۳۷۵۴.المستدرك على الصحيحينـ بـه نــقــل از ابو موسى ، از امّ سلمه ـ: سوگند به آن كه به او سوگند مى خورم ، هر آينه، على عليه السلام آخرين كس در وداع با پيامبر خدا بود . صبحگاهان با پيامبر خدا ديدار كرديم و او مدام مى فرمود: «على آمد؟ على آمد؟». فاطمه عليهاالسلام گفت: گويا او را به دنبال كارى فرستاده اى.
[ امّ سلمه گفت :] بعدا آمد و دانستم كه پيامبر صلى الله عليه و آله با او كار دارد. ما از اتاق، خارج شديم و نزديك در نشستيم و من ، نزديك ترينِ جمع به در بودم. پيامبر خدا به طرف وى خم شد و به راز گفتن و درِ گوشى سخن گفتن [ با او ]پرداخت. پيامبر خدا ، همان روز درگذشت. بنابر اين ، على عليه السلام نزديك ترين [ و آخرين ]كس در وداع با پيامبر صلى الله عليه و آله بود.
۳۷۵۵.تاريخ دمشقـ به نقل از زيد بن ارقم ـ: وارد خانه امّ سلمه ، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله شدم. گفت : از كجايى؟
گفتم : از كوفه .
گفت : از كسانى هستى كه در بينشان پيامبر خدا دشنام داده مى شود؟
گفتم : نه ، به خدا سوگند ، مادر! من نشنيدم كسى پيامبر خدا را دشنام دهد.
گفت : چرا [ ؛ وجود دارند] . به خدا سوگند، آنان مى گويند كه خدا ، على عليه السلام و دوستدارانش را چنين كند! و سوگند به خدا كه پيامبر خدا ، على عليه السلام را دوست مى داشت.
۳۷۵۶.تاريخ الطبرىـ به نقل از ابو عمره ـ: [ قبل از جنگ جمل،] امّ سلمه برخاست و گفت : اى امير مؤمنان! اگر نافرمانى خداوند عز و جل و نپذيرفتن تو نبود ، همراه تو مى آمدم ، و اين پسرم عمر ـ كه سوگند به خدا از جانم عزيزتر است ـ ، همراه تو مى آيد تا در جنگ تو حضور داشته باشد؛ و عمر ، همراه او به راه افتاد و همواره با او بود.
ر . ك : ج 9 ص 455 (شكيبايى ، با خار در چشم) .
ج 12 ص 525 (امّ سلمه) .