3 / 5 ـ 6
هفتاد فضيلت دارم
۳۶۶۲.الخصالـ به نقل از مكحول ـ: امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام فرمود : «به ياد دارندگانِ از ياران پيامبر، محمّد صلى الله عليه و آله ، مى دانند كه در بينشان صاحب فضيلتى نيست، جز آن كه من در آن فضيلت، سهيم و برترم و من، هفتاد فضيلت دارم كه هيچ كدامشان در آنها شريك نيستند».
گفتم : اى امير مؤمنان! مرا از اين فضايل، خبر ده.
فرمود : «نخستين فضيلت من اين است كه به مقدار يك پلك بر هم زدن، شرك بر خدا نورزيدم و لات و عُزّى را عبادت نكردم.
دوم آن كه هرگز شراب نخوردم.
سومْ آن كه پيامبر خدا در زمانى كه خُردسال بودم، مرا از پدرم گرفت و من هم خور ، هم نوش، مونس و هم سخن او بودم.
چهارم آن كه من نخستين مسلمان و مؤمن بودم.
پنجم آن كه پيامبر خدا به من فرمود : اى على! تو نسبت به من، چون هارون نسبت به موسى عليه السلام هستى، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست .
ششم آن كه من آخرين نفرى بودم كه با پيامبر خدا وداع كردم و او را در گورش گذاشتم.
هفتم آن كه هنگامى كه پيامبر خدا به غار رفت، مرا در بسترش خوابانْد و با رواندازش مرا پوشاند. هنگامى كه مشركان فرا رسيدند، فكر كردند من محمّد صلى الله عليه و آله هستم و بيدارم كردند و گفتند : همراهت كجاست؟ گفتم : در پى نيازش رفت. گفتند : اگر فرار مى كرد، اين هم با او فرار مى كرد [ و از تعقيب پيامبر صلى الله عليه و آله بازماندند].
و امّا هشتم ، پيامبر خدا هزار باب از دانش را به من آموخت كه از هر بابى، هزار بابْ گشوده مى شود و به هيچ كس غير از من نياموخت.
و امّا نهم، پيامبر خدا به من فرمود : اى على! هنگامى كه خداوند عز و جل پيشينيان و پسينيان را برانگيخت، براى من منبرى برتر از منبر پيامبران گذاشته خواهد شد و براى تو منبرى برتر از منبر اوصيا گذاشته خواهد شد و تو بر آن خواهى رفت .
و امّا دهم، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : اى على! در روز رستاخيز، چيزى به من داده نخواهد شد، جز آن كه نمونه آن را براى تو خواهم خواست .
و امّا يازدهم، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : اى على! تو برادر منى و من برادر توام. دست تو در دست من است تا به بهشت درآيى .
و امّا دوازدهم، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : اى على! مَثَل تو در بين امّت من، چون مَثَل كشتى نوح است. آن كه به كشتى درآمد، رستگار شد و آن كه از آن جا مانْد، غرق شد .
و امّا سيزدهم، پيامبر خدا به دست خود، دستارش را بر سرم نهاد و برايم دعاى پيروزى بر دشمنان خدا خوانْد و من به اذن خدا عز و جل ، آنان را شكست دادم.
و امّا چهاردهم، پيامبر خدا به من فرمان داد كه دست بر پستان گوسفندى كه شيرش خشك شده بود، بكشم. گفتم : اى پيامبر خدا! تو دست بكش. فرمود : اى على! كار تو كار من است و من، دست بر آن كشيدم. شيرش به راه افتاد. با آن، پيامبر خدا را نوشاندم. پيرزنى از راه رسيد و از تشنگى ناليد، او را هم سيراب ساختم. پيامبر خدا فرمود : من از خداى عز و جل درخواست كردم كه دست تو را مبارك سازد و ساخت .
و امّا پانزدهم، پيامبر خدا به من وصيّت كرد و فرمود : اى على! جز تو كسى مرا غسل ندهد، و جز تو عورت مرا نپوشانَد؛ چرا كه اگر جز تو كسى عورت مرا ببيند، چشم هايش كور خواهد شد . به وى گفتم : اى پيامبر خدا! چگونه تو را بچرخانم؟ فرمود : تو يارى مى شوى . سوگند به خدا! تصميم به چرخاندن هيچ عضوى نگرفتم، جز آن كه چرخانده شد.
و امّا شانزدهم ، خواستم لباس او را درآورم، ندايى شنيدم : اى وصىّ محمّد! او را برهنه مكن و با لباس، غسلش بده . سوگند به آن كه او را به پيامبرى بزرگ داشت و به رسالت، ويژه ساخت، هيچ عورتى از او را نديدم و خداوند، از بين ياران او مرا به اين كار ، ويژه ساخت.
و امّا هفدهم، خداوند عز و جل ، فاطمه عليهاالسلام را به همسرىِ من درآورد، در حالى كه ابوبكر و عمر، از او خواستگارى كرده بودند؛ ولى خداوند، از برِ هفت آسمان، او را به همسرى من درآورد و پيامبر خدا فرمود : مبارك تو باشد، اى على! خداوند عز و جل ، فاطمه، سرور زنان بهشتى را به همسرى تو درآورد و او، جگر گوشه من است . گفتم : اى پيامبر خدا! آيا من از تو نيستم؟ فرمود : چرا ، اى على! تو از منى و من از توام . من نسبت به تو همچون سمت راست ، نسبت به سمت چپم و در دنيا و آخرت، از تو بى نياز نيستم .
و امّا هجدهم، پيامبر خدا به من فرمود : اى على! تو صاحب بيرق حمد (درفش ستايش) در روز واپسينى. و تو در روز رستاخيز، نزديك ترين هم نشين من از بين خلايقى. تو دست به سوى من دراز مى كنى و من، دست به سويت دراز مى كنم. من در گروه پيامبران خواهم بود و تو در گروه وصيّان. بر سرِ تو تاج نور و افسر كرامت نهاده خواهد شد و اطراف تو را هفتاد هزار فرشته خواهند گرفت تا خداوند عز و جل از حسابرسى خلايق، فارغ شود .
و امّا نوزدهم، پيامبر خدا فرمود : تو با پيمان شكنان (ناكثين)، ستمكاران (قاسطين) و از دين به در روندگان (مارقين)، مبارزه خواهى كرد و به شمار هر كدام از آنان كه با تو بجنگند، يكصد هزار از پيروانت را شفاعت خواهى كرد . گفتم : اى پيامبر خدا! پيمان شكنان چه كسانى اند؟ فرمود : طلحه و زبيرند. با تو در حجاز، بيعت خواهند كرد و در عراق، پيمان شكنى خواهند نمود. اگر چنين كردند، با آنان بجنگ؛ چون جنگ با آنان، پاكى براى اهل زمين است . گفتم : ستمكاران كيان اند؟ فرمود : معاويه و ياوران او . گفتم : از دين به در روندگان، چه كسانى اند؟ فرمود : پيروان ذو ثُديَه. ۱ آنان از دين، همچون تير از تيرانداز مى گريزند . آنان را بكش؛ چون در كشتن آنان، گشايشى براى مردم و شكنجه زودرسى براى آنان و ذخيره اى براى تو در روز قيامت در پيشگاه خدا خواهد بود .
و امّا بيستم، از پيامبر خدا شنيدم كه به من مى فرمود : مَثَل تو در بين امّتم، همچون دروازه آمرزش، بين بنى اسرائيل است. آن كه در ولايت تو درآيد، وارد دروازه شده، آن گونه كه خدا فرمان داده است .
و امّا بيست و يكم، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : من شهر دانشم و على، دروازه آن است و هرگز به شهر، جز از دروازه آن، داخل نمى شوند . آن گاه فرمود : اى على! تو ذمّه (عهده) مرا پاس مى دارى، بر سنّت من مى جنگى و امّت من با تو مخالفت مى كنند .
و امّا بيست و دوم، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : خداوند ـ تبارك و تعالى ـ پسرانم حسن و حسين را از نورى آفريد كه به تو و فاطمه افكنْد. آن دو چون دو گوشواره آويخته بر گوش، در شور و حركت اند و نور آن دو، هفتاد هزار بار بر نور شهيدان فزونى دارد. اى على! خداوند عز و جل به من وعده داده كه آن دو را چنان بزرگ دارد كه هيچ كس را جز پيامبران و رسولان ، چنين بزرگ نداشته است .
و امّا بيست و سوم، پيامبر خدا در زمان حياتش، در حالى كه همه يارانش حضور داشتند و عمويم عبّاس نيز حضور داشت، انگشترش، زرهش و كمربندش را به من داد و شمشيرش را بر گردنم حمايل كرد و خداوند عز و جل، از بين آنان، مرا به اين امر، ويژه ساخت.
و امّا بيست و چهارم ، خداوند عز و جل بر پيامبرش اين آيه را فرود آورد : «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگاه با پيامبر [ خدا ]گفتگوى محرمانه مى كنيد، پيش از گفتگوى محرمانه خود، صدقه اى تقديم داريد» و من، يك دينار داشتم كه آن را به ده درهم فروختم و هرگاه با پيامبر خدا گفتگو مى كردم، پيش از آن ، يك درهم صدقه مى دادم و سوگند به خدا كه پيش از من و پس از من، هيچ يك از اصحاب، چنين نكرد تا آن كه خداوند عز و جل اين آيه را فرو فرستاد : «آيا ترسيديد كه پيش از گفتگوى محرمانه خود، صدقه هايى تقديم داريد؟ و چون نكرديد، و خدا [ هم] بر شما بخشيد» و آيا بخشش، جز به خاطر گناهى است كه انجام يافته است؟!
و امّا بيست و پنجم، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : بهشت، بر پيامبران، حرام است تا من در آن درآيم، و بهشت بر اوصيا حرام است تا تو در آن درآيى. اى على! خداوند درخصوص تو بشارتى به من داد كه پيش از من به هيچ پيامبرى چنين بشارت نداد. به من بشارت داد كه تو سرور اوصيايى و دو پسرت حسن و حسين، در روز واپسين، سرورِ جوانان بهشت اند .
و امّا بيست و ششم، جعفر، برادر من است كه در بهشت با فرشتگان با دو بالِ تزيين شده به درّ و ياقوت و زِبَرجَد، پرواز مى كند.
و امّا بيست و هفتم، عمويم حمزه، سرور شهيدان در بهشت است.
و امّا بيست و هشتم، پيامبر خدا فرمود : خداوند ـ تبارك و تعالى ـ در خصوص تو وعده اى به من داد كه هرگز از آن تخلّف نكرد. مرا پيامبر و تو را وصى قرار داد و به زودى پس از من ، از امّت من چيزهايى خواهى ديد كه موسى عليه السلام از فرعون ديد. پس بردبار باش و به حساب خدا بگذار تا مرا ملاقات كنى. پس با هر كه تو را دوست داشت، دوستى مى ورزم و هر كه تو را دشمن دارد، دشمنش مى دارم .
و امّا بيست و نهم، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : اى على! تو صاحب حوضى و جز تو كسى مالك آن نشود و مردمى پيش تو خواهند آمد و درخواست آب خواهند كرد و خواهى گفت : نه، حتى به مقدار يك ذرّه [ نمى دهم] . و در حالى كه چهره شان سياه شده، برخواهند گشت. و پيروان من و پيروان تو خواهند آمد. خواهى گفت : خوب سيرابشان كنيد ، و آنان، در حالى كه چهره شان سفيد است، سيراب مى شوند .
و امّا سى ام، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : روز قيامت، امّت من با پنج پرچم، محشور خواهند شد ... . پرچم چهارم، پرچم ابوالأعور سَلَمى است. پرچم پنجم ـ اى على! ـ با توست كه مؤمنان، زير آن گِرد مى آيند و تو پيشواى ايشانى . آن گاه، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به آن چهارتا مى گويد : «باز پس برگرديد و نورى درخواست كنيد. آن گاه ميان آنان، ديوارى زده مى شود كه آن را دروازه اى است كه درونش رحمت است . » آن [ درِ رحمت] ، پيروان من و كسانى اند كه مرا دوست مى دارند و با من، عليه گروه سركش و از صراط افتادگان سركش و از صراط افتادگان، جنگ مى كنند، و باب رحمت ، همان پيروان من اند. آنان (دوزخيان)، فرياد برمى آورند : «آيا ما با شما نبوديم؟ مى گويند : چرا؛ ولى شما خودتان را در بلا افكنديد و امروز و فردا كرديد و ترديد آورديد و آرزوها شما را غرّه كرد تا فرمان خدا آمد و [ شيطانِ ] مغرور كننده، شما را درباره خدا بفريفت. پس امروز ، نه از شما و نه از كسانى كه كافر شدند، عوضى پذيرفته نمى شود؛ جايگاهتان آتش است و آن، سزاوار شماست و چه بد سرانجامى است » . آن گاه، امّت من و پيروان من وارد مى شوند و از حوض محمّد مى نوشند، و در دست من، عصايى از چوب خولان خواهد بود كه دشمنان خودم را همچون شتر غريبه، از آن دور مى سازم .
و امّا سى و يكم، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : اگر ترس آن نمى داشتم كه غلو كنندگان امّت من درباره تو آنچه را كه ترسايان درباره عيسى بن مريم گفتند، بگويند، سخنى درباره تو مى گفتم كه به جمعى گذر نكنى، جز آن كه خاك زير پايت را برگيرند و از آن، طلب شفا كنند .
و امّا سى و دوم، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : خداوند ـ تبارك و تعالى ـ با [ افكندن] ترس، مرا يارى كرد. از او خواستم تو را [ نيز] به مثل آن، يارى رسانَد و همان چيزى را كه براى من قرار داده بود، براى تو قرار داد .
و امّا سى و سوم، پيامبر خدا، دهان بر گوشم نهاد و آنچه را بود و تا روز قيامت خواهد شد، به من آموخت و خداوند عز و جل به زبان پيامبرش اينها را بر دل من جارى ساخت.
و امّا سى و چهارم، ترسايان چيزى ادّعا كردند . خداوند عز و جل در اين باره، اين آيه را نازل كرد : «پس هر كه در اين [ باره]، پس از دانشى كه تو را [ حاصل] آمده، با تو مُحاجّه كند، بگو : بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خودمان و شما خودتان را فرا خوانيم. سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» و جان من جان پيامبر خدا بود و زنان فاطمه عليهاالسلام بود و پسران ، حسن و حسين عليهماالسلام بودند. آن گاه، آنان پشيمان شدند و از پيامبر خدا درخواست گذشتن [ از مباهله ]كردند و از آنان گذشت. سوگند به آن كه تورات را بر موسى عليه السلام و فرقان را بر محمّد صلى الله عليه و آله فرو فرستاد، اگر با ما مباهله مى كردند، به ميمون و خوك، تبديل مى شدند.
و امّا سى و پنجم، پيامبر خدا، در جنگ بدر، مرا راهى كرد و فرمود : آن مشت ريگ را ـ كه در يك جا جمع بود ـ ، برايم بياور و من آنها را برداشتم و بو كردم. چنان خوش بو بود كه از آن، بوى مُشك مى آمد. آن را برايش آوردم. پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را به سوى مشركان پرتاب كرد. چهار تا از آن ريگ ها از بهشت بود و ريگى از مشرق و ريگى از مغرب و ريگى از زير عرش بود و با هر ريگ، يكصد هزار فرشته به يارى ما شتافت و خداوند عز و جل هيچ كس را پيش يا پس از آن ، به چنين فضيلتى گرامى نداشت .
و امّا سى و ششم، من از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : نفرين بر كشنده تو! او بدبخت تر از ثمود و پى كُننده ناقه بُوَد و عرش خداوند، به دليل كشته شدن تو به لرزه درمى آيد. بشارت باد بر تو ـ اى على ـ كه تو از جمله صدّيقان، شهيدان و صالحانى .
و امّا سى و هفتم، خداوند متعال از بين اصحاب محمّد صلى الله عليه و آله مرا به دانش ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه، و خاصّ و عام، ويژه ساخت. اين چيزى است كه خداوند به من و به پيامبرش به اين خاطر، منّت نهاد و پيامبر خدا به من فرمود : اى على! خداوند عز و جل به من فرمان داده كه تو را نزديك سازم و دور نكنم، آموزشت دهم و از تو روى نگردانم، و بر من لازم است كه پروردگارم را فرمان ببرم و بر تو لازم است كه آن را فراگيرى .
و امّا سى و هشتم، پيامبر خدا مرا به جنگى اعزام كرد و برايم دعاها كرد و بر آنچه كه بعدا پيش خواهد آمد، آگاهم ساخت. يكى از اصحابش به اين خاطر، غمگين شد و گفت : اگر محمّد صلى الله عليه و آله توانمند بود كه پسر عمويش را پيامبر قرار دهد، اين كار را مى كرد. خداوند متعال به زبان پيامبرش مرا از آن، مطّلع كرد.
و امّا سى و نهم، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : دروغ مى گويد آن كه على را دشمن مى دارد و مى پندارد كه مرا دوست دارد. دوستى من و دوستى او، جز در دل مؤمن، جمع نمى گردد. اى على! خداوند عز و جل دوستداران من و تو را در آغازِ گروه پيشتازان به بهشت قرار داده است و دشمنان من و تو را در اوّلِ گروه گم راهان از امّتم قرار داده كه وارد دوزخ مى شوند .
و امّا چهلم، پيامبر خدا در جنگى مرا به سوى چاهى فرستاد. چاه، آب نداشت. من برگشتم و به او خبر دادم. فرمود : آيا در چاه، گِل وجود دارد؟ . گفتم : آرى. فرمود : كمى از آن برايم بياور . من مقدارى گِل آوردم و كلماتى به آن خواند. آن گاه فرمود : اين را در چاه بينداز . افكندم. ناگهان، آب جوشيد و پيرامون چاه را فرا گرفت. پيشش آمدم و خبر دادم. به من فرمود : اى على! توفيق يافتى و به بركت تو آب جوشيد و اين منقبت، ويژه من بود، نه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله .
و امّا چهل و يكم، من از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : بشارتت باد، اى على! جبرئيل پيش من آمد و به من گفت : اى محمّد! خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به اصحابت نگريست و پسر عمو و شوهر دخترت فاطمه را بهترين يارِ تو يافت و او را وصىّ تو و ادا كننده از سوى تو قرار داد .
و امّا چهل و دوم، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : بشارتت باد، اى على! چون خانه تو در بهشت، مقابل خانه من است و در اعلى علّيين، در كنار رفيق اعلى، تو با منى .
گفتم : اى پيامبر خدا! اعلى علّيين چيست؟ فرمود : قبّه اى (بارگاهى) از دُرّ سفيد است كه هفتاد هزار لنگه دارد و جاى سكونت من و توست .
و امّا چهل و سوم، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خداوند عز و جل، دوستىِ مرا در دل مؤمنان، استوار ساخته است. همچنين ـ اى على ـ دوستىِ تو را در دل مؤمنان، استوار گردانيده است و كينه من و كينه تو را در دل منافقان، ريشه دار گردانيده است. بنابراين، جز مؤمن پرهيزگار، تو را دوست نمى دارد، و جز منافق كافر، تو را دشمن نمى دارد .
و امّا چهل و چهارم، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : از بين عرب ها، جز ناپاك زاده، تو را دشمن نمى دارد، و از ميان عجم ها، جز شقى، و از بين زنان، جز زن سليطه، ۲ تو را دشمن نمى دارد .
و امّا چهل و پنجم، پيامبر خدا، در وقتى كه من چشمْ درد داشتم، مرا خواست و بر چشم من، آب دهان ماليد و فرمود : پروردگارا ! گرمايَش را در سرما و سرمايَش را در گرما قرار بده . سوگند به خدا، تا اين ساعت، چشمم بيمار نشده است.
و امّا چهل و ششم، پيامبر خدا، به ياران و عموهايش فرمان به بستن درها داد و به دستور خداوند عز و جل ، درِ خانه مرا [به مسجد ، ]باز گذاشت و هيچ كس را منقبتى چون منقبت (فضيلت) من نيست .
و امّا چهل و هفتم، پيامبر خدا در وصيّتش مرا به پرداخت وام هايش و انجام دادن تعهّداتش فرمان داد. گفتم : اى پيامبر خدا! تو مى دانى كه من مالى ندارم. فرمود : خدا تو را يارى مى رسانَد . تصميم بر پرداختن چيزى از وام ها و يا تعهّداتش نگرفتم، جز آن كه خداوند، آن را براى من آسان ساخت تا آن كه وام ها و وتعهّداتش را پرداختم، و شمردم؛ هشتاد هزار [ سكّه] شد و مقدار كمى ماند كه به حسن، وصيّت كرده ام آن را بپردازد.
و امّا چهل و هشتم ، پيامبر خدا، روزى به خانه ام آمد و ما سه روز بود كه غذا نخورده بوديم. فرمود : اى على! آيا چيزى پيش تو هست؟ . گفتم : سوگند به آن كه تو را بزرگى بخشيد و به پيامبرى برگزيد كه از سه روز پيش، من و همسرم و دو فرزندم چيزى نخورده ايم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : اى فاطمه! برو داخل اتاق، ببين چيزى پيدا مى كنى؟ . گفت : همين الان از آن جا بيرون آمدم. گفتم : اى پيامبر خدا! من وارد شوم؟ فرمود : به نام خدا، داخل شو . وارد شدم، ناگهان يك سينى خرما و يك ظرف آب گوشت يافتم. آن را نزد پيامبر خدا آوردم. فرمود : آيا فرستاده اى كه اين غذا را آورد، ديدى؟ . گفتم : آرى. فرمود : تعريف كن كه چگونه بود؟ . گفتم : چيزى بين سرخى، سبزى و زردى بود. فرمود : اين خطوطِ بال جبرئيل است كه آميخته به درّ و ياقوت است . از آب گوشت خورديم تا سير شديم و جز جاى دست و انگشتمان، چيزى از آن كم نشد. خداوند عز و جل از بين اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله مرا به اين امر، ويژه ساخت.
و امّا چهل و نهم، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ، پيامبرش را به نبوّتْ ويژه گردانْد و پيامبر صلى الله عليه و آله مرا به وصايت، ويژه گردانْد . هركس مرا دوست بدارد، سعادتمند است و در گروه پيامبران، محشور خواهد شد.
و امّا پنجاهم ، پيامبر خدا [ سوره ] برائت را با ابوبكر فرستاد. وقتى رفت، جبرئيل فرود آمد و گفت : اى محمّد! جز تو يا مردى از خودت، وظيفه تو را ادا نمى كند . بنابراين، پيامبر خدا مرا با شتر تيزرو خود، فرستاد. در منطقه ذى الحُلَيفَه ۳ به وى رسيدم و برائت را از او گرفتم و خداوند عز و جل مرا به اين كار، ويژه ساخت.
و امّا پنجاه و يكم، پيامبر خدا، در روز غدير خم، مرا در مقابل همه مردم به پاداشت و فرمود : آن كه من مولاى اويم ، اين على مولاى اوست. پس نابودى و مرگ ، بر گروه ستمكاران! .
و امّا پنجاه و دوم، پيامبر خدا فرمود : اى على! آيا مى خواهى كلماتى به تو بياموزم كه جبرئيل آنها را به من آموخت؟ گفتم : آرى. فرمود : بگو : اى روزى ده بينوايان، اى رحم كننده بر مسكينان! اى شنونده ترينِ شنوندگان، اى بيناترينِ بينندگان، اى مهربان ترينِ مهربانان! به من مهر بورز و روزى ام ده .
و امّا پنجاه و سوم، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ، دنيا را پايان ندهد تا آن كه قائم ما قيام كند ، كينه دارانِ نسبت به ما را بكُشد، جزيه نپذيرد، صليب ها و بت ها را بشكند، جنگْ پايان پذيرد و مردم را به گرفتن مال، فراخوانَد و اموال را بين آنان به تساوى تقسيم كند و بين مردم، به عدلْ رفتار كند.
و امّا پنجاه و چهارم، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : اى على! به زودى بنى اميّه، تو را نفرين مى كنند و در برابر هر نفرينى، فرشته اى هزار نفرين بر آنان بكند و هنگامى كه قائم ما قيام كند، آنان را چهل سال، نفرين كند .
و امّا پنجاه و پنجم، پيامبر خدا به من فرمود : گروه هايى از بين امّت من در خصوص تو مورد آزمايش قرار خواهند گرفت، و خواهند گفت : پيامبر خدا چيزى بر جا نگذاشت. بنابراين، على را براى چه چيزى وصى قرار داده است؟ آيا كتاب خدا، پس از خداوند عز و جل برترينِ چيزها نيست؟! سوگند به آن كه مرا به حق برانگيخت، اگر تو آن را به دقّتْ گِرد نياورى، هيچ گاه گِرد نيايد. پس خداوند عز و جل مرا از بين اصحاب او بر اين كار، ويژه ساخت .
و امّا پنجاه و ششم، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ، مرا به آنچه كه اوليا و فرمانبرانش را ويژه ساخته است، ويژه ساخت و مرا وارث محمّد صلى الله عليه و آله قرار داد. (با دست به مدينه اشاره كرد و فرمود :) آن كه او (خدا) را ناخشنود ساخته، او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) را ناراحت كرده، و آن كه او (خدا) را خشنود ساخته ، او را خشنود ساخته است.
و امّا پنجاه و هفتم، پيامبر خدا در جنگى بود كه آب تمام شد. به من فرمود : اى على! برخيز و به سوى آن صخره برو و بگو : من فرستاده پيامبر خدايم، براى من آب بجوشان! . سوگند به خدايى كه او را به نبوّتْ گرامى داشت، پيام او را رساندم. از صخره، چون پستان گاو، آبْ فَوَران كرد و از هر كدام از پستان هايش آب جارى شد. چون چنين ديدم، با سرعت به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم و به وى خبر دادم. فرمود : اى على! برو و آب بردار و مردم آمدند و مَشك ها و ظرف هايشان را پُر كردند، چارپايانشان را آب دادند، نوشيدند و وضو گرفتند. خداوند عز و جل ، از بين صحابيان، مرا ويژه اين كار ساخت.
امّا پنجاه و هشتم، پيامبر خدا در يكى از جنگ ها ـ كه آب تمام شد ـ ، به من فرمان داد كه : اى على! تور (آفتابه) را بياور و من آن را آوردم. دست راست خود را در حالى كه دست من هم با آن بود، بر تور گذاشت و فرمود : بجوش! و آب از بين انگشتان ما جوشيد.
و امّا پنجاه و نهم، پيامبر خدا، مرا به سوى خيبر اعزام كرد. وقتى به آن جا رفتم، درِ قلعه را بسته يافتم. با شدّت آن را تكان دادم. آن را كَندم و چهل قدم آن سوتر پرتاب كردم و وارد شدم. مَرحَب به جنگ با من پيش قدم شد و به من يورش آورد. من نيز به او يورش بردم و زمين را از خونش سيراب كردم، و پيش از اين، پيامبر صلى الله عليه و آله دو تن از ياران خود را فرستاده بود كه شكست خورده، برگشته بودند.
امّا شصتم، من عمرو بن عبد وَد را كه به تنهايى هزار نفر به شمار مى آمد، كُشتم.
و امّا شصت و يكم، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : اى على! مَثَل تو در بين امّتم، چون سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» است. كسى كه به دل، تو را دوست بدارد، گويا يك سوم قرآن را خوانده است؛ و آن كه تو را به دلْ دوست بدارد و به زبانْ يارى ات رسانَد، گويى دو سوم قرآن را خوانده؛ و آن كه به دل ، دوستت بدارد و به زبان، يارى ات كند و به دست، كمكت كند، گويى همه قرآن را خوانده است .
امّا شصت و دوم ، من در همه جاها و جنگ ها با پيامبر خدا بودم و پرچمش با من بود.
امّا شصت و سوم ، من هيچ گاه از جنگ نگريختم . و هيچ كس به جنگ با من پيش قدم نشد، جز آن كه زمين را از خونش سيراب ساختم.
و امّا شصت و چهارم ، براى پيامبر خدا، پرنده كباب شده اى از بهشت آوردند. از خداوند عز و جل خواست كه محبوب ترينِ خلق نزد خدا بر او درآيد و خداوند به من توفيق داد تا بر او درآيم و آن پرنده را با او بخورم.
و امّا شصت و پنجم، من در مسجد، نماز مى خواندم كه بى نوايى درآمد و درخواست كرد و من در ركوع بودم كه انگشترم را به او دادم. خداوند ـ تبارك و تعالى ـ درباره من اين آيه را فرو فرستاد : «ولىّ شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آوردند؛ همان كسانى كه نماز به پا مى دارند و در حال ركوع، زكات مى دهند » .
و امّا شصت و ششم، خداوند ـ تبارك و تعالى ـ خورشيد را دو بار براى من بازگردانْد و درميان امّت محمّد صلى الله عليه و آله بر احدى جز من خورشيد را بازنگردانْد.
و امّا شصت و هفتم ، پيامبر خدا دستور داد تا مرا در زندگىِ او و پس از مرگش اميرِ مؤمنان صدا كنند و اين عنوان را جز به من به كسى اطلاق نكرد.
و امّا شصت و هشتم، پيامبر خدا فرمود : اى على! وقتى روز واپسين شد، آواز دِهى از دلِ عرش، ندا خواهد داد : سرورِ پيامبران كجاست؟ من برخواهم خاست. آن گاه ندا خواهد داد : سرورِ اوصيا كجاست؟ تو برمى خيزى. [ فرشته ]رضوان، كليدهاى بهشت و [ فرشته] مالك ، كليد دوزخ را برايم خواهند آورد و خواهند گفت : خداوند عز و جل به ما دستور داده كه آن را به تو دهيم و به تو بگوييم كه آن را به على بن ابى طالب بدهى. پس اى على! تو تقسيم كننده بهشت و دوزخى .
و امّا شصت و نهم، از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود : اگر تو نبودى، منافقان از مؤمنان، باز شناخته نمى شدند .
و امّا هفتادم، پيامبر خدا خوابيد و مرا و همسرم فاطمه و دو پسرم حسن و حسين را خوابانْد و بر ما عبايى سفيدِ نازك انداخت و خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ، درباره ما اين آيه را فرو فرستاد : «خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما [ خاندان ]بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گردانَد » . جبرئيل گفت : من هم با شمايم، اى محمّد! و ششمين فردِ جمع ما جبرئيل بود.
1.ر . ك : ص ۱۶۷ ، پاورقى ح ۳۴۴۲ .
2.سلقلقيه كه در متن روايت آمده از ريشه «السِّلق» به معناى گرگ است و آن را به سليطه معنا كرده اند؛ يعنى زنى گرگ وش و پرخاشجو. البته بعضى از اهل لغت نظير طريحى در (مجمع البحرين : ج۲ ص ۸۶۶) آن را زنى دانسته اند كه از دُبُر حيض مى شود. اين معنا جاى تأمّل دارد. (م)
3.اوّلين منزل بين راه مكّه و مدينه و ميقات اهل مدينه است. (م)