فصل ششم : على از زبان ياران پيامبر
6 / 1
ابو ايّوب انصارى
۳۷۶۹.تاريخ بغدادـ به نقل از ابراهيم ، از علقمه و اسود ـ: به هنگام بازگشت ابو ايّوب انصارى از صفّين ، به نزدش رفتيم و گفتيم : اى ابو ايّوب! خداوند با فرود آمدن محمد صلى الله عليه و آله به خانه تو و آمدن شترش (به خاطر لطف و اكرام خداوند به تو) به درِ خانه تو و نه ديگران ، تو را اكرام كرده است و امروز ، شمشير بر شانه مى نهى و با آن ، گويندگان «لا الا اِلّا اللّه » را مى كشى؟
گفت : اى مرد! پيشوا به پيروانش دروغ نمى گويد. پيامبر صلى الله عليه و آله به ما دستور داده است كه به همراه على عليه السلام با سه گروه بجنگيم : با ناكثين (عهدشكنان) ، قاسطين (تجاوزكاران) و مارقين (از دين به در روندگان). ناكثين ، اهل جمل (طلحه و زبير) بودند كه جنگيديم و اكنون از جنگ با قاسطين (يعنى معاويه و عمرو عاص) بر مى گرديم؛ و امّا مارقين؛ آنان در حاشيه رودخانه ها، در نخلستان ها و حاشيه نخلستان ها ، و در كنار نهرها اقامت مى گزينند . و سوگند به خدا كه نمى دانم آنان كجايند ، ولى حتما بايد با آنان ، به خواست خدا ، پيكار كنيم.
از پيامبر خدا شنيدم كه به عمّار فرمود : «اى عمّار! تو را گروه ستمكار مى كشند و تو در اين هنگام ، با حق هستى و حق با توست. اى عمّار بن ياسر! اگر ديدى على در يك وادى گام بر مى دارد و همه مردم ، در وادى اى غير از وادى او گام مى زنند ، با على حركت كن؛ چرا كه او تو را به پستى رهنمون نيست و از هدايت، بيرونت نمى سازد. اى عمّار! كسى كه شمشيرى بر خود حمايل كند كه با آن، على را بر دشمنانش يارى رسانَد ، در روز قيامت، قيامت ، خداوند، دو حمايل از دُر بر گردنش مى آويزد و آن كه شمشيرى بر خود ببندد كه با آن ، دشمن على را عليه او يارى رسانَد ، خداوند در روز قيامت ، دو حمايل از آتش بر گردنش مى آويزد».
گفتيم : اى مرد ، كافى است! خدا رحمتت كند! كافى است! خدا رحمتت كند!