6 / 11
سعد بن ابى وقّاص
۳۸۰۵.صحيح مسلمـ بـه نقل از عـامـر بـن سـعد بن ابى وقّاص ، از پدرش ـ: معاوية بن ابى سفيان ، فرمان احضار سعد را داد و گفت : چه چيزْ باعث شده كه به ابو تراب، ناسزا نمى گويى؟
گفت : سه چيزى را كه پيامبر خدا به وى فرمود ، به ياد مى آورم و هرگز او را دشنام نمى دهم و اگر يكى از آن سه چيز براى من بود ، از شتران سرخ مو (يعنى ارزشمندترين چيزهاى دنيا) برايم محبوب تر بود.
از پيامبر خدا ـ هنگامى كه او را در جنگى جانشين خود ساخت و على به او گفت : اى پيامبر خدا! مرا با زنان و كودكان به جا مى گذارى؟ ـ شنيدم كه به او فرمود : «آيا خشنود نيستى كه نسبت به من ، چون هارون نسبت به موسى عليه السلام باشى ، جز آن كه پيامبرى پس از من نيست؟».
و در روز خيبر شنيدم كه مى فرمود : «پرچم را به كسى مى دهم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش او را دوست مى دارند». ما همه براى گرفتن پرچم ، گردن كشيده بوديم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «على را برايم فرا بخوانيد» و او را در حالى كه چشمْ درد داشت ، آوردند. از آب دهانش به چشم او ماليد و پرچم را به وى داد و خداوند ، او را پيروز گردانْد.
و هنگامى كه آيه : «بگو : بياييد پسرانمان و پسرانتان را فرا خوانيم» ، نازل شد ، پيامبر خدا ، على و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند و فرمود : «پروردگارا! اينها خاندان من اند».