69
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج9

۳۹۳۱.وقعة صِفّينـ به نقل از جُرجانى ، در ياد كردِ جنگ صفين و تسلّط يافتن معاويه بر آب ـ: ياران على عليه السلام ، يك روز در كنار فرات ، بى آب ماندند. مردى از سَكّون ، از مردم شام سرود :


آنان را از آب، باز داريد كه پايدارى آنان
پايان يافته است و اگر مقاومتى هست ، اندك است.

معاويه گفت : حرف تو درست است؛ امّا عمرو مرا رها نمى كند.
عمرو گفت : مانعِ بين آنان و آب را بردار. على كسى نيست كه تشنه بمانَد و تو سيراب باشى و در حالى كه عنان اسب در دست اوست ، همچنان به فرات مى نگرد تا از آن بنوشد و يا بميرد ، و تو مى دانى كه او دليرى توانمند است و در كنارش عراقيان و حجازيان اند ، و من و تو شنيديم كه مى گفت : «اگر چهل مرد مى داشتم ،...» .
[ و عمرو] از داستان خانه فاطمه عليهاالسلام ياد كرد كه على عليه السلام در روزى كه خانه اش مورد تفتيش قرار گرفت ، فرمود : «اگر من چهل مرد مى داشتم ، ...».

۳۹۳۲.وقعة صِفّينـ در يادكردِ درخواست معاويه از على عليه السلام در مورد حاكميت شام ـ: به نظرم رسيد كه نامه اى به على بنويسم و حاكميت شام را ـ كه اوّلين چيزى بود كه مرا از آن بازداشت ـ ، درخواست كنم و در دلش شك و ترديد ، ايجاد كنم.
عمرو عاص خنديد و گفت : اى معاويه! تو را چه به گول زدن على ؟!
معاويه گفت : مگر ما هر دو از فرزندان عبد مناف نيستيم؟
عمرو گفت : آرى؛ امّا پيامبرى ، از آنان بود ، نه تو. با اين حال ، اگر مى خواهى بنويسى ، بنويس.
معاويه نامه اى به على عليه السلام و به وسيله مردى از قبيله سكاسك فرستاد ... وقتى نامه معاويه به على عليه السلام رسيد و آن را خواند ، فرمود : «شگفتا از معاويه و نامه اش!».
آن گاه ، على عليه السلام عبيد اللّه بن ابى رافع را خواست و فرمود : «بنويس...».
وقتى نامه على عليه السلام به معاويه رسيد ، چند روزى آن را از عمرو عاص پنهان داشت و آن گاه ، وى را خواست و نامه را براى وى خواند و عمرو را به خاطر نامه ، سرزنش كرد .
از روزى كه على عليه السلام با عمرو رو به رو شد و از وى [ كه براى نجات خويش كشف عورت كرده بود ]درگذشت ، در بين قريش ، هيچ كس مثل عمرو ، على عليه السلام را بزرگ نمى شمرد.
عمرو بن عاص ، در بين كنايه هايى كه [ با شعر] به معاويه مى زد ، گفت :


پسر هند! خدا خيرت دهد
و توصيه دهندگانِ حاضر را.

اى بى پدر! آيا در على طمع كردى
در اين هنگامه كه آهن بر آهن فرود مى آيد؟!

و اميدوارى كه با ترديد ، او را متحيّر كنى
و اميد مى ورزى كه با تهديد ، از تو بترسد؟

حالْ آن كه نقاب برداشته و جنگى را به راه انداخته است
كه از ترس آن ، موى سرِ نوزاد ، سفيد شده است.

او را سپاه انبوه و درهم كوبنده اى است
كه چابك سواران آن ، چون شيران ، نعره مى زنند.

و چون به سويش باز مى گردند
و جنگجويان ، از ضربه ها خسته شده اند ، مى گويد : باز گرديد.

اگر سپاه، وارد جنگ شود،او اوّلين كسى است كه وارد مى شود
و اگر روى گردانَد ، او رويگردان نيست.

اين از ابو الحسن ، ناشناخته نيست
و از بدى هاى تو دور نيست.

تو به او سخنى گفتى ، چون شخص بيچاره
ناتوان و شيرازهْ گسيخته.

شام را فرو گذار. براى تو كافى است ـ اى پسر هند ـ
بدى ها و نابخردى هايت .

و اگر آن را به تو بدهد ، عزّت تو افزون نمى شود
و تو عزّتى ندارى ، حتّى اگر بيشتر از شام هم به تو بدهد.

با اين انديشه پستِ تو ، چوبى
و كم تر از چوبى هم نمى شكند.

وقتى سخن عمرو به معاويه رسيد ، وى را خواست و گفت : اى عمرو! من مى دانم كه منظور تو از اين اشعار چيست.
گفت : منظورم چيست؟
گفت : مى خواهى اراده مرا سست كنى و على را بزرگ دارى كه تو را مفتضح ساخت (اشاره به حمله على عليه السلام و كشف عورت عمرو از ترس مرگ).
عمرو گفت : امّا سستى اراده تو چيزى است كه هست؛ امّا بزرگ شمردن على ، تو نسبت به بزرگى او بيشتر از من مى دانى ، ولى تو مخفى نگه مى دارى و من آشكار مى كنم؛ و امّا رسوا شدن من ، كسى كه با ابو الحسن رو به رو شود ، رسوا نمى شود.


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج9
68

۳۹۳۱.وقعة صفّين عن الجرجانيـ في ذِكرِ حَربِ صِفّينَ وتَسَلُّطِ مُعاوِيَةَ عَلَى الماءِ ـ: فَبَقِيَ أصحابُ عَلِيٍّ يَوما ولَيلَةً ـ يَومَ الفُراتِ ـ بِلا ماءٍ ، وقالَ رَجُلٌ مِنَ السَّكونِ مِن أهلِ الشّامِ ... :


فَامنَعِ القَومَ ماءَكُم لَيسَ لِلقَو
مِ بَقاءٌ وإن يَكُن فَقَليلُ

فَقالَ مُعاوِيَةُ : الرَّأيُ ما تَقولُ ، ولكِن عَمرٌو لا يَدَعُني . قالَ عَمرٌو : خَلِّ بَينَهُم وبَينَ الماءِ ؛ فَإِنَّ عَلِيّا لَم يَكُن لِيَظمَأَ وأنتَ رَيّانُ ، وفي يَدِهِ أعِنَّةُ الخَيلِ وهُوَ يَنظُرُ إلَى الفُراتِ حَتّى يَشرَبَ أو يَموتَ ، وأنتَ تَعلَمُ أنَّهُ الشُّجاعُ المُطرِقُ ۱ ، ومَعَهُ أهلُ العِراقِ وأهلُ الحِجازِ ، وقَد سَمِعتُهُ أنَا وأنتَ وهُوَ يَقولُ : لَوِ استَمكَنتُ مِن أربَعينَ رَجُلاً ، فَذَكَرَ أمرا ـ يَعني لَو أنَّ مَعي أربعينَ رَجُلاً يَومَ فُتِّشَ البَيتُ ـ يَعني بَيتَ فاطِمَةَ عليهاالسلام . ۲

۳۹۳۲.وقعة صفّينـ في ذِكرِ طَلَبِ مُعاوِيَةَ الشّامَ مِن عَلِيٍّ عليه السلام ـ: قَد رَأَيتُ أن أكتُبَ إلى عَلِيٍّ كِتابا أسأَلُهُ الشّامَ ـ وهُوَ الشَّيءُ الأَوَّلُ الَّذي رَدَّني عَنهُ ـ واُلقي في نَفسِهِ الشَّكَّ وَالرّيبَةَ ، فَضَحِكَ عَمرُو بنُ العاصِ ، ثُمَّ قالَ : أينَ أنتَ يا مُعاوِيَةُ مِن خُدعَةِ عَلِيٍّ ؟ ! فَقالَ : أ لَسنا بَني عَبدِ مَنافٍ ؟ قالَ : بَلى ، ولكِنَّ لَهُمُ النُّبُوَّةَ دونَكَ ، وإن شِئتَ أن تَكتُبَ فَاكتُب .
فَكَتَبَ مُعاوِيَةُ إلى عَلِيٍّ مَعَ رَجُلٍ مِنَ السَّكاسِكِ ۳ ... فَلَمَّا انتَهى كِتابُ مُعاوِيَةَ إلى عَلِيٍّ قَرَأَهُ ، ثُمَّ قالَ : العَجَبُ لِمُعاوِيَةَ وكِتابِهِ ، ثُمَّ دَعا عَلِيٌّ عليه السلام عُبيدَ اللّهِ بنَ أبي رافِعٍ كاتِبَهُ فَقالَ : اُكتُب ...
فَلَمّا أتى مُعاوِيَةَ كِتابُ عَلِيٍّ كَتَمَهُ عَن عَمرِو بنِ العاصِ أيّاما ، ثُمَّ دَعاهُ بَعدَ ذلِكَ فَأَقرَأَهُ الكِتابَ فَشَمِتَ بِهِ عَمرٌو .
ولَم يَكُن أحَدٌ مِن قُرَيشٍ أشَدَّ تَعظيما لِعَلِيٍّ عليه السلام مِن عَمرٍو مُنذُ يَومَ لَقِيَهُ وصَفَحَ عَنهُ .
فَقالَ عَمرُو بنُ العاصِ فيما كانَ أشارَ بِهِ عَلى مُعاوِيَةَ :


ألا لِلّهِ دَرُّكَ يَابنَ هِندِ
ودَرُّ الآمِرينَ لَكَ الشُّهودِ

أتَطمَعُ ـ لا أبا لَكَ ـ في عَلِيِّ
وقَد قُرِعَ الحَديدُ عَلَى الحَديدِ

وتَرجو أن تُحَيِّرَهُ بِشَكِّ
وتَرجو أن يَهابَكَ بِالوَعيدِ

وقَد كَشَفَ القِناعَ وجَرَّ حَربا
يَشيبُ لِهَولِها رَأسُ الوَليدِ

لَهُ جَأواءُ۴مُظلِمَةٌ طُحونُ
فَوارِسُها تَلهَّبُ كَالاُسودِ

يَقولُ لَها إذا دَلَفَت إلَيهِ
وقَد مَلَّت طِعانَ القَومِ : عودي

فَإِن وَرَدَت فَأَوَّلُها وُرودا
وإن صَدَّت فَلَيسَ بِذي صُدودِ

وما هِيَ مِن أبي حَسَنٍ بِنُكرِ
وما هِيَ مِن مَسائِكَ بِالبَعيدِ

وقُلتَ لَهُ مَقالَةَ مُستَكينِ
ضَعيفِ الرُّكنِ مُنقَطِعِ الوَريدِ

دَعَنَّ الشّامَ حَسبُكَ يَابنَ هِندِ
مِن السَّوءاتِ وَالرَّأيِ الزَّهيدِ

ولَو أعطاكَها مَا أزدَدتَ عِزّا
ولا لَكَ لَو أجابَكَ مِن مَزيدِ

ولَم تَكسِر بِذاكَ الرَّأيِ عودا
لِرِكَّتِهِ ولا ما دونَ عودِ

فَلَمّا بَلَغَ مُعاوِيَةَ قَولُ عَمرٍو دَعاهُ ، فَقالَ : يا عَمرُو ، إنَّني قَد أعلَمُ ما أرَدتَ بِهذا .
قالَ : ما أرَدتُ ؟ قالَ : أرَدتَ تَفييلَ ۵ رَأيي وإعظامَ عَلِيٍّ ، وقَد فَضَحَكَ .
قالَ : أمّا تَفييلي رَأيَكَ فَقَد كانَ ، وأمّا إعظامي عَلِيّا فَإِنَّكَ بِإِعظامِهِ أشَدُّ مَعرِفَةً مِنّي ، ولكِنَّكَ تَطويهِ وأنَا أنشُرُهُ ، وأمّا فَضيحَتي فَلَم يَفتَضِحِ امرَؤٌ لَقِيَ أبا حَسَنٍ . ۶

1.من الطِّرْق : القوّة (لسان العرب : ج ۱۰ ص ۲۲۳ «طرق») .

2.وقعة صفّين : ص ۱۶۲ ؛ شرح نهج البلاغة : ج ۳ ص ۳۱۹ .

3.السَّكاسِك : حيّ من اليمن ، أبوهم سكسك بن أشرس ؛ من أقيال اليمن (لسان العرب : ج ۱۰ ص ۴۴۲ «سكك») .

4.كتيبة جأْواء : هي التي يعلها لون السواد لكثرة الدروع (لسان العرب : ج ۱۴ ص ۱۲۷ «جأي») .

5.فَيَّلَ رأيه تفييلاً : أي ضعّفه (لسان العرب : ج ۱۱ ص ۵۳۵ «فيل») .

6.وقعة صفّين : ص ۴۷۰ ـ ۴۷۲ ؛ شرح نهج البلاغة : ج ۱۵ ص ۱۲۲ ـ ۱۲۴ .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج9
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: سلطانی، محمدعلی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 56693
صفحه از 551
پرینت  ارسال به