۴۱۷۶.تاريخ دمشقـ به نقل از اصبغ بن نباته ، از امام على عليه السلام ـ: مردى پيش او (على عليه السلام ) آمد و گفت : اى امير مؤمنان! من حاجتى از تو دارم . آن را پيش از اين كه با تو مطرح كنم ، در درگاه الهى مطرح كرده ام. اگر تو آن را برآورده كنى ، خدا را سپاس خواهم گفت و از تو تشكّر خواهم كرد و اگر آن را برآورده نكنى ، خدا را سپاس خواهم گفت و تو را معذور خواهم داشت .
على عليه السلام فرمود : «حاجتت را روى زمين بنويس . چون من دوست ندارم ذلّت سؤال را در چهره ات ببينم» .
وى نوشت : من محتاجم .
على عليه السلام فرمود : «آن حلّه را برايم بياوريد» و آن را به وى بخشيد .
آن مرد گرفت و پوشيد و آن گاه چنين سرود :
لباسى به من پوشاندى كه زيبايى هايش آشكار است
و من با ثناگويى لباس هايى بر قامتت خواهم پوشاند .
اگر ثناى من شامل تو شود ، به بزرگى دست خواهى يافت
و در آرزوى جانشينى براى ثنايم نخواهى افتاد .
ثنا ، ياد صاحب ثنا را زنده مى دارد
چون باران كه دشت و كوه را زنده مى كند .
دنيا را در نيكويى كه انتظار دارى ، تنگْ چشم مدان
هر كسى به خاطر آنچه انجام داده ، پاداش داده خواهد شد .
على عليه السلام فرمود : «دينارها را برايم بياوريد» . صد دينار براى وى آوردند و آنها را به وى داد .
اصبغ مى گويد : گفتم : اى امير مؤمنان ! لباس و صد دينار؟!
فرمود : «آرى . از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : هر كس را در جايگاه خود بنشانيد و اين ، جايگاه اين شخص در نزد من است» .