت است ، در اين سوره توصيف كرده است : «جام هايى از سيم» ؟
گفتم : نه .
گفت : اين خود ، فضيلتى ديگر است. چگونه شيشه از نقره است؟
گفتم : نمى دانم.
گفت : منظورش اين است كه از زلالى ، چون نقره اى است كه همان گونه كه بيرون آن ديدنى است ، درون آن نيز ديدنى است و اين ، نظير سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرمود : «اى اَنْجَشَه! ۴ شيشه ها را آهسته ببر». منظور وى ، زنان بود كه از ظرافت ، چون شيشه اند .
و چون سخن ديگر آن حضرت است كه فرمود : «اسب ابو طلحه را سوار شدم و آن را چون دريا يافتم». منظورش آن بود كه از شدّت تاخت و تاز ، چون دريا بود . و مثل سخن خداوند ـ تبارك و تعالى ـ است كه مى فرمايد : «و مرگ از هر جانبى به سويش مى آيد؛ ولى نمى ميرد و عذابى سنگين به دنبال دارد» . يعنى گويا مرگ به سويش مى آيد و اگر از يك سو نمى آمد ، مى مُرد.
آن گاه گفت : اى اسحاق! آيا تو از كسانى نيستى كه گواهى مى دهى ده نفر در بهشت اند؟
گفتم : چرا.
گفت : اگر كسى را ببينى كه مى گويد : «من نمى دانم اين حديث درست است و يا نه» ، به نظرت وى كافر است؟
گفتم : نه .
گفت : اگر كسى بگويد : «نمى دانم اين سوره از قرآن است يا نه» ، آيا به نظرت كافر است؟
گفتم : آرى.
گفت : بـه نـظرم فـضايل وى (على عليه السلام ) تأكيد شـد . اى اسحاق! به من بگو آيا حديث «پرنده كباب شده» ، درست است يا نه؟
گفتم : چرا.
گفت : سوگند به خدا، لجاجتت آشكار شد. اين جريان ، يا همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله دعا كرد ، تحقّق يافت، يا آن كه دعايش پذيرفته نشد و يا آن كه خداوند ، برترينِ بندگانش را مى شناخت؛ ولى بنده غير برترش نزد وى محبوب تر بود و يا آن كه مى پندارى خداوند ، بنده برتر و غير برترش را نمى شناخت. كدام يك از سه وجه را دوست دارى بگويى؟
اسحاق مى گويد: مدّتى انديشيدم و گفتم:اى امير مؤمنان! خداوند متعال ، درباره ابو بكر مى گويد : «و او نفر دوم از دو تن بود. آن گاه كه در غار [ ثور] بودند ، وقتى به همراه خود مى گفت : اندوه مدار كه خدا با ماست» . خداوند عز و جل وى را همراه پيامبر صلى الله عليه و آله شمرده است.
مأمون گفت : پناه بر خدا! چه قدر دانش تو به [ علم ]لغت و كتاب خدا كم است! آيا كافر ، همراه مؤمن نمى گردد؟ در اين همراهى چه فضيلتى است؟ آيا سخن خداوند متعال را نشنيده اى كه مى فرمايد : «رفيقش ـ در حالى كه با او گفتگو مى كرد ـ به او گفت : آيا به آن كسى كه تو را از خاك ، سپس از نطفه آفريد ، آن گاه تو را [ به صورتِ ] مردى درآورد ، كافر شدى؟!» . خداوند ، كافر را همراه او (مؤمن) قرار داده است؛ و هُذَلى شاعر هم گفته است :


شب را در زير عبايى صبح كردم و همراهم وحشى اى بود
و چشم به مشرق دوخته بودم.

و اَزْدى شاعر گفته است :


در آن جا من و همراهم از وحش ترسيديم
به خاطر سايه هيكل شتربان .

اسب خود را همراه خود ، شمرده است .
امّا اين سخن كه : «خداوند با ماست» ، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ با بد و خوب هست. آيا سخن خداوند را نشنيده اى كه : «هيچ گفتگوى محرمانه اى ميان سه تن نيست ، مگر اين كه او چهارمينِ آنهاست ، و نه ميان پنج تن ، مگر اين كه او ششمينِ آنهاست ، و نه كم تر از اين [ عدد] و نه بيشتر ، مگر اين كه هر كجا باشند ، او با آنهاست» .
و امّا اين سخن كه : «اندوه مدار» ، به من بگو آيا غمِ ابو بكر ، اطاعت بود و يا معصيت؟ اگر پندارى كه اطاعت بود ، در اين صورت ، پيامبر صلى الله عليه و آله را نهى كننده از اطاعت شمرده اى و اين كار ، ويژگى انسانِ حكيم نيست ، و اگر آن را معصيت مى شمارى ، چه فضيلتى براى معصيتْ كار است؟ و به من بگو كه در سخن خدا : «پس خدا آرامشِ خود را بر او فرو فرستاد .» ، براى چه كسى آرامش نازل شده است؟
گفتم : بر ابو بكر؛ چون پيامبر صلى الله عليه و آله بى نياز از آرامش بود.
گفت : بگو ببينم ، آيا مى دانى مؤمنانى را كه خداوند در اين آيه قصد كرده ، چه كسانى اند : «و در روز جنگ حُنين ، آن هنگام كه شمارِ زيادتان شما را به شگفت آورده بود ؛ ولى به هيچ وجه از شما دفع [ خطر ]نكرد ، و زمين با همه فراخى ، بر شما تنگ گرديد ، سپس در حالى كه پشت [ به دشمن] كرده بوديد ، برگشتيد. آن گاه ، خدا آرامش بر فرستاده خود و بر مؤمنان ، فرود آورد» ؟
گفتم : نه.
گفت : در جنگ حنين ، مردم فرار كردند و همراه پيامبر صلى الله عليه و آله ، جز هفت تن از بنى هاشم ، [ كسى] نمانْد : على عليه السلام كه با شمشير مى جنگيد؛ عباس كه افسار قاطر پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفته بود ؛ و پنج نفر از ترسِ آن كه شمشير كافران به پيامبر صلى الله عليه و آله برسد ، گِرد او حلقه زده بودند تا آن كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ، پيروزى را به پيامبرش بخشيد. در اين آيه،منظور از مؤمنان،على و كسانى از بنى هاشم اند كه حضور داشتند. كدام برتر است؟ آيا آن كه همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بود و خداوند ، آرامش را به پيامبر صلى الله عليه و آله و او فرو فرستاد و يا آن كه در غار با پيامبر صلى الله عليه و آله بود و شايسته آن نبود كه آرامش بر وى فرو آيد؟
اى اسحاق! كدام برترند؟ آن كه همراه پيامبر صلى الله عليه و آله در غار بود و يا آن كه بر جا و رخت خواب او خوابيد و با جانش از او حفاظت كرد تا آن كه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله تكميل شد؟
خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به پيامبرش فرمان داد كه به على عليه السلام دستور دهد تا در جايش بخوابد و جانش را سپر او قرار دهد و پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد . على گفت : آيا تو سالم مى مانى ، اى پيامبر خدا؟
[ فرمود : «آرى»].
گفت : به چشم! و آن گاه به رخت خواب پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و روانداز او را روى خود كشيد و مشركان ، گِرد او جمع شدند و ترديد نكردند كه او پيامبر خداست و آنان ، توافق كرده بودند كه از هر كدام از شاخه هاى قريش ، مردى يك ضربه به او بزند تا بنى هاشم نتوانند خونش را مطالبه بكنند و على ، تصميم و نقشه آنان را براى از بين رفتن جانش مى شنيد و اين كار ، موجب بى تابى او نشد ، چنان كه ابو بكر در غارْ بى تابى مى كرد ، در حالى كه او (ابو بكر) با پيامبر صلى الله عليه و آله بود و على ، تنها بود و همچنان به خاطر خدا صبور بود و خداوند متعال ، فرشتگانش را فرستاد تا وى را از دست مشركان قريش ، پاس دارند.
هنگامى كه صبح شد ، برخاست. مشركان به وى نگريستند و گفتند : محمّد كجاست؟
گفت : من چه مى دانم!
گفتند : تو ما را فريب دادى .
آن گاه به پيامبر صلى الله عليه و آله پيوست ، و على همواره برتر بود و هر كارى مى كرد ، بر خوبى اش افزوده مى شد تا آن كه خداوند تعالى ، او را قبض روح كرد ، در حالى كه مورد رضايت و مغفرت بود. اى اسحاق! آيا حديث ولايت را نقل مى كنى؟
گفتم : آرى.
گفت : نقل كن .
و من نقل كردم. گفت : مى بينى كه خداوند ، حقّى براى على بر گردن ابو بكر و عمر ، واجب ساخته است كه به نفعِ آنان بر على ، واجب نكرده است.
گفتم : مردم مى گويند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر زيد بن حارثه اين سخن را گفته است.
گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله كجا اين سخن را گفته است؟
گفتم : در غدير خم ، پس از برگشتن از حجّة الوداع.
گفت : زيد بن حارثه ، كجا كشته شده است؟
گفتم : در موته. ۵
گفت : آيا زيد بن حارثه ، پيش از غدير خم كشته نشده است؟
گفتم : چرا.
گفت : اگر پسرى داشته باشى كه پانزده سال داشته باشد و بگويد : اى مردم! مولاى من مولاى پسر عمويم است ، وى را بپذيريد ، آيا اين كار را براى او ناشايست مى شمارى؟
گفتم : آرى.
گفت : آيا چيزى را كه براى فرزند خود روا نمى شمارى ، آن را براى پيامبر صلى الله عليه و آله روا مى شمارى؟ اى واى بر تو! آيا دين شناسانِ خود را ارباب خود گرفته ايد؟! خداوند تعالى مى گويد : «اينان ، دانشمندان و راهبان خود را به جاى خدا به الوهيّت گرفتند» . سوگند به خدا ، مردم براى آنان (رهبانان) روزه نمى گرفتند و نماز نمى خواندند؛ بلكه به مردم ، فرمان مى دادند و آنان ، اطاعت مى كردند.
آن گاه گفت : آيا سخن پيامبر صلى الله عليه و آله به على را روايت مى كنى كه مى فرمايد : «تو نسبت به من ، چون هارون نسبت به موسى عليه السلام هستى»؟
گفتم : آرى.
گفت : آيا مى دانى كه هارون ، برادر تنىِ موسى عليه السلام بود؟
گفتم : آرى.
گفت : على چنين بود؟
گفتم : نه.
گفت : و هارون ، پيامبر بود و على چنين نبود. بنا بر اين ، جايگاه سومى جز خلافت ، باقى نمى مانَد. و اين ، مثل همان گفته منافقان است كه گفتند : پيامبر صلى الله عليه و آله ، به خاطر آن كه وى را بارى گران مى دانست ، [در مدينه ]به جاى خود نشانْد تا خود را راحت سازد ؛ و نيز همان است كه خداوند از موسى عليه السلام نقل مى كند كه به هارون گفت : «در ميان قوم من جانشينم باش ، و [ كار آنان را ]اصلاح كن و از راه فسادگران ، پيروى مكن» .
گفتم : موسى عليه السلام در زمانى كه زنده بود ، هارون را در ميان قومش جانشين ساخت ، سپس به ملاقات پروردگارش رفت و پيامبر صلى الله عليه و آله ، هنگامى كه به جنگ مى رفت ، على عليه السلام را جانشين گردانْد.
گفت : از موسى عليه السلام در زمانى كه هارون را جانشين ساخت ، بگو. آيا در هنگام ميقات موسى عليه السلام با خداى خود ، همراه وى كسى از ياران او بود؟
گفتم : چرا.
گفت : آيا موسى عليه السلام ، وى (هارون) را براى همگان ، جانشين خود نساخته بود؟
گفتم : چرا.
گفت : على هم چنين بود. پيامبر صلى الله عليه و آله على را هنگام رفتن به جنگ ، در بين ضعيفان و زنان و بچّه ها جانشين خود مى ساخت ؛ چون اكثر يارانش همراهش بودند ، و گرنه او را جانشين خود براى همه قرار داده بود و دليل بر اين كه وى ، على را جانشين خود بر آنها در حيات خود و در زمانى كه غايب بود و نيز در زمان پس از مرگش قرار داده بود ، سخن حضرت است كه فرمود : «على نسبت به من ، چون هارون نسبت به موسى عليه السلام است ، جز اين كه پيامبرى پس از من نيست» و طبق اين سخن ، وى وزير پيامبر خدا نيز هست؛ چون موسى عليه السلام به پيشگاه خداوند دعا كرد و در دعايش گفت : «و براى من ، وزيرى از كسانم قرار ده؛ هارون برادرم را. پشتم را به او استوار كن و او را شريكِ كارم گردان» .
و اگر على نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله ، چون هارون به موسى عليه السلام است ، پس وزير اوست؛ همان گونه كه هارون ، وزير موسى بود و او ، خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله است ، چنان كه هارون ، خليفه موسى عليه السلام بود.
آن گاه ، رو به اهل كلام كرد و گفت : آيا من از شما بپرسم و يا شما از من مى پرسيد؟ گفتند : ما مى پرسيم. گفت : بپرسيد.
يكى از آنان گفت : آيا امامت على از طرف خداوند عز و جل بود؟ و اين امر ، از سوى پيامبر خدا گزارش شده است ، مثل گزارش وجوب چهار ركعت نماز ظهر و يا وجوب پنج درهم [ زكات] در دويست درهم و وجوب حج؟
گفت : آرى.
پرسيد : پس چرا در هيچ امر واجبى اختلاف نكردند؛ ولى تنها در خلافت على، اختلاف كردند؟
مأمون گفت : چون در هيچ كار واجبى تمايل و رقابت ، نظير خلافت، وجود ندارد.
يكى ديگر گفت : چرا اين را ـ كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده باشد كه از ميان خود ، فردى را به جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله انتخاب كنند و به خاطر مهربانى و دلسوزى به مردم ، خود آن حضرت ، كسى را جانشين نگذاشت كه مردم به خاطر مخالفت با او به عذاب گرفتار شوند ـ ، انكار مى كنى؟
گفت : به اين خاطر انكار مى كنم كه خداوند متعال به بندگانش مهربان تر از پيامبرش است و او پيامبرش را به سوى آنان فرستاده است، با آن كه مى دانست در بين بندگانش گنهكار و مطيع بود و وجود آنان ، مانع از فرستادن پيامبرش نشد. و دليل ديگر، اين كه اگر به آنان دستور مى داد كه فردى را از ميان خود برگزينند ؛ يا به همه آنان دستور داده بود كه كسى را انتخاب كنند و يا به بعضى چنين دستورى داده بود . اگر به همه دستور داده بود [ كه انتخاب كنند] ، پس منتخَب ، چه كسى بود؟ و اگر به بعضى از ما دستور داده است و نه همه ، چاره اى نيست جز اين كه براى اين بعض ، نشانى وجود داشته باشد. اگر بگويى اين بعض ، دين شناسان اند ، بايستى «دين شناس» مشخّص مى شد و نشانه هاى او بيان مى شد.
ديگرى گفت : روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هر آنچه را كه مسلمانان نيك شمارند ، آن چيز ، نزد خداوند متعال هم نيكوست ، و آنچه را كه آنان بد مى شمارند ، آن چيز ، نزد خدا هم بد است».
مأمون گفت : مراد در اين كلام، يا همه مؤمنان است و يا بعضى از آنان. اگر منظور ، همه است كه چنين چيزى وجود ندارد؛ چون اتّفاق نظر همه [ امّت] ، ممكن نيست ، و اگر مراد، بعضى از آنان است ، هر گروهى نسبت به پيشواى خود ، نيكى گزارش مى كنند، مثل روايت شيعه درباره على و روايت حشويان درباره ديگرى . با اين وضع ، كى نظر شما درباره امامت به كرسى خواهد نشست؟
ديگرى گفت : آيا درست است كه بپندارى اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ، اشتباه كرده اند؟
گفت : چه طور بپنداريم كه آنان اشتباه كرده و بر گم راهى اتّفاق كردند ، در حالى كه واجب و سنّتى را نمى شناختند؛ چون تو مى پندارى كه امامت ، نه واجب از سوى خداست و نه سنّت از سوى پيامبر خدا؟ بنا بر اين ، در چيزى كه به نظرت فريضه و سنّتى نيست ، اشتباه چه معنا دارد؟
ديگرى گفت : اگر تو امامت را براى على مى دانى و نه ديگرى ، دليل خود را بر اين ادّعا بيان كن.
مأمون گفت : من مدّعى نيستم ؛ بلكه اقرار كننده ام و بيّنه (دليل) بر مُقر ، لازم نيست. مدّعى كسى است كه مى پندارد دادن ولايت و عزل از آن ، به دست اوست و اختيار به دست اوست و بيّنه هم يا بايد از شريكان او باشد ، كه در اين جا طرف دعوايند ، و يا از غير آنان باشد ، كه و غير هم وجود ندارد. بنا بر اين ، چگونه بر اين كار ، بيّنه اقامه شود؟
ديگرى گفت : بنا بر اين ، پس از درگذشت پيامبر خدا چه چيز بر على واجب بود؟
گفت : همانى كه انجام داد.
گفت : آيا بر وى واجب نبود كه براى مردمْ اعلان كند كه وى امام است؟
گفت : امامت ، به خاطر كار وى درباره خودش و يا كار مردم در مورد او (از قبيل انتخاب او يا برتر شمردن او و چيزى ديگر) نبود؛ بلكه به خاطر كار خداوند متعال در خصوص او بود ، چنان كه به ابراهيم عليه السلام فرمود : «من تو را براى مردم ، پيشوا قرار دادم» و به داوود عليه السلام فرمود : «اى داوود! همانا تو را جانشين در زمين قرار دادم» و درباره آدم عليه السلام به فرشتگان فرمود : «همانا در زمين ، جانشين قرار مى دهم» . بنا بر اين ، امام ، از سوى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ امام است و در آغاز خلقتش او را برگزيده است و به خاطر شرافت نَسَب ، پاكى نسل و عصمت در آينده اش است ، و اگر به واسطه خودش بود و به خاطر كارى كه كرده بود ، مستحقّ امامت مى شد ، هرگاه بر خلاف آن كار انجام مى داد ، از خلافتْ عزل مى شد و تنها پيش از ارتكاب آن كارِ خلاف ، خليفه بود .
ديگرى گفت : چرا امامت پس از پيامبر صلى الله عليه و آله براى على واجب شد؟
گفت : براى اين كه از خُردسالى به ايمانْ روى آورد ، چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله از خُردسالى به ايمان روى آورد و از روى دليل ، از گم راهىِ قومش بيزارى جُست و از شرك ، دورى گزيد ، چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله از گم راهى ، بيزارى جُست و از شرك ، دورى گزيد؛ چون شرك ، ستم است و به اجماع ، ستمكار و پرستنده بت ، امام نمى شود و كسى كه نسبت به خداوند ، شرك بورزد ، در جايگاه دشمنانش قرار مى گيرد و اين حكم ، درباره چنين شخصى شهادت عليه اوست ، بر پايه اجماع امّت تا اين كه اجماع ديگرى پيدا شود و آن را نقض كند؛ و هر كس كه يك بار عليه او حكم صادر گردد ، نمى تواند حاكم شود؛ چون حاكم ، محكوم است و در اين صورت ، بين حاكم و محكوم ، فرقى نمى مانَد.
ديگرى گفت : پس چرا على با ابو بكر و عمر نجنگيد ، همان گونه كه با معاويه جنگيد؟
مأمون گفت : اين ، پرسش از ناممكن است؛ چون «چرا» ، پرسش از علّت است و «انجام ندادن» ، نفى است و نفى ، علّت نمى خواهد و علّت ، هميشه براى اثبات است؛ بلكه لازم است كه در كار على انديشيده شود كه آيا از سوى خدا بود يا از سوى غير خدا. اگر اين درست است كه كار او از سوى خدا بود ، بنا بر اين ، ترديد در تدبير او شرك است ، به خاطر سخن خداوند كه مى فرمايد : «ولى چنين نيست. به پروردگارت سوگند كه ايمان نمى آورند ، مگر آن كه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است ، داور گردانند. سپس از حكمى كه كرده اى در دل هايشان احساس ناراحتى نكنند و كاملاً سر تسليم فرود آورند» . كارهاى كننده كار ، تابع اصل خودش است. بنا بر اين ، اگر قيام او از سوى خداست ، رفتارهاى او هم از سوى اوست و بر مردم ، رضا و تسليم ، واجب است. پيامبر خدا در روز حُدَيبيه ، هنگامى كه مشركان ، قربانى او را از رسيدن به خانه خدا مانع شدند ، جنگ را ترك كرد و هنگامى كه يار و نيرو يافت ، جنگيد . خداوند متعال در [ مورد] نخست ، فرمود : «پس به خوبى صرف نظر كن» و سپس [ در دومى ]فرمود : «مشركان را هر كجا يافتيد ، بكشيد و آنان را دستگير كنيد و به محاصره در آوريد و در هر كمينگاهى به كمين آنها بنشينيد» .
ديگرى گفت : اگر مى پندارى كه امامت على از طرف خدا بود و او واجب الاطاعه است ، پس چرا براى پيامبران ، راهى جز تبليغ و فراخوانى گذاشته نشد؛ ولى براى على روا شد كه فرا خواندن مردم به اطاعتش را كه بر وى واجب بود ، ترك كند؟
گفت: به خاطر آن كه ما نمى گوييم على، مأمور به تبليغ شد تا پيامبر به حساب آيد؛ بلكه او نشانى بين خداوند و بندگانش قرار گرفت كه هر كس از او پيروى كرد ، مطيع است ، و هر كس با او مخالفت كرد ، نافرمان به شمار مى آيد. اگر يارانى بيابد كه به وسيله آنان نيرومند گردد ، مى جنگد ، و اگر يارانى نيافت ، سرزنش بر مردم است ، نه بر او؛ چون در هر صورت ، به فرمانبرى از او دستور داده شدند ؛ ولى او جز در صورتى كه توان داشته باشد ، مأمور به جنگيدن با آنان نشده است. او همچون خانه خداست. بر مردمْ واجب است كه به سوى آن روند. اگر رفتند ، آنچه كه بر آنان واجب بود ، انجام داده اند ، و اگر حج انجام ندادند ، سرزنش بر آنان است ، نه بر خانه خدا.
ديگرى گفت : اگر به حتم ، وجود امامِ واجب الاطاعه واجب شده باشد ، از كجا حتما آن امام ، على است ، نه ديگرى؟
گفت : چون خداوند متعال ، چيز ناشناخته را واجب نمى گردانَد و كار واجب هم نمى تواند ناشدنى باشد و [ انجام تكليفِ ]ناشناخته ، كارى ناشدنى است. پس لازم است كه پيامبر خدا به كار واجب ، راهنمايى كند تا عذر بين بندگان خدا و خداوند عز و جل از ميان برود. چنان كه اگر خداوند ، روزه يك ماه را بر مردم واجب كند و به مردم نگويد كه كدام ماه است و نشانى هم نگذارد و بر مردم ، لازم شود كه به انديشه خودشان آن را جستجو كنند تا ماهى را كه خداوند متعال اراده كرده است ، به دست آورند ، در اين صورت ، مردم از پيامبرى كه احكام را بيان كند ، و از امامى كه خبر پيامبر خدا را بر آنان نقل كند ، بى نياز مى شوند .
ديگرى گفت : از كجا مى توانى اثبات كنى هنگامى كه پيامبر خدا على را فرا خوانْد ، فرد بالغى بود؟ چون مردم معتقدند كه او در هنگام فراخواندن ، خُردسال بود و حكم الهى درباره او جارى نبود و به حدّ مردان ، نرسيده بود.
گفت : چون در آن وقت ، يا از كسانى بود كه پيامبر براى دعوت او به سويش فرستاده شده بود كه در اين صورت ، او مى توانست مورد تكليف و توانمند براى انجام واجبات باشد؛ و يا از كسانى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى او فرستاده نشده بود كه در اين صورت ، لازم مى شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله مصداق اين سخن خدا باشد : «و اگر [ او ]پاره اى گفتارها بر ما بسته بود ، دست راستش را سخت مى گرفتيم و سپس ، رگ قلبش را پاره مى كرديم» .
افزون بر آن كه لازم مى آيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله از سوى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ، بندگان خدا را به چيزى كه در توانشان نبود ، مكلّف سازد و اين ، همان محال است كه وجودش ناشدنى است و حكيم ، به چنين كارى فرمان نمى دهد و پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن ، راهنمايى نمى كند. خداوند ، منزّه از آن است كه فرمان به مُحال بدهد ، و پيامبر صلى الله عليه و آله بزرگوارتر از آن است كه به چيزى فرمان بدهد كه در حكمتِ فرد حكيم ، خلاف است .
در اين هنگام ، همه ساكت شدند. مأمون گفت : از من پرسيديد و بر من ، اشكال كرديد. آيا من هم از شما بپرسم؟
گفتند : آرى.
گفت : آيا امّت ، به اجماع، روايت نكرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هر كس از روى عمد ، بر من دروغ ببندد ، جايگاهش در آتش باد!»؟
گفتند : چرا.
گفت : و نيز از او روايت نكرده اند كه فرمود : «كسى كه خداوند را به گناهى كوچك و يا بزرگ ، نافرمانى كند ، و آن را چون دين براى خودش برگزيند و بر آن اصرار كند ، در بين طبقه هاى دوزخ ، جاودان خواهد بود»؟
گفتند : چرا.
گفت : به من بگوييد كسى كه امّت، او را برگزيد و خليفه قرار داد، آيا رواست كه وى ، خليفه پيامبر خدا و خليفه از طرف خدا گفته شود ، در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله او را جانشين خود نساخته است؟ اگر بگوييد: «آرى» كه زورگويى است ، و اگر بگوييد «نه» ، لازمه اش آن است كه ابوبكر ، خليفه پيامبر خدا نباشد و از سوى خداوند عز و جل هم نباشد و شما به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دروغ بسته باشيد و در معرض آنيد كه از جمله كسانى باشيد كه پيامبر خدا ، ورود به دوزخ را برايشان مطرح كرده است. به من بگوييد در كدام سخنتان راستگوييد؟ در اين كه مى گوييد : «پيامبر صلى الله عليه و آله درگذشت و كسى را جانشين نساخت» و يا در اين كه به ابوبكر مى گوييد : «اى خليفه پيامبر خدا!»؟ اگر در هر دو سخن ، راستگو باشيد، كه ممكن نيست ؛ چون تناقض است ، و اگر در يكى صادق باشيد ، ديگرى باطل است.
پس ، از خدا پروا كنيد و براى خود ، بينديشيد. تقليد را كنار بگذاريد و از شبهه ها دورى گزينيد. سوگند به خدا، خداوند ، جز از بنده اى كه طبق دركش عمل مى كند و جز به چيزى كه آن را حق مى داند ، وارد نمى شود ، [ عذرى را ]نمى پذيرد.
ترديد ، شكّ است و ادامه شك ، به كفر بر خدا مى انجامد و صاحب شك ، در دوزخ است. به من بگوييد : آيا رواست كسى ، برده اى بخرد و همين كه خريد ، مولايش شود و خريدار ، تبديل به برده گردد؟
گفتند : نه.
گفت : چه طور رواست كسى كه شما به خاطر تمايلتان به او ، بر او اجتماع كرديد و او را خليفه قرار داديد ، بر شما خليفه گردد ، در حالى كه شما [ خودتان] او را ولايت داده ايد؟ آيا شما خليفه بر او نيستيد؟ خليفه بودن را به كسى مى دهيد و آن گاه مى گوييد كه او خليفه پيامبر خداست؟! و هرگاه بر او خشم گرفتيد ، او را مى كشيد ، چنان كه در خصوص عثمان بن عفّان چنين شد؟!
يكى از آنان گفت : چون امام ، وكيل مسلمانان است ، وقتى كه از او راضى بودند ، به او ولايت داده اند ، و هنگامى كه بر او خشم گرفتند ، او را كنار گذاشته اند.
گفت : مسلمانان ، بندگان و شهرها از آنِ كيست؟
گفتند : از آنِ خدا.
گفت : خداوند ، نسبت به ديگران ، از اين كه بر بندگانش و شهرهايش وكيل قرار دهد ، سزاوارتر است؛ چون طبق اجماع امّت ، كسى كه در مِلك ديگران چيزى ايجاد كند ، ضامن است و بر او روا نيست كه چيزى به وجود آورد ، و اگر چنين كند ، گناهكار و ضامن است.
آن گاه گفت : به من بگوييد آيا پيامبر صلى الله عليه و آله ، روزى كه درگذشت ، كسى را جانشين گذاشت يا نه؟
گفتند : جانشين نگذاشت.
گفت : آيا ترك تعيين جانشين ، هدايت بود يا گم راهى؟
گفتند : هدايت.
گفت : بر مردم ، لازم است كه از هدايت ، پيروى كنند و از باطل دست بردارند و از گم راهى ، رويگردان باشند.
گفتند : آنان ، چنين كردند.
گفت : پس چرا مردم ، پس از او جانشين تعيين كردند ، حال آن كه او چنين كارى را ترك كرد؟ تركِ كار او ، گم راهى است و مُحال است كه خلاف هدايت هم هدايت باشد. اگر ترك تعيين جانشين ، هدايت است ، پس چرا ابو بكر ، جانشينْ تعيين كرد ، حالْ آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله ، تعيين نكرد؟ و چرا عمر ، حكومت را بر خلاف دوستش بين مسلمانان به شورا گذاشت؟ شما معتقديد كه پيامبر صلى الله عليه و آله جانشينى تعيين نكرد و ابو بكر ، تعيين كرد وعمر ، تعيين جانشين را مانند پيامبر صلى الله عليه و آله (به گمان شما) ، ترك نكرد و چون ابو بكر هم انجام نداد و شيوه سومى را به كار گرفت ، به من بگوييد كدام يك را درست مى دانيد؟ اگر كار پيامبر صلى الله عليه و آله را درست مى دانيد ، ابو بكر را تخطئه كرده ايد، همچنين نسبت به بقيّه اقوال .
و به من بگوييد كه كدام بهتر است؟ آنچه را كه به نظر شما پيامبر صلى الله عليه و آله از ترك [ تعيين ]جانشين انجام داد ، يا آنچه را كه ديگران در تعيين خليفه انجام دادند؟ و به من بگوييد كه آيا رواست كه ترك پيامبر صلى الله عليه و آله ، هدايت باشد و انجام دادن همان كار ، از ديگرى هم هدايت باشد و هدايت ، ضد هدايت گردد؟ بنا بر اين ، گم راهى كجاست؟
و به من بگوييد كه آيا پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، از روز درگذشت او تا به امروز ، كسى به انتخاب صحابيان ، حاكميت را به دست گرفته است؟ اگر بگوييد: «نه» ، مفهوم آن اين است كه همه مردم پس از پيامبر صلى الله عليه و آله ، گم راهى را در پيش گرفته اند ، و اگر بگوييد: «آرى» ، امّت را تكذيب كرده ايد. سخن شما با امرى حتمى ابطال مى شود.
به من بگوييد كه از سخن خداوند كه مى فرمايد : «بگو براى كيست آنچه كه در آسمان ها و زمين است ؟ بگو : از آنِ خداست» ، آيا راست است يا ناراست است؟
گفتند : راست است.
گفت : آيا ماسواى خدا از آنِ خدا نيست؛ زيرا او ايجاد كننده و مالك آنهاست؟!
گفتند : چرا. گفت : خودِ همين ، ابطال كننده آن چيزى است كه اثبات مى كرديد ، در خصوص اختيار شما بر تعيين خليفه اى كه اطاعت از او را لازم مى شمريد و او را «خليفه پيامبر خدا» مى ناميد ، حالْ آن كه خود ، او را خليفه ساخته ايد و هرگاه بر وى غضب كنيد و بر خلاف ميل شما كارى كند ، از كار ، معزول مى شود ، و اگر كناره گيرى را نپذيرد ، كشته مى شود.
واى بر شما! بر خداوند ، دروغ مبنديد؛ چون فردا كه در پيشگاه خداوند قرار گرفتيد ، نتيجه آن را خواهيد ديد، هنگامى كه بر پيامبر خدا وارد شويد ، در حالى كه به طور عمد بر وى دروغ بستيد و او گفته است كه : «هر كس از روى عمد بر من دروغ بندد ، جايگاهش در آتش باد» .
آن گاه رو به قبله ايستاد و دست هايش را بلند كرد و گفت : پروردگارا! من آنان را راهنمايى كردم و آنچه كه بيانِ آن بر عهده ام واجب بود ، بيان كردم. پروردگارا! آنان را در ترديد و شك ، رها نكردم . پروردگارا! من اعتقاد دارم كه با پيش داشتِ على بر بندگان ، پس از پيامبرت ـ چنانچه پيامبرت به ما دستور داده است ـ به تو تقرّب جُسته مى شود.
[ راوى گفت :] آن گاه متفرّق شديم و تا زمانى كه مأمون درگذشت ، جمع نشديم.
محمّد بن احمد بن يحيى بن عمران اشعرى گفت كه در حديث ديگر ، چنين است : جماعت ، سكوت كردند. به آنان گفت : چرا سكوت كرديد؟
گفتند : نمى دانيم چه بگوييم.
گفت : همين حجّت بر شما براى من كافى است. آن گاه دستور داد تا آنان بيرون بروند.
[ راوى گفت :] ما در حالت تحيّر و شرمسارى بيرون آمديم. آن گاه ، مأمون به فضل بن سهل نگريست و گفت : اين، نهايتِ چيزى بود كه در پيش اينان بود و كسى نپندارد كه جلالت من ، مانع از آن شد كه آنان به من پاسخ دهند.

1.عبد اللّه مأمون ، خليفه عباسى ، در سال ۱۷۰ ق ، به دنيا آمد و در سال ۲۱۸ ق ، در ۴۸ سالگى درگذشت . علم ، دانش ، ادب ، اخبار ، قرآن ، حديث ، علوم عقلى و علوم پيشينيان را آموخت و به ترجمه كتاب هاى پيشينيان به زبان عربى فرمان داد (ر . ك : سير أعلام النبلاء : ج ۱۰ ص ۲۷۲ ش۷۲) .

2.نويسنده كتاب [ يعنى شيخ صدوق رحمه الله ]مى گويد : در اين خصوص ، بحثى است كه مأمون ، به طرف مناظره اش نگفته است و آن اين كه آنان ، سخن پيامبر صلى الله عليه و آله را چنين روايت نكردند : «اقتدوا بالذين من بعدى أبى بكر و عمر؛ به كسانى كه بعد از من اند ، ابو بكر و عمر ، اقتدا كنيد»؛ بلكه گروهى «ابو بكر و عمر» [ به رفع] روايت كرده اند و گروهى ، «ابابكر و عمر» [ به نصب ] روايت كرده اند. اگر اين روايت ، درست باشد ، در صورت نصب ، معنايش چنين مى شود كه : اى ابو بكر و عمر! به آنچه كه پس از من است ، كتاب خدا و عترت ، اقتدا كنيد؛ و در صورتى كه به رفع باشد ، معناى آن چنين مى شود كه : اى مردم واى ابو بكر و عمر! به آنچه كه پس از من است ، كتاب خدا و عترت ، اقتدا كنيد.

3.اشاره به داستان معروف و ساختگى آيات شيطانى دارد كه پاره اى ناآگاهان به فنّ نقل حديث ، آن را در كتب خود نقل كرده اند و مأمون بر همين نقل ، خُرده گرفته است . (م)

4.انجشه ، برده سياهِ خوش صدايى بود كه در حجة الوداع ، براى شتران همسران پيامبر صلى الله عليه و آله آواز هدى مى خواند تا شتران ، سريع حركت كنند (اُسد الغابة : ج ۱ ص ۲۸۴) .

5.جايى در شام كه سپاه اسلام با سپاه هراكليوس (امپراتور روم) ، روبه رو شد و در اين رويارويى ، جعفر ابن ابى طالب (ذوالجناحين) نيز به شهادت رسيد (تاج العروس : ج ۳ ص ۱۳۱ «مأت») .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج9
140

9 / 18

المَأمونُ العَبّاسِيُّ ۱

۳۹۸۴.عيون أخبار الرضا عليه السلام عن إسحاق بن حمّاد بن زيدـ في مُجادَلَةِ المَأمونِ المُخالِفينَ في إمامَةِ عَلِيٍّ عليه السلام وتَفضيلِهِ عَلى سائِرِ النّاسِ بَعدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ـ: سَمِعنا ۲ يَحيَى بنَ أكثَمَ القاضِيَ قالَ : أمَرَنِي المَأمونُ بِإِحضارِ جَماعَةٍ مِن أهلِ الحَديثِ ، وجَماعَةٍ مِن أهلِ الكَلامِ وَالنَّظَرِ ، فَجَمَعتُ لَهُ مِنَ الصِّنفَينِ زُهاءَ أربَعينَ رَجُلاً ، ثُمَّ مَضَيتُ بِهِم ، فَأَمَرتُهُم بِالكَينونَةِ في مَجلِسِ الحاجِبِ لِاُعلِمَهُ بِمَكانِهِم ، فَفَعَلوا فَأَعلَمتُهُ ، فَأَمَرَني بِإِدخالِهِم ، فَدَخَلوا فَسَلَّموا فَحَدَّثَهُم ساعَةً وآنَسَهُم ، ثُمَّ قالَ :
إنّي اُريدُ أن أجعَلَكُم بَيني وبَينَ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى في يَومي هذا حُجَّةً ؛ فَمَن كانَ حاقِناً ۳ أو لَهُ حاجَةٌ فَليَقُم إلى قَضاءِ حاجَتِهِ ، وَانبَسِطوا وسُلّوا أخفافَكُم وضَعوا أردِيَتَكُم ، فَفَعَلوا ما اُمِروا بِهِ ، فَقالَ :
يا أيُّهَا القَومُ! إنَّمَا استَحضَرتُكُم لِأَحتَجَّ بِكُم عِندَ اللّهِ تَعالى ، فَاتَّقُوا اللّهَ وَانظُروا لِأَنفُسِكُم وإمامِكُم ، ولا يَمنَعكُم جَلالَتي ومَكاني مِن قَولِ الحَقِّ حَيثُ كانَ ، ورَدِّ الباطِلِ على مَن أتى بِهِ ، وأشفِقوا عَلى أنفُسِكُم مِنَ النّارِ ، وتَقَرَّبوا إلَى اللّهِ تَعالى بِرِضوانِهِ ، وإيثارِ طاعَتِهِ ؛ فَما أحَدٌ تَقَرَّبَ إلى مَخلوقٍ بِمَعصِيَةِ الخالِقِ إلّا سَلَّطَهُ اللّهُ عَلَيهِ ، فَناظِروني بِجَميعِ عُقولِكُم .
إنّي رَجُلٌ أزعُمُ أنَّ عَلِيّاً عليه السلام خَيرُ البَشَرِ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ فَإِن كُنتُ مُصيباً فَصَوِّبوا قَولي ، وإن كُنتُ مُخطِئاً فَرُدّوا عَلَيَّ ، وهلُمّوا ؛ فَإِن شِئتُم سَأَلتُكُم ، وإن شِئتُم سَأَلتُموني .
فَقالَ لَهُ الَّذينَ يَقولونَ بِالحَديثِ : بَل نَسأَلُكَ .
فَقالَ : هاتوا ، وقَلِّدوا كَلامَكُم رَجُلاً واحِدا مِنكُم ، فَإِذا تَكَلَّمَ ؛ فَإِن كانَ عِندَ أحَدِكُم زِيادَةً فَليَزِد ، وإن أتى بِخَلَلٍ فَسَدِّدوهُ .
فَقالَ قائِلٌ مِنهُم : إنَّما نَحنُ نَزعُمُ أنَّ خَيرَ النّاسِ بَعدَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله أبو بَكرٍ مِن قِبَلِ أنَّ الرِّوايَةَ المُجمَعَ عَلَيها جاءَت عَنِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله أنَّهُ قالَ : اِقتَدوا بِاللَّذَينِ مِن بَعدي أبي بَكرٍ وعُمَرَ ، فَلَمّا أمَرَ نَبِيُّ الرَّحمَةِ بِالِاقتِداءِ بِهِما ، عَلِمنا أنَّهُ لَم يَأمُر بِالِاقتِداءِ إلّا بِخَيرِ النّاسِ .
فَقالَ المَأمونُ : الرِّواياتُ كَثيرَةٌ ، ولابُدَّ مِن أن تَكونَ كُلُّها حَقّا أو كُلُّها باطِلاً ، أو بَعضُها حَقّا وبَعضُها باطِلاً ؛ فَلَو كانَت كُلُّها حَقّا كانَت كُلُّها باطِلاً ؛ مِن قِبَلِ أنَّ بَعضَها يَنقُضُ بَعضا ، ولَو كانَت كُلُّها باطِلاً كانَ في بُطلانِها بُطلانُ الدّينِ ، ودُروسُ الشَّريعَةِ ؛ فَلَمّا بَطَلَ الوَجهانِ ثَبَتَ الثّالِثُ بِالاِضطِرارِ ؛ وهُوَ أنَّ بَعضَها حَقٌّ وبَعضَها باطِلٌ ؛ فَإِذا كانَ كَذلِكَ فَلابُدَّ مِن دَليلٍ عَلى ما يَحِقُّ مِنها ؛ لِيُعتَقَدَ ، ويُنفى خِلافُهُ ، فَإِذا كانَ دَليلُ الخَبَرِ في نَفسِهِ حَقّا كانَ أولى ما أعتَقِدُهُ وآخُذُ بِهِ .
ورِوايَتُكَ هذِهِ مِنَ الأَخبارِ الَّتي أدِلَّتُها باطِلَةٌ في نَفسِها ، وذلِكَ أنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله أحكَمُ الحُكَماءِ ، وأولَى الخَلقِ بِالصِّدقِ ، وأبعَدُ النّاسِ مِنَ الأَمرِ بِالمُحالِ ، وحَملِ النّاسِ عَلَى التَّدَيُّنِ بِالخِلافِ ؛ وذلِكَ أنَّ هذَينِ الرَّجُلَينِ لا يَخلُوا مِن أن يَكونا مُتَّفِقَينِ مِن كُلِّ جِهَةٍ أو مُختَلِفَينِ ؛ فَإِن كانا مُتَّفِقَينِ مِن كُلِّ جِهَةٍ كانا واحِدا فِي العَدَدِ وَالصِّفَةِ وَالصّورَةِ وَالجِسمِ ، وهذا مَعدومٌ أن يَكونَ اثنانِ بِمَعنىً واحِدٍ مِن كُلِّ جِهَةٍ ، وإن كانا مُختَلِفَينِ ، فَكَيفَ يَجوزُ الِاقتِداءُ بِهِما ؟ وهذا تَكليفُ ما لا يُطاقُ ؛ لِأَنَّكَ إذَا اقتَدَيتَ بِواحِدٍ خالَفتَ الآخَرَ .
وَالدَّليلُ عَلَى اختِلافِهِما أنَّ أبا بَكرٍ سَبى أهلَ الرِّدَّةِ ورَدَّهُم عُمَرُ أحرارا ، وأشارَ عُمَرُ إلى أبي بَكرٍ بِعَزلِ خالِدٍ وبِقَتلِهِ بِمالِكِ بنِ نُوَيرَةَ ، فَأَبى أبو بَكرٍ عَلَيهِ ، وحَرَّمَ عُمَرُ المُتعَتَينِ ولَم يَفعَل ذلِكَ أبو بَكرٍ ، ووَضَعَ عُمَرُ ديوانَ العَطِيَّةِ ولَم يَفعَلهُ أبو بَكرٍ ، وَاستَخلَفَ أبو بَكرٍ ولَم يَفعَل ذلِكَ عُمَرُ ، ولِهذا نَظائِرُ كَثيرَةٌ .
قالَ مُصَنِّفُ هذَا الكِتابِ : في هذا فَصلٌ ولَم يَذكُر[هُ] ۴ المَأمونُ لِخَصمِهِ ؛ وهُوَ أنَّهُم لَم يَرووا أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ : اِقتَدوا بِاللَّذَينِ مِن بَعدي أبي بَكرٍ وعُمَرَ ، وإنَّما رَوَوا أبو بَكرٍ وعُمَرُ ، ومِنهُم مَن رَوى أبا بَكرٍ وعُمَرَ ، فَلَو كانَتِ الرِّوايَةُ صَحيحَةً لَكانَ مَعنى قَولِهِ بِالنَّصبِ : اِقتَدوا بِاللَّذَينِ مِن بَعدي : كِتابِ اللّهِ وَالعِترَةِ يا أبا بَكرٍ وعُمَرُ ، ومَعنى قَولِهِ بِالرَّفعِ : اِقتَدوا أيُّهَا النّاسُ وأبو بَكرٍ وعُمَرُ بِاللَّذَينِ مِن بَعدي كِتابِ اللّهِ وَالعِترَةِ . رَجَعنا إلى حَديثِ المَأمونِ :
فَقالَ آخَرُ مِن أصحابِ الحَديثِ : فَإِنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ : لَو كُنتُ مُتَّخِذا خَليلاً لَاتَّخَذتُ أبا بَكرٍ خَليلاً .
فَقالَ المَأمونُ : هذا مُستَحيلٌ ؛ مِن قِبَلِ أنَّ رِواياتِكُم أنَّهُ صلى الله عليه و آله آخى بَينَ أصحابِهِ وأخَّرَ عَلِياً عليه السلام فَقالَ لَهُ في ذلِكَ فَقالَ : ما أخَّرتُكَ إلّا لِنَفسي . فَأَيُّ الرِّوايَتَينِ ثَبَتَت بَطَلَتِ الاُخرى.
قالَ الآخَرُ : إنَّ عَلِيّا عليه السلام قالَ عَلَى المِنبَرِ : خَيرُ هذِهِ الاُمَّةِ بَعدَ نَبِيِّها أبو بَكرٍ وعُمَرُ .
قالَ المَأمونُ : هذا مُستَحيلٌ ؛ مِن قِبَلِ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله لَو عَلِمَ أنَّهُما أفضَلُ ما وَلّى عَلَيهِما مَرَّةً عَمرَو بنَ العاصِ ، ومَرَّةً اُسامَةَ بنَ زَيدٍ . ومِمّا يُكَذِّبُ هذِهِ الرِّوايَةَ قَولُ عَلِيٍّ عليه السلام لَمّا قُبِضَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وأنَا أولى بِمَجلِسِهِ مِنّي بِقَميصي ، ولكِنّي أشفَقتُ أن يَرجِعَ النّاسُ كُفّارا ، وقَولُهُ عليه السلام : أنّى يَكونانِ خَيرا مِنّي وقَد عَبَدتُ اللّهَ تَعالى قَبلَهُما ، وعَبَدتُهُ بَعدَهُما ؟
قالَ آخَرٌ : فَإِنَّ أبا بَكرٍ أغلَقَ بابَهُ ، وقالَ : هَل مِن مُستَقيلٍ فَاُقيلَهُ ، فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : قَدَّمَكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله فَمَن ذا يُؤَخِّرُكَ ؟
فَقالَ المَأمونُ : هذا باطِلٌ مِن قِبَلِ أنَّ عَلِيّاً عليه السلام قَعَدَ عَن بَيعَةِ أبي بَكرٍ ، ورَوَيتُم أنَّهُ قَعَدَ عَنها حَتّى قُبِضَت فاطِمَةُ عليهاالسلام ، وأنَّها أوصَت أن تُدفَنَ لَيلاً لِئَلّا يَشهَدا جِنازَتَها .
ووَجهٌ آخَرُ : وهُوَ أنَّهُ إن كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله استَخلَفَهُ ، فَكَيفَ كانَ لَهُ أن يَستَقيلَ وهُوَ يَقولُ لِلأَنصارِ : قَد رَضيتُ لَكُم أحَدَ هذَينِ الرَّجُلَينِ أبا عُبَيدَةَ وعُمَرَ ؟
قالَ آخَرُ : إنَّ عَمرَو بنَ العاصِ قالَ : يا نَبِيَّ اللّهِ مَن أحَبُّ النّاسِ إلَيكَ مِنَ النِّساءِ ؟ قالَ : عائِشَةَ . فَقالَ : مِنَ الرِّجالِ ؟ فَقالَ : أبوها .
فَقالَ المَأمونُ : هذا باطِلٌ مِن قِبَلِ أنَّكُم رَوَيتُم أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله وُضِعَ بَينَ يَدَيهِ طائِرٌ مَشوِيٌّ فَقالَ : اللّهُمَّ ائتِني بِأَحَبِّ خَلقِكَ إلَيكَ ، فَكانَ عَلِيّا عليه السلام . فَأَيُّ رِوايَتِكُم تُقبَلُ ؟
فَقالَ آخَرُ : فَإِنَّ عَلِيّاً عليه السلام قالَ : مَن فَضَّلَني عَلى أبي بَكرٍ وعُمَرَ جَلَدتُهُ حَدَّ المُفتَري .
قالَ المَأمونُ : كَيفَ يَجوزُ أن يَقولَ عَلِيٌّ عليه السلام أجلِدُ الحَدَّ عَلى مَن لا يَجِبُ حَدٌّ عَلَيهِ ، فَيَكونَ مُتَعَدِّياً لِحُدودِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ ، عامِلاً بِخِلافِ أمرِهِ ، ولَيسَ تَفضيلُ مَن فَضَّلَهُ عَلَيهِما فِريَةً ، وقَد رَوَيتُم عَن إمامِكُم أنَّهُ قالَ : وليتُكُم ولَستُ بِخَيرِكُم . فَأَيُّ الرَّجُلَينِ أصدَقُ عِندَكُم ؛ أبو بَكرٍ عَلى نَفسِهِ أو عَلِيٌّ عليه السلام على أبي بَكرٍ ؟ مَعَ تَناقُضِ الحَديثِ في نَفسِهِ ، ولابُدَّ لَهُ في قَولِهِ مِن أن يَكونَ صادِقاً أو كاذِباً ، فَإِن كانَ صادِقاً فَأَنّى عَرَفَ ذلِكَ ؟ بِوَحيٍ ؟ فَالوَحيُ مُنقَطِعٌ ، أو بِالتَّظَنّي ؟ فَالمُتَظَنّي مُتَحَيِّرٌ ، أو بِالنَّظَرِ ؟ فَالنَّظَرُ مَبحَثٌ ، وإن كانَ غَيرَ صادِقٍ ، فَمِنَ المُحالِ أن يَلِيَ أمرَ المُسلِمينَ ، ويَقومَ بِأَحكامِهِم ، ويُقيمَ حُدودَهُم كَذّابٌ .
قالَ آخَرُ : فَقَد جاءَ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ : أبو بَكرٍ وعُمَرُ سَيِّدا كُهولِ أهلِ الجَنَّةِ .
قالَ المَأمونُ : هذَا الحَديثُ مُحالٌ ؛ لِأَنَّهُ لا يَكونُ فِي الجَنَّةِ كَهلٌ ، ويُروى أنَّ أشجَعِيَّةً كانَت عِندَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : لا يَدخُلُ الجَنَّةَ عَجوزٌ . فَبَكَت ، فَقالَ لَهَا النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله : إنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ : «إِنَّـآ أَنشَأْنَـهُنَّ إِنشَآءً * فَجَعَلْنَـهُنَّ أَبْكَارًا * عُرُبًا أَتْرَابًا»۵ فَإِن زَعَمتُم أنَّ أبا بَكرٍ يُنشَأُ شابّا إذا دَخَلَ الجَنَّةَ ، فَقَد رَوَيتُم أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام : إنَّهُما سَيِّدا شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ مِنَ الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، وأبوهُما خَيرٌ مِنهُما .
قالَ آخَرٌ : فَقَد جاءَ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ : لَو لَم أكُن اُبعَثُ فيكُم لَبُعِثَ عُمَرُ.
قالَ المَأمون : هذا مُحالٌ ؛ لِأَنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ : «إِنَّـآ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ كَمَآ أَوْحَيْنَآ إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ»۶ وقالَ تَعالى : «وَ إِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَـقَهُمْ وَ مِنكَ وَ مِن نُّوحٍ وَ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ»۷ فَهَل يَجوزُ أن يَكونَ مَن لَم يُؤخَذ ميثاقُهُ عَلَى النُّبُوَّةِ مَبعوثاً ، ومَن اُخِذَ ميثاقُهُ عَلَى النُّبُوَّةِ مُؤَخَّرا ؟ !
قالَ آخَرٌ : إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله نَظَرَ إلى عُمَرَ يَومَ عَرَفَةَ فَتَبَسَّمَ فَقالَ : إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى باهى بِعِبادِهِ عامَّةً ، وبِعُمَرَ خاصَّةً .
فَقالَ المَأمونُ : هذا مُستَحيلٌ ؛ مِن قِبَلِ أنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى لَم يَكُن لِيُباهِيَ بِعُمَرَ ويَدَعَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله ؛ فَيَكونَ عُمَرُ فِي الخاصَّةِ ، وَالنَّبِيُّ صلى الله عليه و آله فِي العامَّةِ ، ولَيسَت هذِهِ الرِّواياتُ بِأَعجَبَ مِن رِوايَتِكُم أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ : دَخَلتُ الجَنَّةَ فَسَمِعتُ خَفَقَ نَعلَينِ ؛ فَإِذا بِلالٌ مَولى أبي بَكرٍ سَبَقَني إلَى الجَنَّةِ . وإنَّما قالَتِ الشّيعَةُ : عَلِيٌّ عليه السلام خَيرٌ مِن أبي بَكرٍ ، فَقُلتُم : عَبدُ أبي بَكرٍ خَيرٌ مِنَ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله ؛ لِأَنَّ السّابِقَ أفضَلُ مِنَ المَسبوقِ ، وكَما رَوَيتُم أنَّ الشَّيطانَ يَفِرُّ مِن ظِلِّ عُمَرَ ، وألقى عَلى لِسانِ نَبِيِّ اللّهِ صلى الله عليه و آله : وأنَّهُنَّ الغَرانيقُ العُلى فَفَرَّ مِن عُمَرَ ، وألقى عَلى لِسانِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ـ بِزَعمِكُم ـ الكُفرَ ۸ !
قالَ آخَرُ : قَد قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : لَو نَزَلَ العَذابُ ما نَجا إلّا عُمَرُ بنُ الخَطّابِ .
قالَ المَأمونُ : هذا خِلافُ الكِتابِ أيضا ؛ لِأَنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ لِنَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله : «وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ»۹ فَجَعَلتُم عُمَرَ مِثلَ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله !
قالَ آخَرُ : فَقَد شَهِدَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لِعُمَرَ بِالجَنَّةِ في عَشَرَةٍ مِنَ الصَّحابَةِ .
فَقالَ المَأمونُ : لَو كانَ هذا كَما زَعَمتُم ، لَكانَ عُمَرُ لا يَقولُ لِحُذَيفَةَ : نَشَدتُكَ بِاللّهِ أمِنَ المُنافِقينَ أنَا ؟ فَإِن كانَ قَد قالَ لَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : أنتَ مِن أهلِ الجَنَّةِ ولَم يُصَدِّقهُ حَتّى زَكّاهُ حُذَيفَةُ ، فَصَدَّقَ حُذَيفَةَ ولَم يَصَدِّقِ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله ، فَهذا عَلى غَيرِ الإِسلامِ ، وإن كانَ قَد صَدَّقَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله فَلِمَ سَأَلَ حُذَيفَةَ ؟ وهذانِ الخَبَرانِ مُتَناقِضانِ في أنفُسِهِما .
قالَ الآخَرُ : فَقَد قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : وُضِعتُ في كِفَّةِ الميزانِ ووُضَعَت اُمَّتي في كِفَّةٍ اُخرى ، فَرَجَحتُ بِهِم ، ثُمَّ وُضِعَ مَكاني أبو بَكرٍَفَرَجَحَ بِهِم ، ثُمَّ عُمَرُ فَرَجَحَ بِهِم ، ثُمَّ رُفِعَ الميزانُ .
فَقالَ المَأمونُ : هذا مَحالٌ ؛ مِن قِبَلِ أنَّهُ لا يَخلو مِن أن يَكونَ أجسامَهُما أو أعمالَهُما ؛ فَإِن كانَتِ الأَجسامَ فَلا يَخفى عَلى ذي روحٍ أنَّهُ مَحالٌ ؛ لِأَنَّهُ لا يَرجَحُ أجسامُهُما بِأَجسامِ الاُمَّةِ ، وإن كانَت أفعالَهُما فَلَم تَكُن بَعدُ ، فَكَيفَ تَرجَحُ بِما لَيسَ ؟
فَأَخبِروني بِما ۱۰ يَتَفاضَلُ النّاسُ ؟ فَقالَ بَعضُهُم : بِالأَعمالِ الصّالِحَةِ .
قالَ : فَأَخبِروني فَمَن ۱۱ فَضَلَ صاحِبَهُ عَلى عَهدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ إنَّ المَفضولَ عَمِلَ بَعدَ وَفاةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِأَكثَرَ مِن عَمَلِ الفاضِلِ عَلى عَهدِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أ يَلحَقُ بِهِ ؟ فَإِن قُلتُم : نَعَم ، أوجَدتُكُم في عَصرِنا هذا مَن هُوَ أكثَرُ جِهادا وحَجّا وصَوماً وصَلاةً وصَدَقَةً مِن أحَدِهِم .
قالوا : صَدَقتَ ، لا يَلحَقُ فاضِلُ دَهرِنا لِفاضِلِ عَصرِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله .
قالَ المَأمونُ : فَانظُروا فيما رَوَت أئِمَّتُكُمُ الَّذينَ أخَذَتُم عَنهُم أديانَكُم في فَضائِلِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وقيسوا إلَيها ما رَوَوا في فَضائِلِ تَمامِ العَشَرَةِ الَّذينَ شَهِدوا لَهُم بِالجَنَّةِ ؛ فَإِن كانَت جُزءا مِن أجزاءٍ كَثيرَةٍ فَالقَولُ قَولُكُم ، وإن كانوا قَد رَوَوا في فَضائِلِ عَلِيٍّ عليه السلام أكثَرَ ، فَخُذوا عَن أئِمَّتِكُم ما رَوَوا ولا تَعدوهُ . قالَ : فَأَطرَقَ القَومُ جَميعا .
فَقالَ المَأمونُ : ما لَكُم سَكَتُّم ؟ قالوا : قَدِ استُقصينا .
قالَ المَأمونُ : فَإِنّي أسأَلُكُم : خَبِّروني أيُّ الأَعمالِ كانَ أفضَلَ يَومَ بَعَثَ اللّهُ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله ؟
قالوا : السَّبقُ إلَى الإِسلامِ ؛ لاِنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ : «السَّـبِقُونَ السَّـبِقُونَ * أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»۱۲ .
قالَ : فَهَل عَلِمتُم أحَدا أسبَقَ مِن عَلِيٍّ عليه السلام إلَى الإِسلامِ؟
قالوا : إنَّهُ سَبَقَ حَدَثا لَم يَجرِ عَلَيهِ حُكمٌ ، وأبوبَكرٍ أسلَمَ كَهلاً قَد جَرى عَلَيهِ الحُكمُ ، وبَينَ هاتَينِ الحالَتَينِ فَرقٌ .
قالَ المَأمونُ : فَخَبِّروني عَن إسلامِ عَلِيٍّ عليه السلام ؛ أ بِإِلهامٍ ۱۳ مِن قِبَلِ اللّهِ تَعالى أم بِدُعاءِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ؟ فَإِن قُلتُم : بِإِلهامٍ فَقَد فَضَّلتُموهُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ؛ لِأَنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله لَم يُلهَم بَل أتاهُ جَبرَئيلُ عَنِ اللّهِ تَعالى داعِياً ومُعَرِّفا . فَإِن قُلتُم : بِدُعاءِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ؛ فَهَل دَعاهُ مِن قِبَلِ نَفسِهِ أو بِأَمرِ اللّهِ تَعالى؟ فَإِن قُلتُم : مِن قِبَلِ نَفسِهِ ، فَهذا خِلافُ ما وَصَفَ اللّهُ تَعالى بِهِ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله في قَولِهِ تَعالى : «وَ مَآ أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ»۱۴ . وفي قَولِهِ تَعالى : «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَا وَحْىٌ يُوحَى»۱۵ وإن كانَ مِن قِبَلِ اللّهِ تَعالى فَقَد أمَرَ اللّهُ تَعالى نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله بِدُعاءِ عَلِيٍّ عليه السلام مِن بَينِ صَبيانِ النّاسِ وإيثارِهِ عَلَيهِم ، فَدَعاهُ ثِقَةً بِهِ وعِلماً بِتَأييدِ اللّهِ تَعالى.
وخُلَّةٌ اُخرى : خَبِّروني عَنِ الحَكيمِ هَل يَجوزُ أن يُكَلِّفَ خَلقَهُ ما لا يُطيقونَ؟ فَإِن قُلتُم : نَعَم ؛ فَقَد كَفَرتُم ، وإن قُلتُم : لا ؛ فَكَيفَ يَجوزُ أن يَأمُرَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله بِدُعاءِ مَن لا يُمكِنُهُ قَبولُ ما يُؤمَرُ بِهِ لِصِغَرِهِ ، وحَداثَةِ سِنِّهِ ، وضَعفِهِ عَنِ القَبولِ؟
وخُلَّةٌ اُخرى : هَل رَأَيتُمُ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله دَعا أحَدا مِن صِبيانِ أهلِهِ وغَيرِهِم فَيَكونوا اُسوَةَ عَلِيٍّ عليه السلام ؟ فَإِن زَعَمتُم أنَّهُ لَم يَدعُ غَيرَهُ ، فَهذِهِ فَضيلَةٌ لِعَلِيٍّ عليه السلام عَلى جَميعِ صِبيانِ النّاسِ .
ثُمَّ قالَ : أيُّ الأَعمالِ أفضَلُ بَعدَ السَّبقِ إلَى الإِيمانِ؟ قالوا : الجِهادُ في سَبيلِ اللّهِ .
قالَ : فَهَل تَجِدونَ لِأَحَدٍ مِنَ العَشَرَةِ فِي الجِهادِ ما لِعَلِيٍّ عليه السلام في جَميعِ مَواقِفِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِنَ الأَثَرِ ؟ هذِهِ بَدرٌ قُتِلَ مِنَ المُشرِكينَ فيها نَيِّفٌ وسِتّونَ رَجُلاً ، قَتَلَ عَلِيٌّ عليه السلام مِنهُم نَيِّفاً وعِشرينَ ، وأربَعونَ لِسائِرِ النّاسِ .
فَقالَ قائِلٌ : كانَ أبو بَكرٍ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله في عَرِيشَةٍ ۱۶ يُدَبِّرُها .
فَقالَ المَأمونُ : لَقَد جِئتَ بِها عَجيبَةً ! أ كانَ يُدَبِّرُ دونَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، أو مَعَهُ فَيَشرَكُهُ ، أو لِحاجَةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلى رَأيِ أبي بَكرٍ؟ أيُّ الثَّلاثِ أحَبُّ إلَيكَ أن تَقولَ؟
فَقالَ : أعوذُ بِاللّهِ مِن أن أزعُمَ أنَّهُ يُدَبِّرُ دونَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أو يَشرَكُهُ أو بِافتِقارٍ مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلَيهِ !
قالَ : فَمَا الفَضيلَةُ فِي العَريشِ ؟ فَإِن كانَت فَضيلَةُ أبي بَكرٍ بِتَخَلُّفِهِ عَنِ الحَربِ ، فَيَجِبُ أن يَكونَ كُلُّ مُتَخَلِّفٍ فاضِلاً أفضَلَ مِنَ المُجاهِدينَ ، وَاللّهُ عَزَّوجَلَّ يَقولُ : «لَا يَسْتَوِى الْقَـعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُوْلِى الضَّرَرِ وَالْمُجَـهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَ لِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَـهِدِينَ بِأَمْوَ لِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَـعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَـهِدِينَ عَلَى الْقَـعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا»۱۷ .
قالَ إسحاقُ بنُ حَمّادِ بنِ زَيدٍ : ثُمَّ قالَ لي : اِقرَأ «هَلْ أَتَى عَلَى الْاءِنسَـنِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ»۱۸ ، فَقَرَأتُ حَتّى بَلَغتُ : «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا»۱۹ إلى قَولِهِ : «وَ كَانَ سَعْيُكُم مَّشْكُورًا»۲۰ ، فَقالَ : فيمَن نَزَلَت هذِهِ الآياتُ ؟
فَقُلتُ : في عَلِيٍّ عليه السلام .
قالَ : فَهَل بَلَغَكَ أنَّ عَلِيّا عليه السلام قالَ حينَ أطعَمَ المِسكينَ وَاليَتيمَ وَالأَسيرَ : «إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَآءً وَ لَا شُكُورًا»۲۱ عَلى ما وَصَفَ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ في كِتابِهِ؟
فَقُلتُ : لا .
قالَ : فَإِنَّ اللّهَ تَعالى عَرَفَ سَريرَةَ عَلِيٍّ عليه السلام ونِيَّتَهُ ، فَأَظهَرَ ذلِكَ في كِتابِهِ تَعريفا لِخَلقِهِ أمرَهُ ، فَهَل عَلِمتَ أنَّ اللّهَ تَعالى وَصَفَ في شَيءٍ مِمّا وَصَفَ فِي الجَنَّةِ ما في هذِهِ السّورَةِ : «قَوَارِيرَاْ مِن فِضَّةٍ»۲۲ .
قُلتُ : لا .
قالَ : فَهذِهِ فَضيلَةٌ اُخرى ، فَكَيفَ تَكونُ القَواريرُ مِن فِضَّةٍ ؟
فَقُلتُ : لا أدري .
قالَ : يُريدُ كَأَنَّها مِن صَفائِها مِن فِضَّةٍ يُرى داخِلُها كَما يُرى خارِجُها . وهذا مِثلُ قَولِهِ صلى الله عليه و آله : «يا أنجَشَةُ ۲۳ ، رُوَيدا سَوقَكَ ۲۴ بِالقَواريرِ» ؛ وعَنى بِهِ نِساءً كَأَنَّهَا القَواريرُ رِقَّةً . وقَولُهُ صلى الله عليه و آله : «رَكِبتُ فَرَسَ أبي طَلحَةَ ، فَوَجَدتُهُ بَحرا» ؛ أي كَأَنَّهُ بَحرٌ مِن كَثرَةِ جَريِهِ وعَدوِهِ . وكَقَولِ اللّهِ تَعالى : «وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَ مَا هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِن وَرَآئِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ»۲۵ أي كَأَنَّهُ [ما] ۲۶ يَأتيهِ المَوتُ ، ولَو أتاهُ مِن مَكانٍ واحِدٍ ماتَ .
ثُمَّ قالَ : يا إسحاقُ ، أ لَستَ مِمَّن يَشهَدُ أنَّ العَشَرَةَ فِي الجَنَّةِ؟
فَقُلتُ : بَلى .
قالَ : أ رَأَيتَ لَو أنَّ رَجُلاً قالَ : ما أدري أ صَحيحٌ هذَا الحَديثُ أم لا ، أ كانَ عِندَكَ كافِرا؟
قُلتُ : لا .
قالَ : أ فَرَأَيتَ لَو قالَ : ما أدري هذِهِ السّورَةُ قُرآنٌ أم لا ، أ كانَ عِندَكَ كافِرا؟
قُلتُ : بَلى .
قالَ : أرى فَضلَ الرَّجُلِ يَتَأَكَّدُ .
خَبِّرني ۲۷ يا إسحاقُ عَن حَديثِ الطّائِرِ المَشوِيِّ ؛ أ صَحيحٌ عِندَكَ ؟
قُلتُ : بَلى .
قالَ : بانَ وَاللّهِ عِنادُكَ ؛ لا يَخلو هذا مِن أن يَكونَ كَما دَعاهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ، أو يَكونَ مَردودا ، أو عَرَفَ اللّهُ الفاضِلَ مِن خَلقِهِ وكانَ المَفضولُ أحَبَّ إلَيهِ ، أو تَزعُمُ أنَّ اللّهَ لَم يَعرِفِ الفاضِلَ مِنَ المَفضولِ ؛ فَأَيُّ الثَّلاثِ أحَبُّ إلَيكَ أن تَقولَ بِهِ؟
قالَ إسحاقُ : فَأَطرَقتُ ساعَةً ثُمَّ قُلتُ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، إنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ في أبي بَكرٍ : «ثَانِىَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِى الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَـحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا»۲۸ فَنَسَبَهُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ إلى صُحبَةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله .
فَقالَ المَأمونُ : سُبحانَ اللّهِ ! ما أقَلَّ عِلمَكَ بِاللُّغَةِ وَالكِتابِ ، أما يَكونُ الكافِرُ صاحِبا لِلمُؤمِنِ ؟ ! فَأَيُّ فَضيلَةٍ في هذِهِ؟ أما سَمِعتَ قَولَ اللّهِ تَعالى : «قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً» ؟ ۲۹ فَقَد جَعَلَهُ لَهُ صاحِبا ، وقالَ الهُذَلِيُّ شِعرا :


ولَقَد غَدَوتُ وصاحِبي وَحشِيَّةٌ
تَحتَ الرِّداءِ بَصيرَةٌ بِالمَشرقِ

وقالَ الأَزدِيُّ شِعرا :


ولَقَد ذَعَرتُ الوَحشَ فيهِ وصاحِبي
مَحضُ القَوائِمِ مِن هِجانٍ هَيكَلِ

فَصَيَّرَ فَرَسَهُ صاحِبَهُ ، وأمّا قَولُهُ : «إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا» فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى مَعَ البَرِّ وَالفاجِرِ ، أما سَمِعتَ قَولَهُ تَعالى : «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَـثَةٍ إِلَا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لَا أَدْنَى مِن ذَ لِكَ وَ لَا أَكْثَرَ إِلَا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُواْ»۳۰ . وأمّا قَولُهُ : «لَا تَحْزَنْ»۳۱ فَأَخبِرني عَن ۳۲ حُزنِ أبي بَكرٍ ، أ كانَ طاعَةً أو مَعصِيَةً ؟ فَإِن زَعَمتَ أنَّهُ طاعَةٌ فَقَد جَعَلتَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله يَنهى عَنِ الطّاعَةِ ، وهذا خِلافُ صِفَةِ الحَكيمِ ، وإن زَعَمتَ أنَّهُ مَعصِيَةٌ ، فَأَيُّ فَضيلَةٍ لِلعاصي ؟
وخَبِّرني عَن قَولِهِ تَعالى : «فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ»۳۳ عَلى مَن ؟
قالَ إسحاقُ : فَقُلتُ : عَلى أبي بَكرٍ ؛ لِأَنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ مُستَغنِياً عَنِ السَّكينَةِ ۳۴ .
قال : فخبّرني عن قوله عَزَّ وجَلَّ : «وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْـئا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَْرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ * ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ»۳۵ أ تَدري مَنِ المُؤمِنونَ الَّذينَ أرادَ اللّهُ تَعالى في هذَا المَوضِعِ؟
قالَ : فَقُلتُ : لا .
فَقالَ : إنَّ النّاسَ انهَزَموا يَومَ حُنَينٍ ، فَلَم يَبقَ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله إلّا سَبعَةٌ مِن بَني هاشِمٍ : عَلِيٌّ عليه السلام يَضرِبُ بِسَيفِهِ ، وَالعَبّاسُ آخِذٌ بِلِجامِ بَغلَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وَالخَمسَةُ يُحدِقونَ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله خَوفا مِن أن يَنالَهُ سِلاحُ الكُفّارِ ، حَتّى أعطَى اللّهُ تَبارَكَ وتَعالى رَسولَهُ صلى الله عليه و آله الظَّفَرَ ، عَنى بِالمُؤمِنينَ في هذَا المَوضِعِ عَلِيّا عليه السلام ومَن حَضَرَ مِن بَني هاشِمٍ ، فَمَن كان أفضَلَ ؛ أمَن كانَ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَنَزَلَتِ السَّكينَةُ عَلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله وعَلَيهِ ، أم مَن كانَ فِي الغارِ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ولَم يَكُن أهلاً لِنُزولِها عَلَيهِ ؟
يا إسحاقُ ! مَن أفضَلُ؟ منَ كانَ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فِي الغارِ ، أو مَن نامَ عَلى مِهادِهِ وفِراشِهِ ووَقاهُ بِنَفسِهِ ، حَتّى تَمَّ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ما عَزَمَ عَلَيهِ مِنَ الهِجرَةِ ؟
إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وتَعالى أمَرَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله أن يَأمُرَ عَلِيّاً عليه السلام بِالنّومِ عَلى فِراشِهِ ووِقايَتِهِ بِنَفسِهِ ، فَأَمَرَهُ بِذلِكَ ، فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : أ تَسلَمُ يا نَبِيَّ اللّهِ ؟ [قالَ : نَعَم] ۳۶ قالَ : سَمعا وطاعَةً ، ثُمَّ أتى مَضجَعَهُ وتَسَجّى بِثَوبِهِ ، وأحدَقَ المُشرِكونَ بِهِ ، لا يَشُكّونَ في أنَّهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله وقَد أجمَعوا عَلى أن يَضرِبَهُ مِن كُلِّ بَطنٍ مِن قُرَيشٍ رَجُلٌ ضَربَةً لِئَلّا يَطلُبَ الهاشِمِيّونَ بِدَمِهِ ، وعَلِيٌّ عليه السلام يَسمَعُ بِأَمرِ القَومِ فيهِ مِنَ التَّدبيرِ في تَلَفِ نَفسِهِ ، فَلَم يَدعُهُ ذلِكَ إلَى الجَزَعِ كَما جَزِعَ أبو بَكرٍ فِي الغارِ ، وهُوَ مَعَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وعَلِيٌّ عليه السلام وَحدَهُ، فَلَم يَزَل صابِرا مُحتَسِبا، فَبَعَثَ اللّهُ تَعالى مَلائِكَتَهُ تَمنَعُهُ مِن مُشرِكي قُرَيشٍ.
فَلَمّا أصبَحَ قامَ فَنَظَرَ القَومُ إلَيهِ فَقالوا : أينَ مُحَمَّدٌ؟ قالَ : وما عِلمي بِهِ؟ قالوا : فَأَنتَ غَرَرتَنا ۳۷ ثُمَّ لَحِقَ بِالنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَلَم يَزَل عَلِيٌّ عليه السلام أفضَلَ لِما بدَا مِنُه إلّا ما يَزيدُ خَيرا ، حَتّى قَبَضَهُ اللّهُ تَعالى إلَيهِ وهُوَ مَحمودٌ مَغفورٌ لَهُ .
يا إسحاقُ! أما تَروي حَديثَ الوِلايَةِ؟
فَقُلتُ : نَعَم .
قالَ : اِروِهِ ، فَرَوَيتُهُ .
فَقالَ : أما تَرى أنَّهُ أوجَبَ لِعَلِيٍّ عليه السلام عَلى أبي بَكرٍ وعُمَرَ مِنَ الحَقِّ ما لَم يوجِب لَهُما عَلَيهِ؟
قُلتُ : إنَّ النّاسَ يَقولونَ : إنَّ هذا قالَهُ بِسَبَبِ زَيدِ بنِ حارِثَةَ .
فَقالَ : وأينَ قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله هذا؟
قُلتُ : بِغَديرِ خُمٍّ بَعدَ مُنصَرَفِهِ مِن حَجَّةِ الوَداعِ .
قالَ : فَمَتى قُتِلَ زَيدُ بنُ حارِثَةَ؟
قُلتُ : بِمُؤتَةَ ۳۸ .
قالَ : أ فَلَيسَ قَد كانَ قُتِلَ زَيدُ بنُ حارِثَةَ قَبلَ غَديرِ خُمٍّ؟
قُلتُ : بَلى .
قالَ : أخبِرني لَو رَأَيتَ ابنا لَكَ أتَت عَلَيهِ خَمسَ عَشرَةَ ۳۹ سَنَةً يَقولُ : مَولايَ مَولَى ابنِ عَمّي أيُّهَا النّاسُ فَاقبَلوا ، أ كُنتَ تَكرَهُ لَهُ ذلِكَ؟
فَقُلتُ : بَلى .
قالَ : أ فَتُنَزِّهُ ابنَكَ عَمّا لا يَتَنَزَّهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَنهُ ؟ ! ويَحَكُم ، أ جَعَلتُم فُقَهاءَكُم أربابَكُم ؟ ! إنَّ اللّهَ تَعالى يَقولُ : «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَـنَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ»۴۰ وَاللّهِ ما صاموا لَهُم ولا صَلَّوا لَهُم ، ولكِنَّهُم أمَروا لَهُم فَاُطيعوا .
ثُمَّ قالَ : أ تَروي قَولَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله لِعَلِيٍّ عليه السلام : أنتَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى ؟
قُلتُ : نَعَم .
قالَ : أما تَعلَمُ أنَّ هارونَ أخو موسى لِأَبيهِ واُمِّهِ؟
قُلتُ : بَلى .
قالَ : فَعَلِيٌّ عليه السلام كَذلِكَ؟
قُلتُ : لا .
قالَ : وهارونُ نَبِيٌّ ولَيسَ عَلِيٌّ كَذلِكَ ، فَمَا المَنزِلَةُ الثّالِثَةُ إلَا الخِلافَةُ ، وهذا كَما قالَ المُنافِقونَ : إنَّهُ استَخلَفَهُ استِثقالاً لَهُ ، فَأَرادَ أن يُطَيِّبَ نَفسَهُ ۴۱ ، وهذا كَما حَكَى اللّهُ تَعالى عَن موسى عليه السلام حَيثُ يَقولُ لِهارونَ : «اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ»۴۲ .
فَقُلتُ : إنَّ موسى خَلَّفَ هارونَ في قَومِهِ وهُوَ حَيٌّ ، ثُمَّ مَضى إلى ميقاتِ رَبِّهِ تَعالى ، وإنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله خَلَّفَ عَلِيّاً عليه السلام حينَ خَرَجَ إلى غَزاتِهِ .
فَقالَ : أخبِرني عَن موسى حينَ خَلَّفَ هارونَ ، أ كانَ مَعَهُ حَيثُ مَضى إلى ميقاتِ رَبِّهِ عَزَّوجَلَّ أحَدٌ مِن أصحابِهِ؟
فَقُلتُ : نَعَم .
قالَ : أ وَلَيسَ قَدِ استَخلَفَهُ عَلى جَميعِهِم؟
قُلتُ : بَلى .
قالَ : فَكَذلِكَ عَلِيٌّ عليه السلام خَلَّفَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله حينَ خَرَجَ إلى غَزاتِهِ فِي الضُّعَفاءِ وَالنِّساءِ وَالصِّبيانِ إذ ۴۳ كانَ أكثَرُ قَومِهِ مَعَهُ ، وإن كانَ قَد جَعَلَهُ خَليفَةً عَلى جَميعِهِم ، وَالدَّليلُ عَلى أنَّهُ جَعَلَهُ خَليفَةً عَلَيهِم في حَياتِهِ إذا غابَ وبَعدَ مَوتِهِ قَولُهُ صلى الله عليه و آله : «عَلِيٌّ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى ، إلّا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي» ، وهُوَ وَزيرُ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله أيضا بِهذَا القَولِ ؛ لِأَنَّ موسى عليه السلام قَد دَعَا اللّهَ تَعالى وقالَ فيما دَعا : «وَ اجْعَل لِّى وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِى * هَـرُونَ أَخِى * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى * وَ أَشْرِكْهُ فِى أَمْرِى»۴۴ فَإِذا كانَ عَلِيٌّ عليه السلام مِنهُ صلى الله عليه و آله بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى فَهُوَ وَزيرُهُ ، كَما كانَ هارونُ وَزيرَ موسى ، وهُوَ خَليفَتُهُ ، كَما كانَ هارونُ خَليفَةَ موسى عليه السلام .
ثُمَّ أقبَلَ عَلى أصحابِ النَّظَرِ وَالكَلامِ فَقالَ : أسأَلُكُم أو تَسأَلونّي؟ فَقالوا : بَل نسَأَلُكَ . فَقالَ : قولوا .
فَقالَ قائِلٌ مِنهُم : أ لَيسَت إمامَةُ عَلِيٍّ عليه السلام مِن قِبَلِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ، نَقَلَ ذلِكَ عَن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مَن نَقَلَ الفَرضَ مِثلَ الظُّهرُ أربَعُ رَكَعاتٍ ، وفي مِئَتَي دِرهَمٍ خَمسَةُ دَراهِمَ ، وَالحَجُّ إلى مَكَّةَ؟ فَقالَ : بلى .
قالَ : فَما بالُهُم لَم يخَتَلِفوا في جَميعِ الفَرضِ ، وَاختَلَفوا في خِلافَةِ عَلِيٍّ عليه السلام وَحدَها؟
قالَ المَأمونُ : لِأَنَّ جَميعَ الفَرضِ لا يَقَعُ فيهِ مِنَ التَّنافُسِ وَالرَّغبَةِ ما يَقَعُ فِي الخِلافَةِ .
فَقالَ آخَرُ : ما أنكَرتَ أن يَكونَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله أمَرَهُم بِاختِيارِ رَجُلٍ مِنهُم يَقومُ مَقامَهُ رَأفَةً بِهِم ورِقَّةً عَلَيهِم مِن غَيرِ أن يَستَخلِفَ هُوَ بِنَفسِهِ فَيُعصى خَليفَتُهُ ، فَيَنزِلَ بِهِمُ العَذابُ ؟
فَقالَ : أنكَرتُ ذلِكَ مِن قِبَلِ أنَّ اللّهَ تَعالى أرأَفُ بِخَلقِهِ مِنَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وقَد بَعَثَ نَبِيَّهُ صلى الله عليه و آله إلَيهِم وهُوَ يَعلَمُ أنَّ فيهِمُ العاصِيَ وَالمُطيعَ ۴۵ ، فَلَم يَمنَعهُ تَعالى ذلِكَ مِن إرسالِهِ .
وعِلَّةٌ اُخرى : لَو أمَرَهُم بِاختِيارِ رَجُلٍ مِنهُم كانَ لا يَخلو مِن أن يَأمُرَهُم كُلَّهُم أو بَعضَهُم ؛ فَلَو أمَرَ الكُلَّ مَن كانَ المُختارَ ؟ ولَو أمَرَ بَعضَنا دونَ بَعضٍ كانَ لا يَخلو مِن أن يَكونَ عَلى هذَا البَعضِ عَلامَةٌ ؛ فَإِن قُلتَ : الفُقَهاءُ ، فَلابُدَّ مِن تَحديدِ الفَقيهِ وسِمَتِهِ .
قالَ آخَرُ : فَقَد رُوِيَ أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ : ما رَآهُ المُسلِمونَ حَسَنا فَهُوَ عِندَ اللّهِ تَعالى حَسَنٌ ، وما رَأَوهُ قَبيحا فَهُوَ عِندَ اللّهِ قَبيحٌ .
فَقالَ : هذَا القَولُ لابُدَّ مِن أن يَكونَ يُريدُ كُلَّ المُؤمِنينَ أو البَعضَ ؛ فَإِن أرادَ الكُلَّ فَهذا مَفقودٌ ؛ لِأَنَّ الكُلَّ لا يُمكِنُ اجتِماعُهُم ، وإن كانَ البَعضَ فَقَد رَوى كُلٌّ في صاحِبِهِ حُسنا مِثلُ رِوايَةِ الشّيعَةِ في عَلِيٍّ ، ورِوايَةِ الحَشوِيَّةِ في غَيرِهِ ، فَمَتى يَثبُتُ ما تُريدونَ مِنَ الإِمامَةِ ؟
قالَ آخَرُ : فَيَجوزُ أن تَزعُمَ أنَّ أصحابَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله أخطَؤوا؟
قالَ : كَيفَ نَزعُمُ أنَّهُم أخطَؤوا وَاجتَمَعوا عَلى ضَلالَةٍ وهُم لَم يَعلَموا فَرضاً ولا سُنَّةً ؛ لِأَنَّكَ تَزعُمُ أنَّ الإِمامَةَ لا فَرضٌ مِنَ اللّهِ تَعالى ولا سُنَّةٌ مِنَ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله ، فَكَيفَ يَكونُ فيما لَيسَ عِندَكَ بِفَرضٍ ولا سُنَّةٍ خَطَأٌ .
قالَ آخَرُ : إن كُنتَ تَدَّعي لِعَلِيٍّ عليه السلام مِنَ الإِمامَةِ دونَ غَيرِهِ ، فَهاتِ بَيِّنَتَكَ عَلى ما تَدَّعي .
فَقالَ : ما أنَا بِمُدَّعٍ ولكِنّي مُقِرٌّ ، ولا بَيِّنَةَ عَلى مُقِرٍّ ، وَالمُدَّعي مَن يَزعُمُ أنَّ إلَيهِ التَّولِيَةَ وَالعَزلَ ، وأنَّ إلَيهِ الاِختِيارَ ، وَالبَيِّنَةُ لا تَعرى مِن أن تَكونَ مِن شُرَكائِهِ ؛ فَهُم خُصَماءُ ، أو تَكونَ من غَيرِهِم وَالغَيرُ مَعدومٌ ، فَكَيفَ يُؤتى بِالبَيِّنَةِ عَلى هذا؟
قالَ آخَرُ : فَما كانَ الواجِبُ عَلى عَلِيٍّ عليه السلام بَعدَ مُضِيِّ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟
قالَ : ما فَعَلَهُ .
قالَ : أ فَما وَجَبَ أن يُعلِمَ النّاسَ أنَّهُ إمامٌ؟
فَقالَ : إنَّ الإِمامَةَ لا تَكونُ بِفِعلٍ مِنهُ في نَفسِهِ ، ولا بِفِعلٍ مِنَ النّاسِ فيه مِنِ اختِيارٍ أو تَفضيلٍ أو غَيرِ ذلِكَ ، إنَّما تَكونُ ۴۶ بِفِعلٍ مِنَ اللّهِ تَعالى فيهِ ، كَما قالَ لِاءِبراهيمَ عليه السلام : «إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»۴۷ ، وكَما قالَ عَزَّ وجَلَّ لِداووُدَ عليه السلام : «يَـدَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَـكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ»۴۸ ، وكَما قالَ عَزَّ وجَلَّ لِلمَلائِكَةِ في آدَمَ عليه السلام : «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً»۴۹ ؛ فَالإِمامُ إنَّما يَكونُ إماما مِن قِبَلِ اللّهِ تَعالى ، وبِاختِيارِهِ إيّاهُ في بَدءِ الصَّنيعَةِ ، وَالتَّشريفِ فِي النَّسَبِ ، وَالطَّهارَةِ فِي المَنشَأِ ، وَالعِصمَةِ فِي المُستَقبَلِ ، ولَو كانَت بِفِعلٍ مِنهُ في نَفسِهِ كانَ مَن فَعَلَ ذلِكَ الفِعلَ مُستَحِقّا لِلإِمامَةِ ، وإذا عَمِلَ خِلافَهَا اعتَزَلَ ، فَيَكونُ خَليفَةً قَبلَ أفعالِهِ .
قالَ آخَرُ : فَلِمَ أوجَبَ الإمامَةَ لِعَلِيٍّ عليه السلام بَعدَ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله ؟
فَقالَ : لِخُروجِهِ مِنَ الطُّفولِيَّةِ إلَى الإِيمانِ كَخُروجِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِنَ الطُّفولِيَّةِ إلَى الإِيمانِ وَالبَراءَةِ مِن ضَلالَةِ قَومِهِ عَنِ الحُجَّةِ وَاجتِنابِهِ الشِّركَ ۵۰ ، كَبَراءَةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله مِنَ الضَّلالَةِ وَاجتِنابِهِ لِلشِّركِ ؛ لاِنَّ الشِّركَ ظُلمٌ ، ولا يَكونُ الظّالِمُ إماما ، ولا مَن عَبَدَ وَثَنا بِإِجماعٍ ، ومَن أشَرَكَ فَقَد حَلَّ مِنَ اللّهِ تَعالى مَحَلَّ أعدائِهِ ، فَالحُكمُ فيهِ الشَّهادَةُ عَلَيهِ بِمَا اجتَمَعَت عَلَيهِ الاُمَّةُ حَتّى يَجيءَ إجماعٌ آخَرُ مِثلُهُ ، ولِأَنَّ مَن حُكِمَ عَلَيهِ مَرَّةً فَلا يَجوزُ أن يَكونَ حاكِما ، فَيَكونَ الحاكِمُ مَحكوما عَلَيهِ ، فَلا يَكونُ حينَئِذٍ فَرقٌ بَينَ الحاكِمِ وَالمَحكومِ عَلَيهِ .
قالَ آخَرُ : فَلِمَ لَم يُقاتِل عَلِيٌّ عليه السلام أبا بَكرٍ وعُمَرَ كَما قاتَلَ مُعاوِيَةَ؟
فَقالَ : المَسأَلَةُ مُحالٌ ؛ لِأنَّ «لِمَ» اقتِضاءٌ ، و «لَم يَفعَل» نَفيٌ ، وَالنَّفيُ لا يَكونُ لَهُ عِلَّةٌ ، إنَّمَا العِلَّةُ لِلإِثباتِ ، وإنَّما يَجِبُ أن يُنظَرَ في أمرِ عَلِيٍّ عليه السلام أمِن قِبَلِ اللّهِ أم مِن قِبَلِ غَيرِهِ؟ فَإِن صَحَّ أنَّهُ مِن قِبَلِ اللّهِ تَعالى فَالشَّكُّ في تَدبيرِهِ كُفرٌ ؛ لِقَولِهِ تَعالى : «فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا»۵۱ . فَأَفعالُ الفاعِلِ تَبَعٌ لِأَصلِهِ ؛ فَإِن كانَ قِيامُهُ عَنِ اللّهِ تَعالى فَأَفعالُهُ عَنهُ ، وعَلَى النّاسِ الرِّضا وَالتَّسليمُ ، وقَد تَرَكَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله القِتالَ يَومَ الحُدَيبِيَّةِ يَومَ صَدَّ المُشرِكونَ هَديَهُ عَنِ البَيتِ ، فَلَمّا وَجَدَ الأَعوانَ وقَوِيَ حارَبَ ، كَما قالَ تعَالى فِي الأَوَّلِ ؛ «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ»۵۲ ، ثُمَّ قالَ عَزَّ وجَلَّ : «فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ»۵۳ .
قالَ آخَرُ : إذا زَعَمتَ أنَّ إمامَةَ عَلِيٍّ عليه السلام مِن قِبَلِ اللّهِ تَعالى ، وأنَّهُ مُفتَرَضُ الطّاعَةِ ، فَلِمَ لَم يَجُز إلَا التَّبليغُ وَالدُّعاءُ لِلأَنبِياءِ عليهم السلام ، وجازَ لِعَلِيٍّ أن يَترُكَ ما اُمِرَ بِهِ مِن دَعوَةِ النّاسِ إلى طاعَتِهِ؟
فَقالَ : مِن قِبَلِ أنّا لَم نَزعُم أنَّ عَلِياً عليه السلام اُمِرَ بِالتَّبليغِ فَيَكونَ رَسولاً ، ولكِنَّهُ عليه السلام وُضِعَ عَلَما بَينَ اللّهِ تَعالى وبَينَ خَلقِهِ ؛ فَمَن تَبِعَهُ كانَ مُطيعا ، ومَن خالَفَهُ كانَ عاصِيا ؛ فَإِن وَجَدَ أعوانا يَتَقَوّى بِهِم جاهَدَ ، وإن لَم يَجِد أعوانا فَاللَّومُ عَلَيهِم لا عَلَيهِ ؛ لِأَنَّهُم اُمِروا بِطاعَتِهِ عَلى كُلِّ حالٍ ، ولَم يُؤمَر هُوَ بِمُجاهَدَتِهِم إلّا بِقُوَّةٍ ، وهُوَ بِمَنزِلَةِ البَيتِ ؛ عَلَى النّاسِ الحَجُّ إلَيهِ ؛ فَإِذا حَجّوا أدَّوا ما عَلَيهِم ، وإذا لَم يَفعَلوا كانَتِ اللّائِمَةُ عَلَيهِم ، لا عَلَى البَيتِ .
وقالَ آخَرُ : إذا اُوجِبَ أنَّهُ لابُدَّ مِن إمامٍ مُفتَرَضِ الطّاعَةِ بِالاِضطِرارِ ، كَيفَ يَجِبُ بِالاِضطِرارِ أنَّهُ عَلِيٌّ عليه السلام دونَ غَيرِهِ؟
فَقالَ : مِن قِبَلِ أنَّ اللّهَ تعَالى لا يَفرِضُ مَجهولاً ، ولا يَكونُ المَفروضُ مُمتَنِعا ؛ إذِ المَجهولُ مُمتَنِعٌ ، فَلابُدَّ مِن دَلالَةِ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله عَلَى الفَرضِ ؛ لِيَقطَعَ العُذرَ بَينَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ وبَينَ عِبادِهِ ، أ رَأَيتَ لَو فَرَضَ اللّهُ تَعالى عَلَى النّاسِ صَومَ شَهرٍ ، ولَم يُعلِمِ النّاسَ أيُّ شَهرٍ هُوَ ، ولَم يوسَم بِوَسمٍ ، وكانَ عَلَى النّاسِ استِخراجُ ذلِكَ بِعُقولِهِم ، حَتّى يُصيبوا ما أرادَ اللّهُ تَعالى ، فَيَكونُ النّاسُ حينَئِذٍ مُستَغنينَ عَنِ الرَّسولِ المُبَيِّنِ لَهُم ، وعَنِ الإِمامِ النّاقِلِ خَبَرَ الرَّسولِ إلَيهِم .
وقالَ آخَرُ : مِن أينَ أوجَبتَ أنَّ عَلِيّا عليه السلام كانَ بالِغا حينَ دَعاهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ؟ فَإِنَّ النّاسَ يَزعُمونَ أنَّهُ كانَ صَبِيّا حينَ دُعِيَ ، ولَم يَكُن جازَ عَلَيهِ الحُكمُ ، ولا بَلَغَ مَبلَغَ الرِّجالِ .
فَقالَ : مِن قِبَلِ أنَّهُ لا يَعرى في ذلِكَ الوَقتِ مِن أن يَكونَ مِمَّن اُرسِلَ إلَيهِ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله لِيَدعُوَهُ ؛ فَإِن كانَ كَذلِكَ فَهُوَ مُحتَمِلُ التَّكليفِ ، قَوِيٌّ عَلى أداءِ الفَرائِضِ . وإن كانَ مِمَّن لَم يُرسَل إلَيهِ فَقَد لَزِمَ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قَولُ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ : «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ۵۴»۵۵ وكانَ مَعَ ذلِكَ فَقَد كَلَّفَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عِبادَ اللّهِ ما لا يُطيقونَ عَنِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى ، وهذا مِنَ المُحالِ الَّذي يَمتَنِعُ كَونُهُ ، ولا يَأمُرُ بِهِ حَكيمٌ ، ولا يَدُلُّ عَلَيهِ الرَّسولُ ، تَعالَى اللّهُ عَن أن يَأمُرَ بِالمُحالِ ، وجَلَّ الرَّسولُ مِن أن يَأمُرَ بِخِلافِما يُمكِنُ كَونُهُ في حِكمَةِ الحَكيمِ . فَسَكَتَ القَومُ عِندَ ذلِكَ جَميعا .
فَقالَ المَأمونُ : قَد سَأَلتُموني ونَقَضتُم عَلَيَّ ، أ فَأَسأَلُكُم؟
قالوا : نَعَم .
قالَ : أ لَيسَ قَد رَوَتِ الاُمَّةُ بِإِجماعٍ مِنها أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله قالَ : مَن كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدا فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ؟ قالوا : بَلى . قالَ : ورَوَوا عَنهُ عليه السلام أنَّهُ قالَ : مَن عَصَى اللّهَ بِمَعصِيَةٍ صَغُرَت أو كَبُرَت ثُمَّ اتَّخَذَها دينا ومَضى مُصِرّا عَلَيها فَهُو مُخَلَّدٌ بَينَ أطباقِ الجَحيمِ؟ قالوا : بَلى .
قالَ : فَخَبِّروني عَن رَجُلٍ تَختارُهُ الاُمَّةُ فَتَنصِبُهُ خَليفَةً ، هَل يَجوزُ أن يُقالَ لَهُ : خَليفَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ومِن قِبَلِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ ولَم يَستَخلِفهُ الرَّسولُ؟ فَإِن قُلتُم : نَعَم ؛ فَقَد كابَرتُم ، وإن قُلتُم : لا ، وَجَبَ أنَّ أبا بَكرٍ لَم يَكُن خَليفَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ولا كانَ مِن قِبَلِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ، وأنَّكُم تَكذِبونَ عَلى نَبِيِّ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؛ فَإِنَّكُم مُتَعَرِّضونَ لِأَن تَكونوا مِمَّن وَسَمَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِدُخولِ النّارِ .
وخَبِّروني في أيِّ قَولَيكُم صَدَقتُم؟ أ في قَولِكُم : مَضى عليه السلام ولَم يَستَخلِف ، أو في قَولِكُم لِأَبي بَكرٍ : يا خَليفَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ؟ فَإِن كُنتُم صَدَقتُم فِي القَولَينِ ، فَهذا ما لا يُمكِنُ كَونُهُ ؛ إذ كانَ مُتَناقِضا ، وإن كُنتُم صَدَقتُم في أحَدِهِما بَطَلَ الآخَرُ .
فَاتَّقُوا اللّهَ ، وَانظُروا لِأَنفُسِكُم ، ودَعُوا التَّقليدَ ، وتَجَنَّبُوا الشُّبُهاتِ ، فَوَاللّهِ ما يَقبَلُ اللّهُ تَعالى إلّا مِن عَبدٍ لا يَأتي إلّا بِما يَعقِلُ ، ولا يَدخُلُ إلّا فيما يَعلَمُ أنَّهُ حَقٌّ ، وَالرَّيبُ شَكٌّ ، وإدمانُ الشَّكِّ كُفرٌ بِاللّهِ تَعالى ، وصاحِبُهُ فِي النّارِ .
وخَبِّروني هَل يَجوزُ أن يَبتاعَ أحَدُكُم عَبدا ، فَإِذَا ابتَاعَهُ صارَ مَولاهُ ، وصارَ المُشتَري عَبدَهُ؟
قالوا : لا .
قالَ : كَيفَ جازَ أن يَكونَ مَنِ اجتَمَعتُم عَلَيهِ أنتُم لِهَواكُم وَاستَخلَفتُموهُ صارَ خَليفَةً عَلَيكُم ، وأنتُم وَلَّيتُموهُ؟ أ لّا كُنتُم أنتُمُ الخُلَفاءَ عَلَيهِ؟ بَل تُؤتونَ خَليفَةً وتَقولونَ : إنَّهُ خَليفَةُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، ثُمَّ إذا سَخِطتُم ۵۶ عَلَيهِ قَتَلتُموهُ ، كَما فُعِلَ بِعُثمانَ بنِ عَفّانِ !
فَقالَ قائِلٌ مِنهُم : لِأَنَّ الإِمامَ وَكيلُ المُسلِمينَ ، إذا رَضوا عَنهُ وَلَّوهُ ، وإذا سَخِطوا عَلَيهِ عَزَلوهُ .
قالَ : فَلِمَنِ المُسلِمونَ وَالعِبادُ وَالبِلادُ؟
قالوا : لِلّهِ تَعالى .
قالَ : فَاللّهُ ۵۷ أولى أن يُوَكِّلَ عَلى عِبادِهِ وبِلادِهِ مِن غَيرِهِ ؛ لِأَنَّ مِن إجماعِ الاُمَّةِ أنَّهُ مَن أحدَثَ حَدَثا في مُلكِ غَيرِهِ فَهُوَ ضامِنٌ ، ولَيسَ لَهُ أن يُحدِثَ ، فَإِن فَعَلَ فَآثِمٌ غارِمٌ ۵۸ .
ثُمَّ قالَ : خَبِّروني عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله هَلِ استَخلَفَ حينَ مَضى أم لا ؟
فَقالوا : لَم يَستَخلِف .
قالَ : فَتَركُهُ ذلِكَ هُدىً أم ضَلالٌ؟
قالوا : هُدىً .
قالَ : فَعَلَى النّاسِ أن يَتَّبِعُوا الهُدى ويَترُكُوا الباطِلَ ويَتَنَكَّبُوا الضَّلالَ .
قالوا : قَد فَعَلوا ذلِكَ .
قالَ : فَلِمَ استَخلَفَ النّاسُ بَعدَهُ وقَد تَرَكَهُ هُوَ؟ فَتَركُ فِعلِهِ ضَلالٌ ، ومُحالٌ أن يَكونَ خِلافُ الهُدى هُدىً ، وإذا كانَ تَركُ الِاستِخلافِ هُدىً ، فَلِمَ استَخلَفَ أبو بَكرٍ ولَم يَفعَلهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله ؟ ولِمَ جَعَلَ عُمَرُ الأَمرَ بَعدَهُ شورى بَينَ المُسلِمينَ خِلافا عَلى صاحِبِهِ ؟ لِأَنَّكُم زَعَمتُم أنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله لَم يَستَخلِف ، وأنَّ أبا بَكرٍ استَخلَفَ ، وعُمَرُ لَم يَترُكِ الِاستِخلافَ كَما تَرَكَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِزَعمِكُم ، ولَم يَستَخلِف كَما فَعَلَ أبو بَكرٍ ، وجاءَ بِمَعنىً ثالِثٍ ، فَخَبِّروني أيُّ ذلِكَ تَرَونَهُ صَوابا؟ فَإِن رَأَيتُم فِعلَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله صَوابا فَقَد خَطَّأتُم ۵۹ أبا بَكرٍ ، وكَذلِكَ القَولُ في بَقِيَّةِ الأَقاويلِ .
وخَبِّروني أيُّهُما أفضَلُ ، ما فَعَلَهُ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله بِزَعمِكُم مِن تَركِ الِاستِخلافِ ، أو ما صَنَعَت طائِفَةٌ مِنَ الِاستِخلافِ؟
وخَبِّروني هَل يَجوزُ أن يَكونَ تَركُهُ مِنَ الرَّسولِ صلى الله عليه و آله هُدىً ، وفِعلُهُ مِن غَيرِهِ هُدىً ، فَيَكونُ هُدىً ضِدَّ هُدىً ، فَأَينَ الضَّلالُ حَينَئِذٍ؟
وخَبِّروني هَل وُلِّيَ أحَدٌ بَعدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله بِاختِيارِ الصَّحابَةِ مُنذُ قُبِضَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إلَى اليَومِ؟ فَإِن قُلتُم : لا ؛ فَقَد أوجَبتُم أنَّ النّاسَ كُلَّهُم عَمِلوا ضَلالَةً بَعدَ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، وإن قُلتُم نَعَم ، كَذَّبتُمُ الاُمَّةَ وأبطَلَ قَولَكُم الوُجودُ الَّذي لا يُدفَعُ .
وخَبِّروني عَن قَولِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ : «قُل لِّمَن مَّا فِى السَّمَـوَ تِ وَالْأَرْضِ قُل لِّلَّهِ»۶۰ أ صِدقٌ هذا أم كِذبٌ ؟
قالوا : صِدقٌ .
قالَ : أ فَلَيسَ ما سِوَى اللّهِ لِلّهِ ؛ إذ كانَ مُحدِثَهُ ومالِكَهُ؟
قالوا : نَعَم .
قالَ : فَفي هذا بُطلانُ ما أوجَبتُم مِنِ اختِيارِكُم خَليفَةً تَفتَرِضونَ طاعَتَهُ ، وتُسَمّونَهُ خَليفَةَ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وأنتُمُ استَخلَفتُموهُ وهُوَ مَعزولٌ عَنكُم إذا غَضِبتُم عَلَيهِ ، وعَمِلَ بِخِلافِ مَحَبَّتِكُم ، ومَقتولٌ إذا أبَى الِاعتِزالَ .
وَيلَكُم! لا تَفتَروا عَلَى اللّهِ كَذِبا ، فَتَلقَوا وَبالَ ذلِكَ غَدا إذا قُمتُم بَينَ يَدَيِ اللّهِ تَعالى ، وإذا وَرَدتُم عَلى رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وقَد كَذَبتُم عَلَيهِ متُعَمِّدينَ ، وقَد قالَ : مَن كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدا فَليَتَبَوَّأ مَقعَدَهُ مِنَ النّارِ .
ثُمَّ استَقبَلَ القِبلَةَ ورَفَعَ يَدَيهِ وقالَ : اللّهُمَّ إنّي قَد أرشَدتُهُم ، اللّهُمَّ إنّي قَد أخرَجتُ ما وَجَبَ عَلَيَّ إخراجُهُ مِن عُنُقي ، اللّهُمَّ إنّي لم أدَعهُم في رَيبٍ ولا في شَكٍّ ، اللّهُمَّ إنّي أدينُ بِالتَّقَرُّبِ إلَيكَ بِتَقديمِ عَلِيٍّ عليه السلام عَلَى الخَلقِ بَعدَ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله كَما أمَرَنا بِهِ رَسولُكَ صلى الله عليه و آله .
قالَ : ثُمَّ افتَرَقنا فَلَم نَجتَمِع بَعدَ ذلِكَ حَتّى قُبِضَ المَأمونُ .
قالَ مُحَمَّدُ بنُ أحمَدَ بنِ يَحيَى بنِ عِمرانَ الأَشعَرِيُّ : وفي حَديثٍ آخَرَ :
قالَ : فَسَكَتَ القَومُ ، فَقالَ لَهُم : لِمَ سَكَتُّم ؟ قالوا : لا نَدري ما تَقولُ ۶۱ . قالَ : تَكفيني هذِهِ الحُجَّةُ عَلَيكُم . ثُمَّ أمَرَ بِإِخراجِهِم .
قالَ : فَخَرَجنا مُتَحيِّرينَ خَجِلينَ . ثُمَّ نَظَرَ المَأمونُ إلَى الفَضلِ بنِ سَهلٍ فَقالَ : هذا أقصى ما عِندَ القَومِ ، فَلا يَظُنَّ ظانٌّ أنَّ جَلالَتي مَنَعَتهُم مِنَ النَّقضِ عَلَيَّ . ۶۲

1.المأمون الخليفة العبّاسي : ولد سنة ۱۷۰ ه ومات سنة ۲۱۸ ه وله ثمان وأربعون سنة . وقرأ العلم والأدب والأخبار والعقليّات وعلوم الأوائل ، وأمر بتعريب كتبهم (راجع سير أعلام النبلاء : ج ۱۰ ص ۲۷۲ الرقم ۷۲) .

2.في المصدر : «جمعنا» ، والأنسب ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .

3.هو الذي حبس بوله (النهاية : ج ۱ ص ۴۱۶ «حقن») .

4.ما بين المعقوفين زيادة يقتضيها السياق .

5.الواقعة : ۳۵ ـ۳۷.

6.النساء : ۱۶۳ .

7.الأحزاب : ۷ .

8.في المصدر : «الكفّار» ، والتصويب من بحار الأنوار .

9.الأنفال : ۳۳ .

10.كذا في المصدر ، والصحيح : «بِمَ» .

11.في المصدر : «فممّن» ، والصحيح ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .

12.الواقعة : ۱۰ و ۱۱ .

13.في المصدر : «أم بإلهام» ، والصحيح ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .

14.ص : ۸۶ .

15.النجم : ۳ و۴ .

16.العَرِيْش : كلّ ما يستظلّ به (النهاية : ج ۳ ص ۲۰۷ «عرش») .

17.النساء : ۹۵ .

18.الإنسان : ۱ .

19.الإنسان : ۸ .

20.الإنسان : ۲۲ .

21.الإنسان : ۹ .

22.الإنسان : ۱۶ .

23.أنْجَشة : عبدٌ أسود ، وكان حسن الصوت بالحداء ، فحدا بأزواج النبيّ صلى الله عليه و آله في حجّة الوداع ، فأسرعت الإبل ، فقال النبيّ صلى الله عليه و آله ... الحديث (اُسد الغابة : ج ۱ ص ۲۸۴) .

24.في المصدر : «يا إسحاق ، رويدا شوقك بالقوارير» ، والصحيح ما أثبتناه كما في بحار الأنوار.

25.إبراهيم : ۱۷ .

26.أضفنا ما بين المعقوفين من بحار الأنوار .

27.في المصدر : «خبّروني» ، والصحيح ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .

28.التوبة : ۴۰ .

29.الكهف : ۳۷ .

30.المجادلة : ۷ .

31.في المصدر : «من» ، والصحيح ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .

32.في المصدر : «الصفة السكينة» وحذفنا «الصفة» كما في بحار الأنوار .

33.التوبة : ۲۵ و ۲۶ .

34.سقط ما بين المعقوفين من المصدر ، وأثبتناه من بحار الأنوار .

35.في المصدر : «غدرتنا» ، والصحيح ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .

36.مُؤتَة : قرية من قرى البلقاء في حدود الشام ، وقيل : إنّها بمشارف الشام على اثني عشر ميلاً من أذرح حيث فيه قتل ذوالجناحين جعفر بن أبي طالب (تاج العروس :ج ۳ ص ۱۳۱ «مأت») .

37.في المصدر : «خمسة عشر» ، والصحيح ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .

38.التوبة : ۳۱ .

39.في المصدر : «بنفسه» ، وما أثبتناه من بحار الأنوار .

40.الأعراف : ۱۴۲ .

41.في المصدر : «إذا» ، والصحيح ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .

42.طه : ۲۹ ـ ۳۲ .

43.في المصدر : «عاص ومطيع» ، والصحيح ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .

44.في المصدر : «وإنّها يكون» ، والصحيح ما أثبتناه كما في بحار الأنوار.

45.البقرة : ۱۲۴ .

46.ص : ۲۶ .

47.البقرة : ۳۰ .

48.في المصدر : «لشرك» ، والصحيح ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .

49.النساء : ۶۵ .

50.الحِجر : ۸۵ .

51.التوبة : ۵ .

52.الوتين : عرق يسقي الكَبِد ، وإذا انقطع مات صاحبه (مفردات ألفاظ القرآن : ص ۸۵۲ «وتن») .

53.الحاقّة : ۴۴ ـ ۴۶ .

54.في المصدر : «أسخطتم» ، وما أثبتناه من بحار الأنوار .

55.في المصدر : «فوَاللّه » بدل «قال : فاللّه » ، والمناسب ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .

56.الغارِم : الذي يلتزم ما ضَمِنه وتكفّل به ويؤدّيه . والغُرم : أداء شيء لازم (النهاية : ج ۳ ص ۳۶۳ «غرم») .

57.في المصدر : «أخطأتم» ، والصحيح ما أثبتناه كما في بحار الأنوار .

58.الأنعام : ۱۲ .

59.في بحار الأنوار : «نقول» وهو أظهر .

60.عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۱۸۵ ح ۲ ، بحار الأنوار : ج ۴۹ ص ۱۸۹ ح ۲ وراجع العقد الفريد : ج ۴ ص ۷۴ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج9
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: سلطانی، محمدعلی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 47030
صفحه از 551
پرینت  ارسال به