10 / 69
اقبال لاهورى ۱
47 . علّامه محمّد اقبال لاهورى مى گويد :
مُسلِم اوّل ، شه مردان ، على
عشق را سرمايه ايمان ، على
از ولاى دودمانش زنده ام
در جهان ، مثل گُهَر تابنده ام
نرگسم وارفته نظّاره ام
در خيابانش چو بو آواره ام
زمزم ار جوشد ز خاك من ، از اوست
مِى اگر ريزد ز تاك من ، از اوست
خاكم و از مهر او آيينه ام
مى توان ديدن نوا در سينه ام
از رخ او فال ، پيغمبر گرفت
ملّت حق از شكوهش فر گرفت
قوّت دين مبين فرموده اش
كائنات ، آيين پذير از دوده اش۲
مُرسَل حق كرد نامش بوتراب
حق ، «يد اللّه » خواند در اُمّ الكتاب
هر كه داناى رموز زندگى است
سرّ اسماى على داند كه چيست
خاك تاريكى كه نام او تن است
عقل ، از بيداد او در شيون است
فكر گردون رس زمين پيما از او
چشمْ كور و گوشْ ناشنْوا از او
از هوس ، تيغ دو رو دارد به دست
رهروان را دل برين رهزن شكست
شير حق ، اين خاك را تسخير كرد
اين گل تاريك را اِكسير كرد
مرتضى كز تيغ او حقْ روشن است
بوتراب از فتح اقليم تن است
مرد كشور گير از كرّارى است
گوهرش را آبرو خوددارى است
هر كه در آفاق گردد بوتراب
بازگرداند ز مغرب ، آفتاب
هر كه زين بر مركب تن ، تنگ بست
چون نگين بر خاتم دولت نشست
زير پاش اين جا شُكوه خيبر است
دست او آن جا قسيم كوثر است
از خود آگاهى يداللهى كند
از يد اللهى شهنشاهى كند
ذات او دروازه شهر علوم
زير فرمانش حجاز و چين و روم
حكمران بايد شدن بر خاك خويش
تا مِىِ روشن خورى از تاك خويش .۳
1.علّامه محمّد اقبال لاهورى ، شاعر و متفكر و سياستمدار ، در ۲۴ ذى حجّه سال ۱۲۸۹ ، در لاهور به دنيا آمد و تحصيلات خود را در فلسفه ، در انگلستان و آلمان گذراند . وى از پيشروان اصلاح طلبى مسلمانان هند بود و بيشترين سروده هايش را به زبان فارسى سروده است. اقبال در سال ۱۳۵۷ ق ، درگذشت .
2.دوده : دودمان .
3.كليات اقبال لاهورى (با مقدمه و تصحيح : احمد سروش ، كتاب خانه سنايى) : ص ۳۳ (مثنوى «اسرار خودى») .