۳۹۲۵.تاريخ الطبرىـ به نقل از عمرو بن عاص ، خطاب به معاويه ـ: سوگند به خدا، به خاطر خون خليفه در كنار تو نجنگيديم . دل از اين قصّه ، چركين است؛ چون ما با كسى جنگيديم كه سابقه ، فضل و خويشى اش [ با پيامبر خدا] را مى دانيم؛ بلكه هدف ما تنها رسيدن به دنيا بود.
۳۹۲۶.المناقب ، خوارزمىـ به نقل از عمرو بن عاص ، در نامه اى كه پيش از پيوستن به معاويه به او نوشته است ـ: واى بر تو اى معاويه! آيا تو نمى دانى كه ابو الحسن ، جان خودش را براى پيامبر خدا فدا كرده است ... و پيامبر صلى الله عليه و آله ، درباره او در روز غدير خم فرمود : «هر كس كه من مولاى اويم ، على ، مولاى اوست. پروردگارا! دوستدار او را دوست بدار ، و دشمن او را دشمن دار. يار او را يارى كن و بى ياور سازِ او را بى ياور كن»؟
۳۹۲۷.تاريخ اليعقوبىـ در يادكردِ آمدن عمرو بن عاص به نزد معاويه و بيعتش با او ـ: عمرو بن عاص ، نزد معاويه آمد و جريان على عليه السلام را مورد مذاكره قرار دادند. عمرو عاص گفت : امّا على؛ سوگند به خدا كه عرب، بين تو و بين او در هيچ چيزى هماوردى قائل نيست. او در جنگ ، از بهره اى برخوردار است كه هيچ كدام از قريش برخوردار نيستند ، مگر آن كه بخواهى ستم روا دارى.
گفت : راست گفتى؛ امّا ما با آنچه در دستمان است ، با او مى جنگيم و كشته شدن عثمان را به گردن او مى اندازيم.
عمرو عاص گفت : چه بدبختى! من و تو سزاوارترينْ كسانى هستيم كه بايد از عثمان، ياد نكنيم.
گفت : چرا؟
گفت : امّا تو ، با آن كه مردم شام با تو بودند ، تنهايش گذاشتى تا آن كه از يزيد بن اسد بجلى يارى خواست و او به سويش رفت؛ و امّا من ، آشكارا او را رها كردم و به فلسطين گريختم.
معاويه گفت : اينها را رها كن. دست دراز كن و با من بيعت كن.
گفت : نه ، سوگند به خدا، دين خودم را به تو نمى دهم ، مگر آن كه از دنيايت چيزى برگيرم.
معاويه گفت : مصر ، پيشكشِ تو.