۳۹۱۹.شرح نهج البلاغةـ در يادكردِ آنچه كه بين عقيل بن ابى طالب و معاويه پيش آمده بود ـ: معاويه گفت : از كسى ياد كردى كه هيچ كس برترى اش را انكار نمى كند . خدا بيامرزد ابو الحسن را كه نسبت به پيشينيانش پيشى گرفت و آنان را كه پس از او مى آيند ، ناتوان ساخت! داستان آهن را نقل كن.
عقيل گفت : باشد. محتاج شدم و با گرسنگى شديدى روبه رو گشتم . از او كمك خواستم؛ ولى نَمى از او نچكيد. بچّه هايم را در حالى كه سختى و گرسنگى در سيمايشان پيدا بود ، جمع كردم و پيشش آوردم.
فرمود : «شب بيا ، چيزى به تو خواهم داد».
نزدش رفتم ، در حالى كه يكى از فرزندانم دستم را گرفته بود. به او گفت : «بيرون برو».
آن گاه به من گفت : «پيش بيا».
دست دراز كردم. از شدّت گرسنگى فكر كردم كه كيسه است. دستم را روى آهنى گداخته گذاشتم. وقتى آن را گرفتم ، رهايش كردم و چون گاو كه از دست قصاب فرياد مى زند ، فرياد كشيدم . به من گفت : «مادرت به عزايت بنشيند! اين سوز از آهنى است كه با آتش دنيا آن را داغ كرده ام. حالِ من و تو ، فردا كه با زنجيرى از جهنّم كشيده شويم ، چگونه خواهد بود؟».
آن گاه اين آيه را خواند : «هنگامى كه غُل ها در گردن هايشان [ افتاده] و [ با] زنجيرها كشانيده مى شوند» .
آن گاه افزود : «پيش من ، بيش از حقّى كه خداوند براى تو واجب كرده ، چيزى جز آنچه كه ديدى ، نيست. پس نزد خانواده ات برگرد».
معاويه شگفت زده شد و گفت : هيهات ، هيهات! زنان از اين كه چون او بزايند ، ناتوان اند.
۳۹۲۰.تاريخ دمشقـ بـه نقل از جـابر ـ: روزى نـزد معاوية بن ابى سفيان بوديم. بر تخت خود نشسته بود و عمامه اى بر سر نهاده بود و لباس بلندى پوشيده بود و چشم هايش را به راست و چپ مى چرخانْد و سران قريش و رؤساى عربِ قحطانى در پايين تخت ، نشسته بودند و همراه او ، دو تن بر تخت او نشسته بودند : عقيل بن ابى طالب و حسن بن على عليهماالسلام؛ و زنى پشت پرده بود كه با آستينش به چپ و راست، اشاره مى كرد.
زن گفت : اى امير مؤمنان! ديشبم به بيدارى گذشت.
معاويه گفت : آيا از درد؟
زن گفت : نه ، بلكه از اختلاف نظر مردم درباره تو و على بن ابى طالب و پدر تو ابو سفيان صخر بن حرب بن اميّه؛ و اميّه كه برگزيده قبيله قريش بود.
زن در تعريف معاويه ، بسيار سخن گفت و معاويه ، رويش به عقيل و حسن عليه السلام بود. معاويه گفت : پيامبر خدا مى فرمايد : «هر كس كه چهار ركعت [ نماز] پيش از ظهر و چهار ركعت بعد از ظهر بگزارد ، براى هميشه آتش بر او حرام مى گردد».
آن گاه به آن زن گفت : آيا درباره على، سخن مى گويى؟ آن كه در سختى ها ، اطعام دهنده است ، در گرفتارى ها ، گشاينده است ، افزون بر ويژگى هاى پنهانى و اخلاق رضايت بخش و شرافت ؟ او چون شيرِ هوشيار ، بهارِ روشن ، فراتِ پُر آب ، و ماهِ درخشان بود . در تيزى و تندى ، چون شير بود ، و در زيبايى و نورانيّت ، چون بهار بود ، و در پاكى و بخشش ، چون فرات بود.
امواج بخشندگان بزرگ عرب ، از ابتداى عرب ، بزرگانى چون عبد مناف ، هاشم و عبّاسِ بخشنده نتوانستند به بلنداى امواج او برسند. عبّاس ، هم ريشه پيامبر خدا و پدرش و عمويش بود و چه كرامتى كه هم [ در حكم] پدر و هم عمو بود و پسرش (عبد اللّه بن عباس) ، چه مفسّر خوبى است براى قرآن. كاملِ كاملان بود. او زبانى پرسشگر و دلى خِرَد ورز داشت. بهترينِ خلق خدا و عترت پيامبرش بود . خوبِ فرزند خوب بود.
عقيل بن ابى طالب [ به آن زن] گفت : اى دختر ابو سفيان! اگر على دو خانه داشت ، يكى انباشته از طلا و ديگرى انباشته از كاه،نخست به بخشش طلا مى پرداخت.
معاويه گفت : اى ابو يزيد (عقيل)! چرا چنين درباره على بن ابى طالب نگويم ، در حالى كه على از با اهمّيت ترين و برجسته ترين افراد قريش بود و قريش ، پرچم برافراشته اى است كه على ، علامت برجسته آن است؟