59
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج9

۳۹۱۹.شرح نهج البلاغةـ در يادكردِ آنچه كه بين عقيل بن ابى طالب و معاويه پيش آمده بود ـ: معاويه گفت : از كسى ياد كردى كه هيچ كس برترى اش را انكار نمى كند . خدا بيامرزد ابو الحسن را كه نسبت به پيشينيانش پيشى گرفت و آنان را كه پس از او مى آيند ، ناتوان ساخت! داستان آهن را نقل كن.
عقيل گفت : باشد. محتاج شدم و با گرسنگى شديدى روبه رو گشتم . از او كمك خواستم؛ ولى نَمى از او نچكيد. بچّه هايم را در حالى كه سختى و گرسنگى در سيمايشان پيدا بود ، جمع كردم و پيشش آوردم.
فرمود : «شب بيا ، چيزى به تو خواهم داد».
نزدش رفتم ، در حالى كه يكى از فرزندانم دستم را گرفته بود. به او گفت : «بيرون برو».
آن گاه به من گفت : «پيش بيا».
دست دراز كردم. از شدّت گرسنگى فكر كردم كه كيسه است. دستم را روى آهنى گداخته گذاشتم. وقتى آن را گرفتم ، رهايش كردم و چون گاو كه از دست قصاب فرياد مى زند ، فرياد كشيدم . به من گفت : «مادرت به عزايت بنشيند! اين سوز از آهنى است كه با آتش دنيا آن را داغ كرده ام. حالِ من و تو ، فردا كه با زنجيرى از جهنّم كشيده شويم ، چگونه خواهد بود؟».
آن گاه اين آيه را خواند : «هنگامى كه غُل ها در گردن هايشان [ افتاده] و [ با] زنجيرها كشانيده مى شوند» .
آن گاه افزود : «پيش من ، بيش از حقّى كه خداوند براى تو واجب كرده ، چيزى جز آنچه كه ديدى ، نيست. پس نزد خانواده ات برگرد».
معاويه شگفت زده شد و گفت : هيهات ، هيهات! زنان از اين كه چون او بزايند ، ناتوان اند.

۳۹۲۰.تاريخ دمشقـ بـه نقل از جـابر ـ: روزى نـزد معاوية بن ابى سفيان بوديم. بر تخت خود نشسته بود و عمامه اى بر سر نهاده بود و لباس بلندى پوشيده بود و چشم هايش را به راست و چپ مى چرخانْد و سران قريش و رؤساى عربِ قحطانى در پايين تخت ، نشسته بودند و همراه او ، دو تن بر تخت او نشسته بودند : عقيل بن ابى طالب و حسن بن على عليهماالسلام؛ و زنى پشت پرده بود كه با آستينش به چپ و راست، اشاره مى كرد.
زن گفت : اى امير مؤمنان! ديشبم به بيدارى گذشت.
معاويه گفت : آيا از درد؟
زن گفت : نه ، بلكه از اختلاف نظر مردم درباره تو و على بن ابى طالب و پدر تو ابو سفيان صخر بن حرب بن اميّه؛ و اميّه كه برگزيده قبيله قريش بود.
زن در تعريف معاويه ، بسيار سخن گفت و معاويه ، رويش به عقيل و حسن عليه السلام بود. معاويه گفت : پيامبر خدا مى فرمايد : «هر كس كه چهار ركعت [ نماز] پيش از ظهر و چهار ركعت بعد از ظهر بگزارد ، براى هميشه آتش بر او حرام مى گردد».
آن گاه به آن زن گفت : آيا درباره على، سخن مى گويى؟ آن كه در سختى ها ، اطعام دهنده است ، در گرفتارى ها ، گشاينده است ، افزون بر ويژگى هاى پنهانى و اخلاق رضايت بخش و شرافت ؟ او چون شيرِ هوشيار ، بهارِ روشن ، فراتِ پُر آب ، و ماهِ درخشان بود . در تيزى و تندى ، چون شير بود ، و در زيبايى و نورانيّت ، چون بهار بود ، و در پاكى و بخشش ، چون فرات بود.
امواج بخشندگان بزرگ عرب ، از ابتداى عرب ، بزرگانى چون عبد مناف ، هاشم و عبّاسِ بخشنده نتوانستند به بلنداى امواج او برسند. عبّاس ، هم ريشه پيامبر خدا و پدرش و عمويش بود و چه كرامتى كه هم [ در حكم] پدر و هم عمو بود و پسرش (عبد اللّه بن عباس) ، چه مفسّر خوبى است براى قرآن. كاملِ كاملان بود. او زبانى پرسشگر و دلى خِرَد ورز داشت. بهترينِ خلق خدا و عترت پيامبرش بود . خوبِ فرزند خوب بود.
عقيل بن ابى طالب [ به آن زن] گفت : اى دختر ابو سفيان! اگر على دو خانه داشت ، يكى انباشته از طلا و ديگرى انباشته از كاه،نخست به بخشش طلا مى پرداخت.
معاويه گفت : اى ابو يزيد (عقيل)! چرا چنين درباره على بن ابى طالب نگويم ، در حالى كه على از با اهمّيت ترين و برجسته ترين افراد قريش بود و قريش ، پرچم برافراشته اى است كه على ، علامت برجسته آن است؟


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج9
58

۳۹۱۹.شرح نهج البلاغةـ في ذِكرِ ما جَرى بَينَ عَقيلِ بنِ أبي طالِبٍ ومُعاوِيَةَ ـ:قالَ مُعاوِيَةُ : ذَكَرتَ مَن لا يُنكَرُ فَضلُهُ ، رَحِمَ اللّهُ أبا حَسَنٍ ! فَلَقَد سَبَقَ مَن كانَ قَبلَهُ ، وأعجَزَ مَن يَأتي بَعدَهُ ، هَلُمَّ حَديثَ الحَديدَةِ ، قالَ : نَعَم .
أقوَيتُ وأصابَتني مَخمَصَةٌ ۱ شَديدَةٌ ، فَسَأَلتُهُ فَلَم تَندَ صَفاتُهُ ۲ ، فَجَمَعتُ صِبياني وجِئتُهُ بِهِم وَالبُؤسُ وَالضُرُّ ظاهِرانِ عَلَيهِم ، فَقالَ : اِيتِني عَشِيَّةً لِأَدفَعَ إلَيكَ شَيئا ، فَجِئتُهُ يَقودُني أحَدُ وُلدي ، فَأَمَرَهُ بِالتَّنَحّي ، ثُمَّ قالَ : ألا فَدونَكَ ، فَأَهوَيتُ ـ حَريصا قَد غَلَبَنِي الجَشَعُ أظُنُّها صُرَّةً ـ فَوَضَعتُ يَدي عَلى حَديدَةٍ تَلتَهِب نارا ، فَلَمّا قَبَضتُها نَبَذتُها وخُرتُ كَما يَخورُ الثَّورُ تَحتَ يَدِ جازِرِهِ ، فَقالَ لي : ثَكِلَتكَ اُمُّكَ! هذا مِن حَديدَةٍ أوقَدتُ لَها نارَ الدّنيا فَكَيفَ بِكَ وبي غَدا إن سَلَكنا في سَلاسِلِ جَهَنَّمَ ؟ ثُمَّ قَرَأَ : «إِذِ الْأَغْلَـلُ فِى أَعْنَـقِهِمْ وَ السَّلَـسِلُ يُسْحَبُونَ»۳ ثُمَّ قالَ : لَيسَ لَكَ عِندي فَوقَ حَقِّكَ الَّذي فَرَضَهُ اللّهُ لَكَ إلّا ما تَرى ، فَانصَرِف إلى أهلِكَ .
فَجَعَلَ مُعاوِيَةُ يَتَعَجَّبُ ويَقولُ : هَيهاتَ هَيهاتَ ! عَقِمَتِ النِّساءُ أن يَلِدنَ مِثلَهُ . ۴

۳۹۲۰.تاريخ دمشق عن جابر :كُنّا ذاتَ يَومٍ عِندَ مُعاوِيَةَ بنِ أبي سُفيانَ ، وقَد جَلَسَ عَلى سَريرِهِ وَاعتَجَرَ بِتاجِهِ وَاشتَمَلَ بِساجِهِ ۵ ، وأومَأَ بِعَينَيهِ يَمينا وشِمالاً ، وقَد تَفَرَّشَت جَماهيرُ قُرَيشٍ وساداتُ العَرَبِ أسفَلَ السَّريرِ مِن قَحطانَ ، ومَعَهُ رَجُلانِ عَلى سَريرِهِ : عَقيلُ بنُ أبي طالِبٍ ، وَالحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ ، وَامرَأَةٌ مِن وَراءِ الحِجابِ تُشيرُ بِكُمَّيها يَمينا وشِمالاً ، فَقالَت : يا أميرَ المُؤمِنينَ فاتَتِ اللَّيلَةُ أرِقَةً ، قالَ لَها مُعاوِيَةُ : أ مِن ألَمٍ ؟ قالَت : لا ، ولكِن مِنِ اختِلافِ رَأيِ النّاسِ فيكَ ، وفي عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، و ۶ أبوكَ أبو سُفيانَ صَخرُ بنُ حَربِ بنِ اُمُيَّةَ ، وكانَ اُمَيَّةُ مِن قُرَيشٍ لُبابَها ، فَقالَت في مُعاوِيَةَ فَأَكثَرَت وهُوَ مُقبِلٌ عَلى عَقيلٍ وَالحَسَنِ ، فَقالَ مُعاوِيَةُ : رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : مَن صَلّى أربَعا قَبلَ الظُّهرِ وأربَعا بَعدَ الظُّهرِ ، حُرِّمَ عَلَى النّارِ أن تَأكُلَهُ أبدا .
ثُمَّ قالَ لَها : أ في عَلِيٍّ تَقولينَ ؟ المُطعِمِ فِي الكُرُباتِ ، المُفَرِّجِ لِلكُرُباتِ ، مَعَ ما سَبَقَ لِعَليٍّ مِنَ العَناصيرِ السِّرِّيَّةِ وَالشِّيَمِ الرَّضِيَّةِ وَالشَّرَفِ ، فَكانَ كَالأَسَدِ الحاذِرِ ، وَالرَّبيعِ النّائِرِ ، وَالفُراتِ الذّاخِرِ ، وَالقَمَرِ الزّاهِرِ ، فَأَمَّا الأَسَدُ فَأَشبَهَ عَلِيٌّ مِنهُ صَرامَتَهُ ومَضاءَهُ ، وأمَّا الرَّبيعُ فَأَشبَهَ عَلِيٌّ مِنهُ حُسنَهُ وبَهاءَهُ ، وأمَّا الفُراتُ فَأَشبَهَ عَلِيٌّ مِنهُ طيبَهُ وسَخاءَهُ ، فَما تَغَطمَطَت ۷ عَلَيهِ قَماقِمُ العَرَبِ السّادَةُ ۸ مِن أوَّلِ العَرَبِ ، عَبدُ مَنافٍ وهاشِمٌ وعَبّاسٌ القَماقِمُ وَالعَبّاسُ صِنوُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وأبوهُ وعَمُّهُ أكرِم بِهِ أبا وعَمّا ، ولَنِعمَ تَرجُمانُ القُرآنِ وَلَدُهُ ـ يَعني عَبدَ اللّهِ بنَ عَبّاسٍ ـ : كَهلُ الكُهولِ ، لَهُ لِسانٌ سَؤولٌ ، وقَلبٌ عَقولٌ ، خِيارُ خَلقِ اللّهِ وعِترَةُ نَبِيِّهِ ، خِيارُ ابنُ خِيارٍ .
فَقالَ عَقيلُ بنُ أبي طالِبٍ : يا بِنتَ أبي سُفيانَ ، لَو أنَّ لِعَلِيٍّ بَيتَينِ : بَيتٌ مِن تِبرٍ ، وَالآخَرُ تِبنٌ بَدَأَ بِالتِّبرِ ـ وهُوَ الذَّهَبُ ـ .
فَقالَ مُعاوِيَةُ : يا أبا يَزيدَ ، كَيفَ لا أقولُ هذا في عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، وعَلِيٌّ مِن هاماتِ قُرَيشٍ وذَوائِبِها ، وسَنامٌ قائِمٌ عَلَيها وعَلِيٌّ عَلامَتُها في شامِخٍ ۹ ؟

1.المخمصة : المجاعة (النهاية : ج ۲ ص ۸۰ «خمص») .

2.لم تندَ : من الندى : السخاء والكرم . والصَّفاة : صخرة ملساء . يقال في المثل : «ما تَنْدى صَفاتُه» (تاج العروس : ج ۲۰ ص ۲۳۴ «ندا» و ج ۱۹ ص ۶۰۲ «صفو») .

3.غافر : ۷۱ .

4.شرح نهج البلاغة : ج ۱۱ ص ۲۵۳ ؛ بحار الأنوار : ج ۴۲ ص ۱۱۸ .

5.الساج : الطَّيْلسان الضخم الغليظ (لسان العرب : ج ۲ ص ۳۰۲ «سوج») ، والطَّيلسان : ضربٌ من الأكسية (لسان العرب : ج ۶ ص ۱۲۵ «طلس») .

6.الواو هنا حاليّة .

7.الغطمطة : اضطراب الأمواج (لسان العرب : ج ۷ ص ۳۶۳ «غطمط») .

8.في المصدر : «الشادة» ، وما أثبتناه من مختصر تاريخ دمشق .

9.تاريخ دمشق : ج ۴۲ ص ۴۱۵ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج9
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: سلطانی، محمدعلی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 56350
صفحه از 551
پرینت  ارسال به