۴۰۹۶.الفخرى : روايت شده كه امير مؤمنان على عليه السلام يكى از خدمتكارانش را صدا زد ، ولى او پاسخ نداد . چندين بار صدا زد ، ولى پاسخ نداد .
مردى وارد شد و گفت : اى امير مؤمنان! او ، دمِ در ايستاده است . صدايت را مىشنود ؛ ولى پاسخت را نمىگويد .
وقتى خادم نزد ايشان آمد ، فرمود : «صدايم را نمىشنيدى؟» .
گفت : مىشنيدم .
فرمود : «پس چرا پاسخم را نمىدادى؟».
گفت : از مجازات كردنت خود را در امان مىدانستم .
على عليه السلام فرمود : «سپاسْ خدايى را كه مرا از جمله كسانى قرار داد كه بندگانش از او در اماناند».
۴۰۹۷.المناقب ، ابن شهر آشوب : [ على عليه السلام ] چندين بار ، خادمش را صدا كرد و او پاسخ نداد . از خانه بيرون آمد و وى را دمِ در يافت .
گفت : «چرا پاسخ مرا نمىدهى؟» . گفت : براى اين كه حال پاسخ دادن نداشتم و از مجازات كردنت در امان بودم .
فرمود : «سپاسْ خدايى را كه مرا از كسانى قرار داد كه بندگانش از او در اماناند ، برو . تو در راه خدا آزادى» .
و اشجع سرود :
از ابو حسين نمىترسم
آن كه از خدا بترسد ، از او ترسى نيست .