391
دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج8

۳۶۹۴.كتاب سُلَيم بن قيس :مردى نزد على بن ابى طالب عليه السلام آمد و من سخن او را مى شنيدم و گفت : اى امير مؤمنان! از برترين فضيلتى كه دارى، به من خبر بده.
فرمود: «آيه هايى كه خدا درباره من فرو فرستاده است».
گفت : خداوند، چه چيزى درباره تو نازل كرده است؟
فرمود : «سخن خدا كه مى فرمايد «آيا كسى كه از جانب پروردگارش بر حجّتى روشن است و گواهى از [ خويشان] او پيرو آن است... » و من آن گواه از سوى پيامبر خدايم و منظور از سخن خدا كه مى فرمايد : «كسى كه نزد او علم كتاب است» ، منم».
[ راوى مى گويد] على عليه السلام چيزى از آنچه كه خدا درباره او گفته بود، فروگذار نكرد و همه را بيان كرد.
مرد گفت : از برترين فضيلتى كه از سوى پيامبر خدا دارى ، مرا خبر ده .
فرمود : «نصب من به دست او در روز غدير خم كه ولايت از سوى خداى عز و جل را به فرمان خدا ، براى من مقرّر كرد . و نيز سخن آن حضرت كه فرمود : تو نسبت به من ، چون هارون نسبت به موسى عليه السلام هستى » .

۳۶۹۵.الأمالى ، مفيدـ به نقل از اصبغ بن نباته ـ: حارث همْدانى با گروهى از شيعيان كه من نيز از آن جمله بودم، نزد امير مؤمنان آمد. حارث، بيمار بود و در راه رفتن، سنگين حركت مى كرد و با عصايش بر زمين مى كوبيد. امير مؤمنان به حارث ـ كه نزد على عليه السلام جايگاهى داشت ـ رو كرد و فرمود : «اى حارث! چگونه اى؟».
گفت : اى امير مؤمنان! روزگار، پيرم ساخته و بگومگوى يارانت در نزديك درِ خانه ات، بر تب و ناگوارى ام افزوده است.
فرمود : «در چه چيزى مجادله مى كنند؟».
گفت : درباره تو و سه نفرِ پيش از تو. پاره اى [ درباره تو] زياده روى مى كنند و غُلو مى ورزند، گروهى كوتاهى مى كنند و پا پس نگه مى دارند، و گروهى دو دل و مشكوك اند و نمى دانند پا پيش بدارند و يا پس .
فرمود : «اى برادر همْدانى! بدان كه بهترين پيروان من، ميانه روان اند. غاليان بايد به آنان برگردند و كم گذاران، بايد خود را به آنان برسانند».
حارث گفت : پدر و مادرم فدايت! اى كاش ترديد را از دل ما بيرون بَرى و در اين كار، ما را آگاه سازى.
فرمود : «باشد! تو مردى هستى كه مسئله برايت مشتبه شده است. دين خدا، توسط افراد، شناخته نمى شود؛ بلكه با نشانه حق، شناخته مى گردد. حق را بشناس تا اهل حق را بشناسى. اى حارث! حق، بهترين سخن است و اقراركننده به حق، مجاهد است. به حق، آگاهت مى كنم. گوش خود را به من بسپار و آن گاه، به هركدام از يارانت كه وى را خردمند يافتى، خبر بده.
بدان كه من، بنده خدا، برادر پيامبر خدا و نخستين پذيرنده اويم. او را پذيرفتم، هنگامى كه آدم عليه السلام در ميان روح و جسد بود و در بين امّت شما، اوّلين پذيرنده حقيقى او بودم. ما اوّلين و آخرين هستيم. اى حارث! ما ويژه او و خالص اوييم و من، هم ريشه، وصى، ولى، صاحب نجوا و سرّ اويم. دانستنِ كتاب، داورى، دانش گذشته ها و اسباب، به من داده شده است.
هزار كليد كه هر كدام، هزار در را مى گشايند و هر درى به هزار هزار عهد ختم مى شود، پيش من نهاده شده است و اضافه بر آن، در شب قدر، تأييد شده و دستور داده شده و يارى شده ام و اين، براى من و براى نسل من تا زمانى كه شب و روزى وجود دارد، برقرار است تا خدا زمين را و آنچه را بر آن است، به ارث بَرد. اى حارث! تو را بشارت مى دهم كه در هنگام مردن، در پل صراط، در نزد حوض [ كوثر] و در زمان تقسيم ، مرا مى شناسى».
حارث گفت : اى مولاى من! تقسيم كردن چيست؟
فرمود : «تقسيم آتش. آن را به طور صحيح، تقسيم خواهم كرد. مى گويم : اين، دوستدار من است، رهايش كن و اين، دشمن من است، بگيرش!».
آن گاه امير مؤمنان، دست حارث را گرفت و فرمود : «اى حارث! همان گونه دست تو را گرفتم كه پيامبر خدا دستم را گرفت ـ آن هنگام كه از حسد بردن قريش و منافقان بر خودم، پيش او شكايت كرده بودم ـ و به من فرمود : روز واپسين كه شد، من ريسمان و بند او ۱ (بند او از عرش خداوندى) را خواهم گرفت و تو ـ اى على ـ به كمربند من چنگ خواهى زد و نسل تو به كمربند تو و پيروان شما، كمربند شما را خواهند گرفت . خداوند، چگونه با پيامبرش معامله خواهد كرد و پيامبر با وصىّ خود؟
اى حارث! اين را به عنوان قطره اى از دريا بگير. بلى! تو با كسى هستى كه دوست مى دارى و براى تو همان است كه به دست آورده اى (اين را سه بار تكرار كرد)».
حارث برخاست و در حالى كه ردايش را روى زمين مى كشيد، گفت : از اين پس، باكم نيست كه كِى مرگ را ملاقات كنم و يا مرگ، مرا ملاقات كند! ۲

1.حُجزه كه در متن روايت آمده، محل بستن كمربند است؛ ولى بعدا به كمربند اطلاق شده است و با چنگ زدن و پناه بردن استعمال مى شود و برپايه سخن على عليه السلام حجز در اين جا به معناى فرمان و دستور الهى است (بحار الأنوار : ج۴ ص۲۴) .

2.نيز ، ر . ك : ج ۹ ص ۲۲۹ (سيد حميرى) .


دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج8
390

۳۶۹۴.كتاب سُليم بن قيس :جاءَ رَجُلٌ إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ وأنَا أسمَعُ ، فَقالَ : أخبِرني يا أميرَ المُؤمِنينَ بِأَفضَلِ مَنقَبَةٍ لَكَ ؟ قالَ : ما أنزَلَ اللّهُ فِيَّ مِن كِتابِهِ . قالَ : وما أنزَلَ اللّهُ فيكَ ؟ قالَ : قَولُهُ : «أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ» ، ۱ أنَا الشّاهِدُ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . وقَولُهُ «وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـبِ»۲ إيّايَ عَنى . ولَم يَدَع شَيئا مِمّا ذَكَرَ اللّهُ فيهِ إلّا ذَكَرَهُ .
قالَ : فَأَخبِرني بِأَفضَلِ مَنقَبَةٍ لَكَ مِن رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . قالَ عليه السلام : نَصبُهُ إيّايَ بِغَديرِ خُمٍّ ، فَقامَ لي بِالوِلايَةِ مِنَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ بِأَمرِ اللّهِ تَبارَكَ وتَعالى . وقَولُهُ : «أنتَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى» . ۳

۳۶۹۵.الأمالي للمفيد عن الأصبغ بن نباتة :دَخَلَ الحارِثُ الهَمدانِيُّ عَلى أميرِ المُؤمِنينَ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليه السلام في نَفَرٍ مِنَ الشّيعَةِ وكُنتُ فيهِم ، فَجَعَلَ الحارِثُ يَتَأَوَّدُ في مِشيَتِهِ ، ويَخبِطُ ۴ الأَرضَ بِمِحجَنِهِ ۵ ، وكانَ مَريضا ، فَأَقبَلَ عَلَيهِ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ـ وكانَت لَهُ مِنهُ مَنزِلَةٌ ـ فَقالَ : كَيفَ تَجِدُكَ يا حارِثُ ؟ فَقالَ : نالَ الدَّهرُ يا أميرَ المُؤمِنينَ مِنّي ، وزَادَني اُوارا ۶ وغَليلاً اختِصامُ أصحابِكَ بِبابِكَ . قالَ : وفيمَ خُصومَتُهُم ؟ قالَ : فيكَ وفِي الثَّلاثَةِ مِن قَبلِكَ ، فَمِن مُفرِطٍ مِنهُم غالٍ ، ومُقتَصِدٍ تالٍ ومِن مُتَرَدِّدٍ مُرتابٍ ، لا يَدري أ يُقدِمُ أم يُحجِمُ . فَقالَ : حَسبُكَ يا أخا هَمدانَ ، ألا إنَّ خَيرَ شيعَتي النَّمَطُ الأَوسَطُ ؛ إلَيهِم يَرجِعُ الغالي ، وبِهِم يَلحَقُ التّالي .
فَقالَ لَهُ الحارِثُ : لَو كَشَفتَ ـ فِداكَ أبي واُمّي ـ الرَّينَ عَن قُلوبِنا ، وجَعَلتَنا في ذلِكَ عَلى بَصيرَةٍ مِن أمرِنا . قالَ عليه السلام : قَدكَ ۷ ، فَإِنَّكَ امرُؤٌ مَلبوسٌ عَلَيكَ . إنَّ دينَ اللّهِ لا يُعرَفُ بِالرِّجالِ ، بَل بِآيَةِ الحَقِّ ، فَاعرِف الحَقَّ تَعرِف أهلَهُ .
يا حارِثُ ، إنَّ الحَقَّ أحسَنُ الحَديثِ ، وَالصّادِعَ بِهِ مُجاهِدٌ ، وبِالحَقِّ اُخبِرُكَ ، فَأَرعِني سَمعَكَ ، ثُمَّ خَبِّر بِهِ مَن كانَ لَهُ حَصافَةٌ ۸ مِن أصحابِكَ .
ألا إنّي عَبدُ اللّهِ ، وأخو رَسولِهِ ، وصِدّيقُهُ الأَوَّلُ ، صَدَّقتُهُ وآدَمُ بَينَ الرّوحِ وَالجَسَدِ ، ثُمَّ إنّي صِدّيقُهُ الأَوَّلُ في اُمَّتِكُم حَقّا ، فَنَحنُ الأَوَّلونَ ونَحنُ الآخِرونَ ، ونَحنُ خاصَّتُهُ ـ يا حارِثُ ـ وخالِصَتُهُ ، وأنَا صِنوُهُ ووَصِيُّهُ ووَلِيُّهُ وصاحِبُ نَجواهُ وسِرِّهِ . اُوتيتُ فَهمَ الكِتابِ ، وفَصلَ الخِطابِ ، وعِلمَ القُرونِ وَالأَسبابِ ، وَاستودِعتُ ألفَ مِفتاحٍ ، يَفتَحُ كُلُّ مِفتاحٍ ألفَ بابٍ ، يُفضي كُلُّ بابٍ إلى ألفِ ألفِ عَهدٍ ، واُيِّدتُ وَاتُّخِذتُ ، واُمدِدتُ بِلَيلَةِ القَدرِ نَفلاً ، وإنَّ ذلِكَ يَجري لي ولِمَنِ استُحفِظَ مِن ذُرِّيَّتي ما جَرَى اللَّيلُ وَالنَّهارُ حَتّى يَرِثَ اللّهُ الأَرضَ ومَن عَلَيها ، واُبَشِّرُكَ يا حارِثُ لَتَعرِفُني عِندَ المَماتِ ، وعِندَ الصِّراطِ ، وعِندَ الحَوضِ ، وعِندَ المُقاسَمَةِ .
قالَ الحارِثُ : ومَا المُقاسَمَةُ يا مَولايَ ؟ قالَ : مُقاسَمَةُ النّارِ ، اُقاسِمُها قِسمَةً صَحيحَةً ، أقولُ : هذا وَلِيّي فَاترُكيهِ ، وهذا عَدُوّي فَخُذيهِ ، ثُمَّ أخَذَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام بِيَدِ الحارِثِ فَقالَ :
يا حارِثُ، أخَذتُ بِيَدِكَ كَما أخَذَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله بِيَدي فَقالَ لي ـ وقَد شَكَوتُ إلَيهِ حَسَدَ قُرَيشِ وَالمُنافِقينَ لي ـ : «إنَّهُ إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ أخَذتُ بِحَبلِ اللّهِ وبِحُجزَتِهِ ـ يَعني عِصمَتَهُ مِن ذِي العَرشِ تَعالى ـ وأخَذتَ أنتَ يا عَلِيُّ بِحُجزَتي ، وأخَذَ ذُرِّيَّتُكَ بِحُجزَتِكَ ، وأخَذَ شيعَتُكُم بِحُجزَتِكُم » ، فَماذا يَصنَعُ اللّهُ بِنَبِيِّهِ ؟ وما يَصنَعُ نَبِيُّهُ بِوَصِيِّهِ ؟ خُذها إلَيكَ يا حارِثُ قَصيرَةً مِن طَويلَةٍ ، نَعَم أنتَ مَعَ [مَن] ۹ أحبَبتَ ولَكَ مَا اكتَسَبتَ ـ يَقولُها ثَلاثا ـ فَقامَ الحارِثُ يَجُرُّ رِداءَهُ وهُوَ يَقولُ : ما اُبالي بَعدَها متَى لَقيتُ المَوتَ أو لَقِيَني . ۱۰

1.هود : ۱۷ .

2.الرعد : ۴۳ .

3.كتاب سليم بن قيس : ج ۲ ص ۹۰۳ ح ۶۰ ، الاحتجاج : ج ۱ ص ۳۶۸ ح ۶۵ ، بحار الأنوار : ج ۳۷ ص ۳۸۷ ح ۳ و ۴ و ج ۴۰ ص ۱ ح ۲ .

4.الخبط : الضرب (المصباح المنير : ص ۱۶۳ «خبط») .

5.المحْجَن : عصا مُعقّفة الرأس كالصولجان ، والميم زائدة (النهاية : ج ۱ ص ۳۴۷ «حجن») .

6.الاُوار : الحرارة (النهاية : ج ۱ ص ۸۰ «أور») . وهو هنا كناية عن الإيلام .

7.قَدْ : بمعنى حسب ، ويقال للمخاطب : قَدْك ، أي حسبك (النهاية : ج ۴ ص ۱۹ «قد») .

8.الحصيف : المحكم العقل ، وإحصاف الأمر : إحكامه (النهاية : ج ۱ ص ۳۹۶ «حصف») .

9.سقط ما بين المعقوفين من المصدر ، وأثبتناه من المصادر الاُخرى .

10.الأمالي للمفيد : ص ۳ ح ۳ ، الأمالي للطوسي : ص ۶۲۵ ح ۱۲۹۲ ، بشارة المصطفى : ص ۴ ، تأويل الآيات الظاهرة : ج ۲ ص ۶۴۹ ح ۱۱ . راجع : ج ۹ ص ۲۲۸ (السيّد الحميري) .

  • نام منبع :
    دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ ج8
    سایر پدیدآورندگان :
    همکار: طباطبايي، محمدكاظم؛ طباطبايي نژاد، محمود؛ مترجم: سلطانی، محمدعلی
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 101741
صفحه از 578
پرینت  ارسال به