10 / 18
ابوالقاسم زاهى ۱
4021 . از نوابغ اديبان قرن چهارم هجرى ، چنين مى گويد :
جستجوگر حقيقت ، راه به جايى نمى بَرد
مگر آن گاه كه على را خالصانه دوست بدارد .
و از حوض او جرعه اى نخواهد چشيد
هر كس كه او را دشمن بدارد و كوچك بشمارد .
احساس راحتى در درون نخواهد داشت
كسى كه درباره على ، سخن دشمنان را بگويد و از مقامش بكاهد .
جان پيامبر برگزيده و هم ريشه با اوست
و خليفه و وارث دانش اوست ، به تصريح پيامبر .
آن است كه پيش از همه ، دعوت پيامبر را اجابت كرد
ـ در حالى كه جوانى بود ـ و براى خدا برخاست .
هرگز لات و عُزّى را به رسميت نشناخت و برايشان خضوع نكرد
و آنها را دوست نگرفت و احترام نكرد .
كسى است كه بر دوش پيامبر ، بالا رفت
و بت ها را درهم شكست ، در اولين فرصت .
و خانه كعبه را از آلودگى آنها پاك نمود
سپس جَست و به زمين ، فرود آمد .
آن است كه جانش را فداى محمّد كرد
و جانش را از او دريغ ننمود .
و به خاطر پيامبر ، بر بستر او آرميد
و هر چه داشت ، از ارزان و گران ، نثار او كرد .
آن كه در روزهاى جنگ بدر و اُحد
هر چه خواست ، گردن زد و هر سرى را كه خواست ، چيد .
جبريل گفت و بانگ برآورد : «جوان مردى
جز على نيست» . اين را عمومى و خصوصى گفت .
كسى است كه شمشيرش عمرو عامرى را دو نيمه كرد
و او مانند فيلى فرو افتاد و سقوط كرد .
از فرياد هَل مِن مبارزش
گردن ها از شكستن ، به شِكوه درآمدند .
آن است كه پرچم در روز خيبر ، به او داده شد
پس از آن كه مدّعيان ، عقب نشستند .
در آن روز ، چشمش راحت و آرام شد
در حالى كه چشمْ درد شديدى داشت .
درِ خيبر را كند و به پيروزى نايل شد
و كوه مَرحَب را درهم كوبيد ، آن هنگام كه او را كشت .
تا اين كه مى گويد :
اى پسر ابوطالب ! اى كسى كه انگشترى پيامبران را
در حكمت ، همچون نگينى!
فضل تو قابل انكار نيست ؛ اما ولايت تو
برخى را گلوگير و برخى ديگر را گواراست .
ياد آن ، در نزد دوستانت شفاست
و در نزد دشمنانت غم و اندوه .
مانند پرندگان كه برخى در باغ هاى شكوفه دار
به گل ها لبخند مى زنند و برخى ديگر در قفس هايند .